بازگشت

كادوي عيد


عيد نوروز از راه مي رسيد و منصور در تدارك جشن عيد بود و براي فردا آماده مي شد. از آن جايي كه خودش اعتبار چنداني نداشت فكري به ذهنش رسيد، امام كاظم عليه السلام را خواست و گفت: فردا عيد نوروز است، از قديم رسم بوده كه كوچك ترها به ديدن بزرگ ترها مي رفتند و عيد مباركي مي گفتند، مي خواهم فردا اين جا باشي و تبريك مردم را پاسخ بگويي.

- اما من در سخنان جدم - رسول خدا - چنين چيزي نديده ام، اين سنت مربوط به مردم فارس مي باشد نه عرب، اسلام چنين عيدي را به رسميت نمي شناسد و من پناه مي برم به خدا از اين كه در دين بدعتي [1] ايجاد كنم.

منصور دوانيقي سبيل هايش را تاب داد و گفت: مي دانم، اما اين سياست است كه حضور داشته باشي، از تو خواهش مي كنم و تو را به خدا سوگند مي دهم كه فردا حتما اين جا باشي.



[ صفحه 94]



و امام كاظم عليه السلام ناگريز قبول كرد

روز عيد فرارسيد و سران لشكري و كشوري با دبدبه به حضور امام مي آمدند و تبريك و شادباش مي گفتند و هداياي خود را تقديم مي كردند، هر كسي هر چه مي آورد امام به خادم مي گفت كه بنويسد. آخرين نفري كه براي تبريك گفتن آمده بود به امام گفت:اي آقا، من پيرمردي فقيرم و چيزي نداشتم كه برايتان بياورم، اما جدم در عزاي جدت حسين بن علي عليه السلام سه بيت شعر سروده است اگر بپذيريد آن را تقديم مي كنم.

- بخوان.

پيرمرد سه بيت شعرش را خواند. لرزان خواند. هنگامي كه شعرش تمام شد اشك امام جاري شد و فرمود: آفرين، هديه ات را قبول مي كنم، بيا و كنار من بنشين.

پيرمرد سالخورده با كمك عصايش روي زمين و كنار امام نشست. امام موسي بن جعفر عليه السلام به خادمي كه هدايا را مي نوشت گفت: برو به اميرت بگو كه اين قدر هدايا جمع شده چه كنيم.

خادم پيغام امام را به منصور دوانيقي رساند و وقتي بازگشت گفت: او مي گويد همه ي آنها را به شما بخشيده، اختيارش با شماست.

حضرت دستش را روي شانه ي پيرمرد گذاشت و فرمود: همه ي اينها را به تو مي بخشم، بردار و ببر.

چشم هاي پيرمرد داشت از حدقه در مي آمد، با تعجب نگاهي به امام كرد و گفت: ولي...

- مال تو است، بردار.



[ صفحه 95]



پيرمرد كه گويي نيروي تازه اي يافته بود با دست هاي لرزانش آنها را درون كيسه اش ريخت و تشكر كرد و رفت.

پس از رفتنش خادم منصور به امام گفت: در مقابل سه بيت شعر، اين همه هديه؟!

امام كاظم عليه السلام نگاهي به خدمتكار كرد و برخاست و رفت [2] خدمتكار كه ظلم و ستم منصور را به شيعيان ديده بود و اندك بويي از انسانيت برده بود به فكر فرورفت؛ با خود مي انديشيد «مرثيه براي حسين عليه السلام كم چيزي نيست حقا كه در راه حسين يك دنيا نيز كم است» .



[ صفحه 96]




پاورقي

[1] داخل كردن چيزي در دين كه از دين نيست.

[2] منتهي الآمال، ج 2، ص 345.