گنجشك هراسان
در « مدينة المعاجز » از ابوجعفر طبري روايت شده كه:
احمد بن محمد معروف به « غزال » گفت: در خدمت امام كاظم عليه السلام در منزل نشسته بوديم. ناگهان گنجشكي آمد و خود را در حضور امام عليه السلام بر زمين زد و مرتب صيحه و فرياد مي زد و بسيار مضطرب بود.
حضرت فرمود: « مي دانيد چه مي گويد »؟
من گفتم: « نه! اي پسر رسول خدا! »
فرمود: « مي گويد ماري به لانه ي من حمله كرده و مي خواهد تخم هاي مرا بخورد و جوجه هاي مرا بربايد. هم اكنون به داد من برسيد ».
آنگاه فرمود:
« همراه اين گنجشك برويد و مار را از او دفع كنيد ».
غزال گويد: « برخاستم و با چند نفر به دنبال گنجشك حركت كردم.
[ صفحه 120]
چون به لانه ي گنجشك رسيدم ماري سياه و مهيب ديدم كه مي خواهد از درخت بالا رود و به طرف چپ و راست مي چرخيد.
سپس مار را كشتيم و گنجشك را از شر او آسوده نموديم ». [1] .
[ صفحه 121]
پاورقي
[1] همان.