بازگشت

راهنمايي امام كاظم


هشام بن سالم مي گويد: من و مؤمن الطاق پس از شهادت امام صادق عليه السلام در مدينه بوديم. مردم اطراف عبدالله فرزند بزرگ امام صادق عليه السلام اجتماع كرده بودند و او را امام مي دانستند. من از او پرسيدم: زكات در چه مقدار است؟ گفت: در 200 درهم پنج درهم گفتم: در صد درهم چه بايد كرد؟ گفت: دو درهم و نيم زكات بدهند.

گفتم: به خدا سوگند كه «مرجئه»؛ يعني منحرفان از دين، چنين چيزي نمي گويند كه تو مي گويي! عبدالله گفت: من نمي دانم آنان چه مي گويند؟

از نزد او خارج شديم، در حالي كه سخت نگران بودم و نمي دانستم كه به سوي مرجئه رويم يا قدريه يا زيديه يا معتزله يا خوارج.

در اين هنگام پيرمردي مرا راهنمايي كرد، گر چه مي ترسيدم كه او جاسوس باشد، اما پيرمرد مرا نزد امام عليه السلام برد.

در همين لحظه خادمي از منزل بيرون آمد و گفت: داخل شو، خدا تو را رحمت كند، تا چشمم به جمال نوراني امام كاظم عليه السلام افتاد، به من فرمود: نه به سوي مرجئه، نه قدريه، نه زيديه و نه معتزله، نه خوارج، به سوي من به سوي من به سوي من.

گفتم: فدايت شوم! پس از پدرت امام ما كيست؟ فرمود: اگر خدا بخواهد تو را هدايت مي كند.

گفتم: عبدالله گمان مي كند كه او امام است! فرمود: «يزيد عبدالله أن



[ صفحه 154]



لا يعبد الله»؛ عبدالله از مسير بندگي خدا خارج شده است.

پرسيدم: چه كسي پس از پدر شما امام است؟

حضرت جواب پيشين را تكرار كرد. گفتم: شما هستي؟ فرمود: اين را نمي گويم. با خود گفتم: شايد خوب سؤال نكردم. گفتم: فدايت شوم! بر شما امامي هست؟

فرمود: نه، در اين لحظه هيبت و عظمت عجيبي از آن حضرت در چشم من هويدا شد. سپس سؤالات زيادي از او كردم و او را درياي بيكراني يافتم.

آنگاه از او پرسيدم: اجازه مي دهي امامت شما را به مردم اعلام كنم. حضرت فرمود: در هر كسي كه رشد و صلاح از او مشاهده كردي، به وي اطلاع بده و با آنان پيمان ببند كه اين راز را مخفي بدارند. زيرا فاش شدن آن مرگ شيعيان را در پي دارد. [1] .


پاورقي

[1] كشف الغمة، ج 3، ص 17.