بازگشت

غريب خسته




افسرده شد از باد مخالف چمن من

كس نيست در اين شهر، شريك محن من



اين گوشه ي زندان شده بيت الحزن من

در غربت اگر مرگ بگيرد بدن من



آيا كه كند قبر، كه دوزد كفن من



رحمي به غريبي من خسته برآريد

شرحي پي اخبار به معصومه نگاريد



زان پيش كه جسمم به دل خاك سپاريد

تابوت مرا جاي بلندي بگذاريد



تا باد برد بوي مرا بر وطن من



[ صفحه 141]