بازگشت

نجات علي بن يقطين


يك بار علي بن يقطين خدمت امام موسي كاظم (عليه السلام) نامه اي نوشت:

«روايت در ارتباط با وضو مختلف است، استدعا مي كنم با خط مبارك خود بيان بفرماييد كه من چگونه وضو بگيرم؟»

امام موسي بن جعفر (عليه السلام) در پاسخ به او طرز وضو گرفتن حنفيان را براي او نوشت.

وقتي پاسخ حضرت، به علي بن يقطين رسيد، بسيار تعجب كرد و با خود انديشيد؛ گرچه، اينگونه وضو گرفتن با مذهب تشيع منافات دارد، اما چون امام (عليه السلام) چنين دستور داده اند، مخالفت نمي كنم تا راز اين مسئله بر من روشن شود.

بعد از آن چنين وضو مي گرفت.



[ صفحه 32]



گروهي از دشمنان به هارون خبر دادند كه علي بن يقطين شيعه شده است و به دستورات امام موسي كاظم (عليه السلام) عمل مي كند.

هارون به يكي از درباريان مخصوص خود گفت: «گرچه علي بن يقطين در انجام وظايفش كوتاهي نمي كند، اما دشمنانش مطمئن هستند كه او شيعه است. نمي دانم چگونه مي توانم او را امتحان كنم تا خاطرم آسوده شود.»

آن شخص گفت: «شيعه و سني در وضو گرفتن اختلاف زيادي داردند. ببين چگونه وضو مي گيرد.»

هارون نظر او را قبول كرد و يك روز علي بن يقطين را نزد خود فراخواند و به او دستوري داد كه براي انجام آن مجبور بود در يكي از اتاق هاي كاخ بماند و شب و روز كار كند و به او دستور داد كه نبايد بيرون هم برود. يك خدمتكار هم نزد او گذاشت. عادت علي بن يقطين اين بود كه نماز را در خلوت مي خواند.

وقتي خدمتكار براي وضو آب آورد، به او دستور داد كه در اتاق را ببندد و برود. بعد به همان شيوه اي كه امام موسي



[ صفحه 33]



كاظم (عليه السلام) دستور داده بود، وضو گرفت و مشغول نماز گرديد.

هارون الرشيد كه تمام اين مدت از سوراخ كوچكي از بام خانه مراقب بود. نزد او رفت و به او گفت:

«هركس كه تو را از مذهب ما خارج مي داند، غلط مي گويد. بعد از اين بدگويي كسي را درباره ي تو را نخواهم پذيرفت.»

دو روز بعد از اين ماجرا، نامه اي از امام (عليه السلام) به علي بن يقطين رسيد كه در آن روش وضو گرفتن، مطابق نظر معصومين (عليهم السلام) را بيان فرموده بود و دستور داده بود كه بعد از اين، بايد چنين وضو بگيري. همچنين فرموده بود: «دستور قبلي به خاطر آن بود كه مي دانستم، اين اتفاق براي تو روي خواهد داد.»

شخصي به نام علي بن ابي حمزه ي بطائني مي گويد:

روزي با حضرت امام موسي كاظم (عليه السلام) همراه بودم كه در بين راه، شيري به طرف ما آمد و دو دست خود را بر پشت حضرت گذاشت. امام (عليه السلام) به خاطر شير ايستاد و به صداي شير گوش كرد.

شير به كنار راه رفت و ايستاد. امام كاظم (عليه السلام) به طرف



[ صفحه 34]



قبله دعايي خواند كه من نفهميدم. سپس با دست به شير اشاره فرمود كه برود. شير مدتي همهمه كرد و حضرت آمين مي گفت. وقتي شير رفت از امام كاظم (عليه السلام) پرسيدم: «فدايتان شوم، حكايت عجيبي را بين شما و شير ديدم.»

حضرت فرمود: «اين شير آمد و از سختي زاييدن ماده اش شكايت كرد و خواست كه دعا كنم، تا بچه اش راحت به دنيا بياييد. من براي او دعا كردم و در دلم افتاد كه بچه اش نر خواهد بود. به او خبر دادم. شير هم به من گفت: خداوند هيچگاه بر شما و فرزندان و شيعيانتان هيچ درنده اي را مسلط نكند، من هم آمين گفتم.» [1] .



[ صفحه 35]




پاورقي

[1] مناقب ابن شهر آشوب.