بازگشت

بحران سياسي در عصر امام كاظم


بنا به گواهي اسناد و دلالت پاره اي از روايات، امامت ايشان زماني آغاز شد كه خفقان و ترور بر شيعيان اهل بيت (ع) به شدت حاكم بود، چنانكه امام صادق (ع) نتوانست امام بعد از خود را با صراحت تعيين نمايد. اين موضوع باعث مشكلاتي هم در شناخت امام (ع) گرديد؛ و اين در حالي بود كه ائمه مذاهب و فرق اسلامي ديگر، در كمال امنيت و آزادي به نشر تعاليم خود مي پرداختند.

روايت زير را كه مرحوم كشي نقل مي كند، گوياي همه اين موارد است:

«هشام بن سالم مي گويد: من و مؤمن الطاق موقع رحلت امام صادق (ع) در مدينه بوديم. مردم فكر مي كردند كه عبدالله عهده دار امامت است، رفتيم و از او سؤالهايي كرديم ديديم نه، او حامل علم امامت نيست. سرگردان در كوچه ها مي گشتيم و نمي دانستيم چه كنيم؟

در همين اثنا، پيرمردي را ديدم كه به من اشاره مي كند كه بيا. من او را نمي شناختم و ترسيدم مبادا از جاسوسان حكومت باشد، لذا به مؤمن الطاق گفتم از من فاصله بگير كه او فقط با من كار دارد تا اگر مشكلي پيش بيايد تو گرفتار نشوي. هر طور بود، ناچار با آن شخص مي رفتم و احساس مي كردم چاره اي ندارم، تا اين كه ديدم مرا به خانه امام موسي كاظم (ع) برد و خودش بيرون رفت. امام (ع) رو به من كرد و گفت: بيا داخل اتاق. وارد شدم امام (ع) گفت: نه سوي مرجئه، نه سوي قدريه، نه سوي زيديه، نه سوي معتزله و نه هم سوي خوارج! سوي من، سوي من، سوي من!

گفتم: پدر بزرگوار شما درگذشت.

گفت: آري.

گفتم عبدالله خيال مي كند جانشين ايشان است.

فرمود او مي خواهد هيچ كس خدا را نپرستد.

گفتم: پس به كه بايد مراجعه كنيم؟

فرمود: اگر خدا بخواهد تو را راهنمايي مي كند.

گفتم: شما هستيد؟

فرمود: من چيزي نمي گويم. با خود گفتم باز هم به چيزي نرسيدم، دوباره پرسيدم قربانت گردم شما بر خود امامي داري؟

فرمود: نه. آن وقت بود كه هيبت او بيشتر از پدر بزرگوارش كه بر او وارد مي شدم مرا گرفت. گفتم اجازه مي دهيد از شما چيزي بپرسم؟

فرمود: بپرس تا بداني، ليكن چيزي را فاش مساز كه اگر فاش سازي، سرت را مي برند. بعد از امام (ع) سؤالهايي كردم، ديدم دريايي است. گفتم: فدايت گردم! شيعه تو و پدرت در گمراهي افتادند، اجازه بده آنان را ببينم و به شما راهنماييشان كنم، اما شما كه از من براي كتمان اين امر پيمان مي ستاني. امام (ع) فرمود: اگر رشد فكري و ايماني در كسي ديدي، اشكالي ندارد اما تو هم از آنان پيمان بگير كه فاش نسازند.» [1] .

هارون خليفه مقتدر عباسي با حبس و قتل شيعيان و ياران امام صادق و كاظم (ع) چنان خفقان ايجاد نموده بود كه هيچ كس نمي توانست حتي ابراز تشيع بكند تا چه رسد به آن كه با امام (ع) مراوده داشته، فعاليت عقيدتي سياسي كند.

در اين دوره پر خفقان همه ساكت شده و راه تقيه شديد را در پيش گرفته بودند و اين نوع موضعگيري بنا به دستور خود امام (ع) بود. [2] .

هارون بارها امام كاظم (ع) را به استنطاق خواسته بود، اما چون چيزي دستگيرش نمي شد، امام (ع) را آزاد مي كرد.

امام (ع) خود نقل مي كند كه وقتي مرا بر هارون وارد كردند، سلام كردم و او جواب داد. بعد رو به من كرد و گفت: دو خليفه برايشان خراج مي آيد. گفتم نه، اي امير المؤمنين، از تو به خدا پناه مي برم كه گناه مرا پاك كني و سخنان بيهوده دشمنان ما را باور كني. تو خود مي داني كه چقدر از زمان رحلت پيامبر (ص) بر ما دروغ بسته اند، تو نمي داني؟ (اين حديث مفصل است و امام (ع) پس از آن كه به تعداد زيادي از پرسشها يا به عبارت روشنتر بازجوييهاي هارون جواب قانع كننده داد و موقتاً از شر او خلاصي يافت). [3] .


پاورقي

[1] ارشاد شيخ مفيد، جلد دو، صفحه 223؛ رجال كشي، صفحه 3- 282.

[2] رجال كشي، صفحه 270.

[3] براي آگاهي از متن كامل آن رجوع كنيد به: احتجاج طبرسي، جلد دو، صفحه 2 - 390؛ همچنين، ابن شعبه حراني در كتاب تحف العقول، (صفحه 426 تا 430 نظير اين خبر را آورده است).