بازگشت

گرفتار سلسله




از گردش فلك، سر و سالار سلسله

شد در كمند عشق، گرفتار سلسله



تا دست و پا و گردن او شد به زير غل

رونق گرفت زان همه، بازار سلسله



هرگز گلي نديده ز خار آنچه را كه ديد

آن عنصر لطيف، ز آزار سلسله



آگه ز كار سلسله جز كردگار نيست

كان نازنين چه ديد، ز كردار سلسله



غم خوار و يار، تا نفس آخرين نداشت

نگشود ديده، جز كه به ديدار سلسله



جان ها فداي آن تن تنها كه از غمش

خون مي گريست، ديده خونبار سلسله [1] .



[ صفحه 139]




پاورقي

[1] آية الله اصفهاني (كمپاني).