بازگشت

اوج اقتدار خلافت سلطنتي، اوج درماندگي


اگر عصر هارون الرشيد را در تاريخ پس از اسلام به عنوان عصر اوج تمدن نظام خلافت سلطنتي برشماريم، به بيراهه نرفته ايم. حكومت هايي كه به نام خلافت شورايي در اسلام شكل گرفت و درنهايت به نظام خلافت سلطنتي رسيد، اوج و حضيض هاي بسياري را به خود ديد ولي با اين همه مي توان بطور قطع گفت كه عصر هارون الرشيد اوج اين اقتدار و تثبيت نظام خلافت سلطنتي بوده است. البته اگر به صورت كلان بنگريم عصري كه با منصور داونيقي آغاز مي شود و به مأمون عباسي ختم مي گردد عصر طلايي خلافت سلطنتي و به نوعي عصر طلايي تمدن اسلامي با تفسير سني آن است.

خلافت سلطنتي به شكل خلافت شورايي با ابوبكر آغاز مي شود و به شكل انتصاب عمر ادامه مي يابد و سپس به صورت شورايي نيم بند، عثمان را به خلافت مي رساند. آن گاه خلافت قدرت شمشير با معاويه آغاز مي شود و مدار حق و باطل و مشروعيت و عدم مشروعيت، شمشير و قدرت مي شود.

عصر معاويه به جهت اقتدار شمشير، عصر طلايي است و حكومت به گونه اي تثبيت مي شود كه نداي مخالف نه تنها خفه مي شود بلكه حتي اگر حجر بن عدي پر آوازه اي هم باشد شهيد و از گردونه مخالفت بيرون رانده مي شود.

در اين تحليل از خلافت امير مؤمنان (ع) يادي به ميان نمي آوريم؛ زيرا خلافت ايشان بيرون از چارچوب هاي نظام خلافت شورايي - سلطنتي است و حتي شيوه انتخاب او نيز به گونه اي است كه همه مردم حتي از غيرمدينه در انتخاب ايشان مشاركت جدي دارند. از اين رو دهان همگان بسته مي شود جز عده اي منافق و قدرت طلب كه دين را تنها ابزاري براي دنياي خويش مي خواستند.

عصر پس از معاويه به جهت تضاد جدي ميان نظام ولايي برگرفته از سنت و سيره پيامبر (ص) و نظام خلافت سلطنتي، همواره با مشكل عدم مشروعيت رو به رو بوده است و هرگز دولت هاي اموي نتوانستند به تثبيت قدرت خويش چنان كه بايد و شايد دست يابند.