بشر حافي
روزي حضرت امام كاظم (عليه السلام) از كوچه اي مي گذشت. وقتي به در خانه ي شخصي به نام بشر حافي رسيد، از داخل خانه، صداي ساز و آواز به گوشش رسيد. در همين هنگام، خدمتكار خانه در را باز كرد و مقداري خاكروبه را كه در دست داشت، بيرون خانه ريخت.
حضرت به خدمتكار فرمود: «صاحب اين خانه آزاد است يا بنده؟»
خدمتكار گفت: «معلوم است كه آزاد است.»
حضرت فرمود: «درست گفتي، زيرا اگر بنده بود از مولاي خود مي ترسيد.»
خدمتكار داخل خانه شد. اربابش، بشر بر سر سفره ي شراب
[ صفحه 26]
نشسته بود.
خدمتكار را كه ديد از او پرسيد: «چرا دير كردي؟»
او ماجرا را تعريف كرد. ناگهان بشر با حالتي منقلب و پاي برهنه بيرون دويد و خود را به حضور امام كاظم (عليه السلام) رسانيد. عذرخواهي كرد و گريه كرد و اظهار شرمندگي نمود. سپس با عنايت حضرت توبه كرد و به دليل آنكه با پاي برهنه خود را به خدمت امام (عليه السلام) رساند، او را «حافي» لقب دادند، وقتي كه علتش را پرسيدند، گفت:
«اين از ادب نيست كه بر بساط شاهان با كفش روند.» [1] .
[ صفحه 27]
پاورقي
[1] منتهي الآمال، ج 2.