بازگشت

پرهيز از زهد فروشي و تصوف گرايي در مصرف


اسلام طرفدار رهبانيت و زهدهاي كاذب نيست. پيشوايان دين اسلام نيز هيچ گاه خود را از نعمت هاي حلال و مواهب الهي بي سبب محروم نمي ساختند و با كساني كه براي تأمين سعادت آخرت، دنيا را ترك مي گفتند مخالفت مي كردند. امام همواره مي فرمود: «ليس مِنّا مَن تركَ دُنياه لآخرتهِ و لا آخرتَهُ لِدُنياه»؛ از ما نيست كسي كه دنيا را به خاطر آخرتش ترك كند و آخرتش را به خاطر دنيايش.

امام به برخي افراد كه قيافه هاي زاهدانه به خود مي گرفتند و غذا را بر خود حرام مي كردند، مي فرمود: «ليس الحميّه اَن تَدع الشي ءَ اَصلا لاتأكُله و لكنَّ الحميه اَن تأكلَ مِن الشي ءِ و تحفف»؛ [1] غيرت (و شجاعت اخلاقي) به اين نيست كه انسان ترك غذا كند و هيچ نخورد، بلكه غيرت آن است كه انسان بخورد، ولي اسراف نكند.

در مورد ديگري، شخصي به حضرت عرض كرد كه مردم چقدر تعجب مي كنند و شگفت زده مي شوند از كسي كه لباس خشن مي پوشد، غذاي سخت مي خورد و خشوع مي كند! امام فرمود: آيا نمي داني كه يوسف (ع)، پيامبر و فرزند پيامبر بود، او قباهايي از ديباج، كه دكمه هاي طلايي داشت، مي پوشيد و در مجالس فرعون مي نشست و حكم الهي را بيان مي كرد، در حالي كه حرام خداوند حرام است، چه كم باشد و چه زياد. خداوند فرموده است: (قُل مَن حَرَّمَ زينَةَ الله الّتي اَخرجَ لِعباده و الطيباتِ مِن الرّزقِ.) (اعراف: 32) [2] .

به خوبي روشن است كه امام سعي مي كرد تا افكار باطل برخي از افراد زهدمآب را كه به نام «دين» و «تأمين آخرت» دنيا و مواهب آن را بر خود و ديگران حرام مي كردند و زهدهاي كاذب را تشويق و ترويج مي نمودند، اصلاح كند، وگرنه همان مقدار كه امام از زهدفروشي پرهيز مي كرد و آن را نفي مي نمود، از تجمّل پرستي و گرايش به زرق و برق دنيا و آخرت گريزي نيز نهي مي كرد.

از اين رو، امام همواره به روحيات ابوذر اشاره مي كرد و اصحاب را به تأسي از روح دنياگريزي و آخرت گرايي ابوذر تشويق مي كرد: «رَحِمَ اللهُ اباذَر فلقد كانَ يقول: جزي الله الدنيا عَنّي مذّمةً بعدَ رغيفين مِن الشعيرِ، اَتغدّي باَحدِهما و اَتعشي بالآخَرِ و بعد شملتي الصوف اَئتزرُ بِاَحدهما و اَتردّي الاخري...» [3] .

در حقيقت، امام به محتوا و روح رفتار ابوذر توجه داشت، نه شكل خاص رفتاري كه شايد اختصاص به وضع و شرايط خاص ابوذر داشت.


پاورقي

[1] عزيزالله عطاردي، پيشين، ج 3، ص 68.

[2] محمدبن يعقوب كليني، فروع كافي، ج 6، ص453.

[3] محمدبن يعقوب كليني، اصول كافي، ج 2، ص134.