ايمني از شر هارون الرشيد
يك بار وقتي كه هارون الرشيد، امام كاظم (عليه السلام) را زنداني كرد، وقتي شب شد، حضرت وضو گرفت و چهار ركعت نماز خواند و به درگاه خداوند دعا كرد كه گزندي از هارون به او نرسد. بعد از اين كه دعاي حضرت تمام شد، مردي سياه به خواب هارون آمد و در حالي كه شمشيري در دست داشت، بالاي سر او ايستاد و گفت:
«اي هارون! موسي بن جعفر (عليه السلام) را آزاد كن وگرنه گردنت را با اين شمشير مي زنم.»
هارون وحشت زده از خواب پريد و نگهبان را احضار كرد و گفت: «به زندان برو و موسي را آزاد كن و نزد من بياور.»
[ صفحه 21]
امام موسي بن جعفر (عليه السلام) نزد هارون رفت. هارون به او گفت: «تو را به خدا قسم مي دهم كه آيا امشب دعايي كرده اي؟»
حضرت فرمود: «بله.»
هارون گفت: «چه دعايي كرده اي؟»
امام فرمود: «وضو گرفتم و چهار ركعت نماز خواندم و رو به سوي آسمان بلند كردم و گفتم: خداوندا! اي آقاي من! من را از دست هارون و شر او رها كن.»
هارون مبهوت، سرگردان و وحشت زده گفت: «خداوند نيز دعايت را اجابت فرمود.»
بعد دستور داد تا نگهبان دربار با احترام، آن حضرت را تا خانه اش همراهي كند. [1] .
[ صفحه 22]
پاورقي
[1] منتهي الآمال، ج 2.