دعا براي شير
ابن شهر آشوب از علي بن ابي حمزه بطائني روايت كرده:
« در راهي با امام موسي كاظم عليه السلام همراه بودم. ناگهان شيري آمد و دست خود را بر كفل أستري كه امام عليه السلام بر آن سوار بود نهاد. از شدت ترس همگي ما بر جايمان ميخكوب شديم حضرت توقف فرمود - ابدا استر آن حضرت رم نكرد - پس حضرت مانند كسي كه به همهمه ي شير گوش مي دهد به جانب او نظر نمود. آنگاه شير به كنار راه رفت و امام صورت مبارك خود را به جانب قبله گردانيد و دعائي خواند كه من نفهميدم و آنگاه به دست ولايت خود اشاره به شير نمود، يعني كه برو!
شير همهمه ي طولاني نمود و امام آمين فرمود و آنگاه شير رفت.
من كه در درياي تعجب غرق بودم پرسيدم:
« فدايتان شوم، يابن رسول الله! قصه ي عجيبي بود! مرا نيز از
[ صفحه 116]
داستان آگاه كنيد. »
حضرت فرمود: « اين شير نزد من آمد و از سختي زايمان ماده اش شكايت كرد و از من خواست تا از خداوند بخواهم كه درد زاييدن را براي همسرش آسان نمايد.
من نيز دعا كردم و به او گفتم، بچه اي كه همسرت برايت خواهد زاييد نر است. » پس شير شادمان شد و براي من دعا كرد و گفت:
« خداوند مسلط نكند بر تو و ذريه ي تو و بر دوستان تو درندگان را و من دعاي او را آمين گفتم. » [1] .
[ صفحه 117]
پاورقي
[1] ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 290.