بازگشت

حلم امام كاظم


امام هفتم در يكي از باغات و نخلستان هاي مدينه مشغول به كار بود. شاخ و برگ اضافي درخت ها را مي زدود و ميوه ها را مي چيد.

يكي از غلام هاي امام يك مقدار خرما در پارچه اي پيچيد و آن بسته را از ديوار باغ بيرون انداخت. بعد رفت و آن را برداشت تا با خود ببرد.

يكي از اصحاب دويد و غلام را گرفت و حضور امام عليه السلام آورد.

امام عليه السلام رو به غلام كرده و فرمود:

« گرسنه اي؟ »

- نه!

- برهنه اي؟

- نه!

- حقوقت كم است؟



[ صفحه 34]



- نه!

- پس چرا چنين عمل خلاف شرع و عرفي را مرتكب شدي؟ اين بسته ي خرما را چرا بيرون باغ انداختي تا ببري؟

غلام گفت: « دلم خواست، و مايل شدم اين بسته ي خرما را ببرم. »

حضرت فرمود: « اذهب فهي لك »

« بردار و برو! اما پس از اين، هر مقدار كه دلت خواست با اجازه ببر » [1] .



[ صفحه 35]




پاورقي

[1] جامع النورين، سبزواري، ص 205.