بازگشت

رهايي از زندان هارون


ابن حجر در كتاب الصواعق، ماجرايي مانند ماجراي مهدي عباسي، از هارون الرشيد نقل كرده است. وي مي نويسد: «عبدالله بن مالك كه از خدمت گزاران مخصوص هارون بود، مي گويد: فرستاده هارون الرشيد [در نيمه شبي] بي هنگام و بي سابقه در پي من آمد و مرا از خواب بيدار كرد و حتي اجازه جامه عوض كردن هم نداد. اين برخورد، مرا به شدت نگران كرد. سپس مرا به سمت خانه اي برد و پيش از من خود وارد آن خانه شد. هارون [كه در آن خانه بود،] از آمدنم آگاه شد و اجازه ورود داد. وقتي وارد شدم، ديدم بر سجاده اش نشسته است. سلام كردم. او لحظه اي خاموش ماند. [و در آن سكوت مبهم] قرار از كف دادم و ترس وجودم را فرا گرفت. آن گاه خطاب به من گفت: عبدالله! مي داني چرا در اين وقت (شب) تو را احظار كرده ام؟

گفتم: به خدا سوگند! نمي دانم. گفت: هم اكنون پيامبر را در خواب ديدم كه با ابزاري كشنده به من حمله كرد و فرمود: اگر موسي بن جعفر را رها نكني، تو را مي كشم. [اي عبدالله!] اكنون برو و رهايش كن! پرسيدم: هم اكنون؟ و براي اطمينان بيشتر، سه بار اين جمله را تكرار كردم. پاسخ داد: آري. هم اكنون و همراه با سي هزار درهم. از طرف من به ايشان بگو اگر خواستيد، نزد ما بمانيد و اگر خواستيد، نزد خانواده (خود در مدينه) برويد.



[ صفحه 25]



به زندان رفتم. تا چشم امام به من افتاد، با نگراني از جا برخاست؛ زيرا گمان كرد من قصد بدي دارم. عرض كردم: اندوهگين و ترسناك نباشيد؛ شما آزاديد. آن گاه سي هزار درهم به وي پرداختم و رهايش كردم. سپس به ايشان عرض كردم: راز اين كار برايم مبهم مانده است. امام فرمود: در خواب ديدم پيامبر به من فرمود: اي موسي! به ناحق زنداني شده اي. اين دعاها را بخوان تا امشب رها شوي. عرض كردم: پدر و مادرم به فدايت آنها چيست؟ فرمود: «بگو: اي شنونده تمام صداها! اي پيشاپيش همه رفتني ها! اي پوشاننده گوشت بر استخوان ها و زنده كننده آنها پس از مرگ! به حق نام هاي نيكت و برترين و بزرگ ترين نام كه در گنجينه اي دست نيافتني و فراتر از آگاهي آفريدگان نهاده شده است، اي بردبار بي شتابي كه از آهسته كاري ناتوان نمي شوي! اي سرچشمه احسان و كرم بي پايان و بي شمار! از تو مي خواهم گره از كارم بگشايي.» پس [از اين دعا] آن شد كه مي بيني». [1] .


پاورقي

[1] الصواعق المحرقه، ص 203.