بازگشت

پاسخ امام كاظم به سؤال هارون در سفر حج


علامه مجلسي قدس سره از فضل بن ربيع چنين نقل مي كند: هارون الرشيد به قصد حج از بغداد حركت كرد و افراد زيادي از لشكريان خود را آورد تا صولت خود را به علويان نشان دهد و اين سفر رسمي خليفه ي عباسي بود. هيچ كس حق نداشت بر خليفه سبقت جويد به مكه رسيد و وارد مسجد الحرام شد. شروع به طواف كرد و همراهان براي او راه باز مي كردند و نمي گذاشتند كسي بر او پيشي بگيرد.

در اين ميان مرد عربي از خليفه جلو زد هر جا هارون طواف مي كرد، عرب جلوتر راه مي رفت و در لمس حجرالاسود نيز پيش از خليفه حجر را مي بوسيد و در مقام ابراهيم عليه السلام به نماز ايستاد. حاجب و دربان كعبه با خشونت گفت: از جلوي خليفه كنار برو. آن مرد عرب فرمود: (سواء العاكف فيه و الباد)؛ [1] يعني در اين مكان همگان با هم برابرند.

پس از فراغت از طواف و نماز، هارون گفت: آن مرد عرب را احضار كنند. وي فرمود: من كاري با خليفه ندارم، اگر او با من كار دارد، نزد من بيايد. اين خبر را به هارون دادند، وي گفت: او راست مي گويد.



[ صفحه 150]



هارون وارد شد و سلام كرد و جواب شنيد. هارون گفت: اجازه مي دهي بنشينم؟ مرد عرب فرمود: اين خانه نه از من است، نه از تو. مي خواهي بنشين، مي خواهي برو.

هارون نشست و گفت: از تو سؤالي مي كنم، اگر جواب ندادي، تو را عقاب مي كنم.

مرد عرب گفت: سؤال تو پرسش متعلم است يا متعنت و متكبر؟ هارون گفت: سؤال متعلم. عرب گفت: بنابراين مانند شاگرد در برابر استاد بنشين. هر چه مي خواهي بپرس.

هارون گفت: واجب چيست؟ عرب گفت: 1 ، 5 ، 17 ، 34 از 12، يكي از 40، يكي در همه عمر، يكي و يكي به يكي.

هارون بلند خنديد و گفت: من از واجبات مي پرسم، تو از اعداد مي شمري. عرب گفت: مگر نمي داني بناي جهان روي حساب است؟ اگر حساب نبود كه خداوند قيامت را وعده نمي داد و دنيا را خلق نمي كرد. بي حسابي است كه سبب هرج و مرج مي شود.

هارون گفت: واجبات را بيان كن و اگر بيان نكني، امر مي كنم در ميان صفا و مروه تو را بكشند.

حاجب به هارون گفت: از خدا بترس! آن مرد عرب خنديد. هارون گفت: چرا خنديدي؟ وي گفت: در شگفتم كه هر يك از شما از ديگري نادان تر است! زيرا اگر اجل من نرسيده تصميم خليفه بي نتيجه است و اگر اجل من رسيده باشد، شفاعت دربان سودي ندارد.

هارون گفت: اكنون آن اعداد را بيان كن. عرب فرمود: آن واجب كه



[ صفحه 151]



يكي است دين اسلام است.

و آن واجب كه پنج تا است، نماز فريضه است و منظور از هفده، 17 ركعت نماز و مراد از سي و چهار، 34 سجده است و مقصود از دوازده تا يكي، ماه رمضان و از چهل تا يكي، از چهل دينار يك دينار زكات واجب است و در تمام عمر يك مرتبه حج واجب است و مراد از يكي به يكي اين است كه اگر كسي ديگري را كشت، قصاص او واجب است.

هارون نه تنها از مرد عرب گذشت، بلكه مجذوب او شد و دستور داد كيسه هايي از دينار و درهم به او دادند. عرب گفت: من هم از تو سؤالي مي كنم، اگر جواب دادي، اين كيسه ها مال خودت باشد و اگر جواب ندادي، دو برابر اين كيسه ها به من بده تا ميان فقرا تقسيم كنم.

هارون گفت: بپرس. مرد عرب گفت: آيا خنفساء (سوسك كوچك) با پستان شير به بچه خود مي دهد يا با دهانش فرزندش را تغذيه مي كند؟ هارون گفت: نمي دانم.

مرد عرب گفت: خداوند بعضي از حيوانات زمين را نه از راه پستان مادر، نه از راه دانه غذا مي دهد، بلكه زندگي آنها از خاك تأمين مي شود.

هارون متوجه شد كه اين مرد عرب حضرت موسي بن جعفر عليه السلام است و آنگاه گفت: «و الله لقد كان ينبغي أن تكون هذه الورقة من تلك الشجرة»؛ به خدا سوگند! بي ترديد شايسته است كه اين برگ از آن درخت باشد؛ يعني اين مرد باعظمت از خاندان گرانسنگ نبوت باشد. [2] .



[ صفحه 152]




پاورقي

[1] حج، آيه ي 25.

[2] بحار، ج 48، ص 142.