بازگشت

ديگر صحابه ي امام كاظم و صحابه ي ساختگي توسط صوفيه


شرح حال ديگر اصحاب امام كاظم (عليه السلام) چون: علي بن يقطين، مفضل بن عمر، يونس بن عبدالرحمن مولي آل يقطين، عبدالرحمان بن حجاج، يونس بن يعقوب و عمار ساباطي در كتب تراجم به تفصيل آمده است كه اين مقام، گنجايش بيش از اين را ندارد و هر كدام از آنها، ستاره هاي درخشاني هستند كه قرنها نور افشاني مي كنند و طريق حق را به پيوندگان آن روشن مي سازند.

در اين ميان صوفيه براي اثبات همبستگي و پيوند خود با امام كاظم (عليه السلام) برخي از سران خود را اصحاب و شاگرد امام معرفي كرده اند و براي فريب مردم سلسله خود را به آن حضرت نسبت داده اند، معاصر بودن و يا احياناً مختصر برخورد آنها را با امام دليل صحابه بودن آنها دانسته اند.

مثلا گفته اند: شقيق بلخي (متوفي 194هـ) از شاگردان آن امام بوده و از آن حضرت روايت نقل كرده است همچنين امام كاظم (عليه السلام) استاد حاتم اصم (متوفي 237هـ) و معاصر ابراهيم ادهم (161هـ) بوده است و شقيق به تهمت رافضي بودن در ماوراء النهر كشته شد و معروف كرخي را دربان امام رضا (عليه السلام) دانسته اند و توبه ي بشر حافي را به دست امام كاظم (عليه السلام) نوشته اند.

قشيري اين روايت را ذكر كرده است كه: بشر پيغمبر صلي الله عليه و آله را در خواب ديد و آن حضرت به وي فرمود: «از جمله اسبابي كه خداوند او را از ميان اقرانش بلند كرده است، دوستي او به ياران و اهل بيت پيغمبر بوده است».

به نقل صاحب طرائق الحقايق از ابن جوزي (در كتاب: انارة العزم الساكن الي اشرف الاماكن) شقيق بلخي گفته است: «آهنگ سفر حج كردم، در قادسيه فرود آمدم، در آن هنگام كه به مردم و زينت آنان مي نگريستم، چشمم به جواني نيكو چهره و گندم گون و نحيف افتاد كه در پاهايش نعليني بود، وي جداگانه در گوشه اي نشست. با خود گفتم: يقين اين مرد از صوفيان است و مي خواهد بار دوش حجاج شود، مي روم او را سرزنش مي كنم. پس نزديك وي شدم گفت: اي شقيق «اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم».

(از بسياري از گمانها دوري جوئيد، همانا برخي از گمانها گناه است).

پس از آن مرا ترك گفت، با خود گفتم: وي بنده اي صالح است آنچه در نهان من بود، آشكار كرد، بروم او را دريابم و از او پوزش خواهم. پس به شتاب در دنبال او روان شدم ولي او از نظر من ناپديد شد، چون در «واقصه» فرود آمديم، ديدم وي به نماز ايستاده است و اندامش مي لرزد و اشكهايش روان است با خود گفتم: اين همان رفيق من است چون از نماز فارغ شد، گفت: اي شقيق اين آيه را بخوان: و اني لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدي. (همانا من آمرزنده ام كسي را كه توبه كند و ايمان آورد و كار نيكو انجام دهد، پس از آن هدايت يابد).

پس مرا ترك گفت با خود انديشيدم كه: اين شخص از ابدال است تاكنون دو بار از راز دل من خبر داد. بعد از آن او را بر لب چاه آبي ديدم كه در دستش كوزه اي بود، ناگاه كوزه در چاه افتاد. پس به گوش چشم به آسمان نگريست و گفت: تو مايه سيراب شدن مني هر گاه تشنه شوم و قوت و خوراك من مي باشي هر گاه گرسنه باشم. پس از آن گفت بار خدايا اي آقاي من، من به جز تو ديگري ندارم، آن كوزه را از من مگير.

شقيق گويد: به خدا سوگند ديدم كه آب بالا آمد تا آنكه توانست كوزه را از آب بگيرد، آنگاه وضو گرفت و چهار ركعت نماز گزارد. پس به سوي تلي از ريگها روان شد و پاره اي از آنها را در كوزه ريخت و آن را تكان داد و از آن آشاميد. من نزديك او رفتم و بر وي سلام كردم و گفتم: به من بچشان از زيادي آنچه خدا به تو بخشيده است. گفت اي شقيق نعمتهاي خداوند چه آشكار و چه پنهان همواره به ما ارزاني مي شود، پس نيكوگردان گمانت را به پروردگارت، آن كوزه خود را به من داد. من از آن شربتي كه آميخته به شكر و آرد نرم بود، نوشيدم كه هرگز در عمرم لذيذتر و گواراتر از آن نياشاميده بودم. مدتها پس از آن ديگر به خوردني و نوشيدني اشتها نداشتم. پس از آن او را در مكه مشغول طواف ديدم كه گرد او را خدم و حشم و دوستاني فرا گرفته بودند و با او از جانب راست و چپ در طواف بودند مردم بر گرد او جمع شدند و اطراف او را مي بوسيدند من در شگفت شدم و گفتم: اين كيست؟ گفتند موسي كاظم (عليه السلام) است.

بر فرض اگر اين جريان راست هم باشد دليل خوبي صحابه بودن شقيق نيست. اگر شقيق معروف در حد يك صحابه با امام ارتباط داشت، مي بايست شيعه كه تابعان و خدمتكاران اهل بيت پيامبرند، آنها را بشناسند و از آنها احاديثي روايت كنند و در كتابهاي خود نام آنها را ذكر نمايند و حال آنكه شيعيان آنها را نمي شناسند و در ميان اهل سنت كمال شهرت را دارند. و اگر به فرض معروف كرخي دربان هم باشد درباني دليل خوبي او نمي باشد، كه اگر درباني دليل خوبي او مي بود، مي بايست: انس كه دربان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله بود، از خوبان صحابه باشد، و حال آنكه او از اشقياست.

عطار در تذكرةالاولياء گفته كه معروف ترسائي بود و بر دست علي بن موسي الرضا (عليه السلام) مسلمان شد آنگاه نزد داود طائي رفته رياضت بسيار كشيد و همو مي نويسد كه، داود از شاگردان و مخلصان ابو حنيفه بوده و به مكر و حيله، هارون الرشيد را فريفته خود ساخته بود.

باز عطار در همان كتاب نوشته كه: شيعه يك روز بر در خانه علي بن موسي الرضا (عليه السلام) مزاحمت كردند و پهلوي معروف كرخي را بشكستند و بيمار شد و سرانجام كشته شد.

از اين جمله استفاده مي شود كه: شيعه قاتل معروف بوده اند، به قول مرحوم مولا محمد طاهر قمي، بي شك اگر معروف مخالف مذهب نمي بود، شيعه پهلوي او را نمي شكستند.

و باز عطار نقل كرده كه چون وفات كرد، جهودان و ترسايان و مؤمنان هر طايفه در وي دعوي كردند، كه از ماست و جنازه او را ما بر مي گيريم اين خبر دلالت مي كند بر اينكه: معروف منافق بوده زيرا كه مؤمن طوري سلوك و رفتار نمي كند كه جهودان و ترسايان او را از خود بدانند؟!