بازگشت

جلوس روز عيد


ابن شهر آشوب مي نويسد:

منصور روز عيد نوروز ايرانيان را گرامي مي داشت چرا كه ايرانيان حامي و پشتيبان او بودند. او اين عيد را كه از زمان معاويه رسميت يافته بود روز جشن و شادماني مي دانست.

در شب عيد نوروز از امام موسي بن جعفر عليه السلام تقاضا كرد تا آن حضرت، فردا (يعني روز عيد نوروز) در مجلسي رسمي اعلام حضور نمايد و سلام ها را پاسخ گويد.

حضرت عليه السلام فرمود: « در احاديث جدم رسول خدا براي نوروز چيزي نديده ام. اين روز عيد ايرانيان و فارسيان است و من به كاري كه جدم درباره ي آن امر نفرموده باشد اقدام نمي كنم. »

منصور گفت: « اين روز عيد ايرانيان است و براي قشون عمال لشگري و كشوري روز سلام و افتخار و روز هدايا است. شما هم براي خاطر من و تشويق قشون و كارمندان لشگري در



[ صفحه 38]



مجلس بنشينيد و هدايايي كه مي آورند قبول نماييد. »

امام كاظم عليه السلام به اصرار منصور قبول فرمود.

صبح روز عيد، امام عليه السلام در مجلس رسمي جلوس فرمود. منصور به منشي مخصوص خود دستور داد كه از هر چه هديه و پيشكش براي امام عليه السلام مي آورند صورت بردارد. مي خواست ببيند چه مقدار مي شود و موسي بن جعفر عليه السلام با آن چه مي كند.

روز عيد، دسته دسته مي آمدند و مي رفتند و هداياي خود را حضور امام عليه السلام مي گذاشتند.

مجلس رو به خاتمه بود كه پيرمردي فقير آمد و گفت:

« اي پسر رسول خدا! من فقير و مستمندم و براي هديه ي سلام عيد چيزي نداشتم تا بياورم. اما سه بيت شعر به عنوان مرثيه براي جدت حسين عليه السلام گفته ام. آن را تقديم پيشگاه شما مي كنم. »

و آنگاه اشعار خود را خواند. [1] .

حضرت فرمود: « هديه تو را قبول كردم بنشين. آفرين بر تو! »



[ صفحه 39]



آنگاه رو به جانب خادم منصور نمود و فرمود:

فورا نزد منصور برو و بپرس: « اين اموال را چه بايد كرد؟ »

خادم رفت و برگشت و گفت: « منصور مي گويد همه را به شما بخشيدم. هر چه خواهي بكن. »

امام هفتم عليه السلام به آن پيرمرد فرمود:

« همه ي اين اموال را به عنوان صله ي شعرت به تو بخشيدم! » [2] .



[ صفحه 40]




پاورقي

[1] اشعار پيرمرد چنين بود:



عجبت لمصقول علاك فرنده

يوم الهياج و قد علاك غبار



و لا سهم نفذتك دون حرائر

يدعون جدك و الدموع غزار



الا تقضقضت السهام و عاقها

عن جسمك الا جلال و الاكبار



من از دشمني يزيديان با تو تعجب نمي كنم، چرا كه آنان حرام زاده اند و جز اين، از آنان انتظاري نبود، بلكه در شگفتم از آن تيرهاي برنده اي كه تيزي آن ها در روز درگيري عاشورا بر پيكر غبار آلودت وارد شدند و نيز در شگفتم از آن تيرهايي كه در برابر چشمان بانوان حرم در پيكرت فرو رفتند، در حالي كه آن بانوان، جدت را صدا مي زدند و چشمانشان پر از اشك بود. چرا آن تيرها از پيكر مقدس و با شكوهت دور نشدند و جاي ديگر نرفتند؟.

[2] مناقب آل ابي طالب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 375، كشف الغمة، اربلي، ص 256.