بازگشت

تكبر ممنوع


مقام والاي « علي بن يقطين » يار مخلص امام كاظم عليه السلام بر كسي پوشيده نيست. او همان است كه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام در شأنش فرمود:

« يا علي! ان لله تعالي اولياء مع اولياء الظلمة، ليدفع بهم عن اوليائه و انت منهم يا علي! »

« همانا خداوند را دوستاني است كه با ظالمان طرح دوستي مي ريزند تا بدين وسيله بتوانند از اولياء خدا دفع ظلم نمايند و تو از جمله ي آنان هستي اي علي بن يقطين! »

با اين همه خدمات در خور تقدير به حضرت موسي بن جعفر عليه السلام و شيعيان آن حضرت، داستان زير نشان مي دهد كه لغزش هاي اخلاقي از هر كسي كه باشد چگونه امام كاظم عليه السلام را آزرده خاطر مي سازد.

روزي علي بن يقطين در مدينه جهت تشرف خدمت امام عليه السلام كسب اجازه نمود ولي حضرت عليه السلام اجازه ي ملاقات به او نداد!



[ صفحه 48]



علي بن يقطين بسيار اصرار كرد و گريه و زاري نمود تا اينكه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام به او اذن دخول دادند ولي به صورت غضبناك به او نگريست.

علي عرضه داشت: « فدايت شوم! من در انجام وظايف خود هيچ گونه كوتاهي نكرده ام، چرا شما از دست من ناراحت و غمناكيد؟! »

امام عليه السلام فرمود: « شما گمان مي كنيد كه ما از افعاليكه انجام مي دهيد بي خبريم و كارهاي شما بر امام مخفي است. نه! بلكه ما به تمام آنچه انجام مي دهيد آگاهيم. »

علي بن يقطين گفت: « تقصير من چيست؟ »

امام عليه السلام فرمود: « چرا فلان روز كه در كوفه ابراهيم جمال [1] به تو پيغام داد مشكلي دارم، اجازه ملاقات به او ندادي؟ خيال كردي او چون سر و كارش با شتر است در نزد ما مقام و منزلتي ندارد؟ اكنون به تو مي گويم تا او را از خويش راضي نگرداني، من ديگر به تو توجهي نخواهم نمود. »

علي بن يقطين عرض كرد: « من اكنون به او دسترسي ندارم تا از او حلاليت بطلبم. انشاء الله هنگامي كه به كوفه بازگشتم رضايت او را تحصيل خواهم كرد. »

حضرت فرمودند: « من از براي تو وسيله فراهم مي كنم تا از او حليت حاصل نمايي و بعد نزد من آيي.



[ صفحه 49]



امشب به طرف بقيع مي روي، در آنجا شتري را خواهي ديد. سوار بر شتر شو، او تو را به كوفه و منزل ابراهيم خواهد رساند. آنگاه باز سوار بر شتر شو، او تو را به مدينه باز خواهد گرداند. »

علي بن يقطين گويد:

« شب هنگام به بقيع رفتم. شتري را ديدم كه در آنجا خوابيده و گويي منتظر من است، بر پشت او سوار شدم. بعد از لحظه اي خود را در كوفه و مقابل درب منزل ابراهيم جمال ديدم! ابراهيم را صدا زدم. او از خانه بيرون آمد. فورا بر او سلام كردم و عذرخواهي نمودم.

او از من گذشت ولي من گفتم:

« اكنون صورت خود را بر زمين مي گذارم. تو با پاي خويش صورت مرا مالش ده تا دگر بار چنين عملي از من سر نزند و غرور و تكبر از سر من خارج شود. »

ابراهيم از انجام چنين كاري ابا نمود ولي من راضي نشدم و گفتم: « حتما بايد اين عمل را انجام دهي. »

پس من صورت خود را بر خاك نهادم و او با پاي خود صورت مرا مالش مي داد و من با خود مي گفتم:

« سري كه باد غرور و نخوت در آن باشد و نسبت به يكي از شيعيان موسي بن جعفر بي اعتنايي نمايد سزاوار است تا در زير قدم كوبيده شود. »



[ صفحه 50]



چون رضايت ابراهيم جمال حاصل شد سوار بر شتر شدم و در همان شب و بلافاصله به مدينه رسيدم و صبح شرفياب حضور موسي بن جعفر شدم ».

حضرت عليه السلام با آغوش باز علي بن يقطين را پذيرفت و او را مورد لطف خويش قرار داد. [2] .



[ صفحه 51]




پاورقي

[1] « جمال » يعني پرورش دهنده شتر و كسي كه شتر كرايه مي دهد.

[2] منهاج الولاية، علي قرني، ص 467.