بازگشت

مناظره هاي علمي امام كاظم با هارون


گفت و گوها و مناظره هاي امام از جمله مواردي است كه با بررسي آنها مي توان به جايگاه علمي آن حضرت پي برد. در اين قسمت، گفت و گوي امام را با هارون از كتاب الروض الفائق [1] اثر علامه ابومدين حريفيش [2] مي آوريم:

«وقتي خانه خدا را براي طواف هارون قرق كرده بودند، عربي (با شكستن قرق) پيش از هارون به طواف پرداخت. اين حركت بر هارون



[ صفحه 41]



گران آمد و با نگاهي تند، مأمور مخصوص (حاجب) را سرزنش كرد. حاجب نيز خطاب به عرب گفت: طواف را رها كن تا اميرالمؤمنين طواف كند، ولي عرب گفت: خداوند همه مردم را در حرم و خانه اش مساوي قرار داده است. آنجا كه مي فرمايد: «آن (خانه و حرم) را براي مردم، اعم از مقيم در آنجا و باديه نشين، يكسان قرار داديم و هر كه بخواهد در آنجا به ستم (از حق) منحرف شود، او را عذابي دردناك مي چشانيم». (اعراف: 25)

وقتي هارون الرشيد آيه را شنيد، به حاجب گفت از عرب دست بردارد. هنگامي كه هارون خواست حجرالأسود را ببوسد، آن عرب باز بر او پيشي گرفت. هارون پس از نماز طواف، به حاجب گفت: عرب را بياور! حاجب نزد او رفت و از وي خواست پيش اميرالمؤمنين برود، ولي او گفت: من با او كاري ندارم. اگر حاجتي دارد، خود در پي آن باشد. حاجب با خشم از او روي برتافت و هارون الرشيد را از پيام وي آگاه ساخت. هارون گفت: راست مي گويد، من خود نزد او مي روم. آن گاه نزد مرد عرب رفت و گفت: برادر عرب! اجازه مي دهي اينجا بنشينم؟ گفت: نه خانه، خانه من است و نه حرم، بلكه خانه و حرم از آن خداست و همه مادر آن از حق يكساني برخورداريم. دوست داري بنشين و دوست داري برگرد! اين جسارت بر هارون الرشيد بسيار گران آمد؛ زيرا برخوردي ناباورانه بود. با اين حال، خود را مهار كرد و كنار عرب نشست و به او گفت: اي اعرابي! مي خواهم درباره فرضت (تكليف شرعي) از تو بپرسم. اگر درست پاسخ دهي، در ديگر عرصه ها نيز پاسخ گو و توانا هستي وگرنه، خير. اعرابي پرسيد: پرسش ها آموختني است يا آزمودني؟ هارون از حاضر جوابي او شگفت زده شد و گفت: آموختني است. عرب گفت: پس ادب استاد و شاگردي را رعايت كن!



[ صفحه 42]



آن گاه هارون دو زانو نشست. سپس عرب گفت: اكنون، آنچه مي خواهي بپرس. هارون گفت: از تكليف الهي خود مرا آگاه كن! گفت: از كدام تكليف مي پرسي؟ از يك تكليف، از پنج تكليف، از هفده تكليف؛ از سي و چهار تكليف، از نود و چهار تكليف، از يك كتاب از چهل تا، از يك تكليف در طول عمر و يا از پنج تكليف از دويست تا؟ حاجب مي گويد: هارون خنده تمسخرآميزي كرد و گفت: از يك تكليف پرسيدم، ولي تو تكليف همه جهانيان را حساب رسي كردي! آن گاه عرب گفت: هارون! تمام دين، حساب و كتاب است وگرنه فرداي قيامت، خدا از مردم حساب كشي نمي كرد. خداوند فرموده است: «پس هيچ كس [در روز رستاخيز] در چيزي ستم نمي بيند، هرچند [عمل] هم وزن دانه خردلي باشد، آن را مي آوريم و كافي است كه ما حسابرس باشيم.» (انبياء: 47.)

حاجب مي گويد: از اينكه مرد عرب، هارون را با نام، و نه با عنوان «اميرالمؤمنين» خطاب كرد، خشم در چهره اش آشكار گشت و حالش بي اندازه دگرگون شد. سپس هارون به او گفت: به خاك پدرانم سوگند! اگر آنچه گفتي تفسير نكني، دستور مي دهم بين صفا و مروه، گردنت را بزنند. حاجب گفت: اي اميرالمؤمنين! به خاطر اين مكان مقدس از او درگذر! عرب، خنده اي كرد. هارون پرسيد: به چه مي خندي؟ پاسخ داد: به گفتار شما دو تن؛ زيرا يكي از شما درخواست مي كند مرگ آماده، بخشيده شود و ديگري در پي اجراي مرگي است كه زمان آن فرا نرسيده است! وقتي هارون [اين گفتار حكيمانه را شنيد و] آرام گرفت، به عرب گفت: تو را به خدا سوگند! آنچه گفتي تفسير كن! مشتاق دانستن آن هستم. آن گاه مرد عرب گفت: [پس بدان] خدا يك واجب ندارد، بلكه واجباتي دارد:



[ صفحه 43]



مراد از يك تكليف، پذيرفتن دين اسلام است؛

مراد از پنج تكليف، نمازهاي پنج گانه است؛

مراد از هفده تكليف، هفده ركعت نمازهاي واجب شبانه روزي است؛

مراد از سي و چهار واجب، سجده هاي نمازهاي يوميه است؛

مراد از نود و چهار فرض، تكبيرهاي واجب است؛

مراد از يك واجب از چهل تا، پرداخت يك دينار زكات واجب از چهل دينار است؛ [3] .

مراد از يك واجب در طول عمر، حج واجب است؛

و مراد از پنج واجب از دويست تا، زكات پول رايج است.

هارون از پاسخ هاي زيبا، شيوايي در رفتار و زيركي آن عرب شادمان شد و آن مرد در نظر او بزرگ جلوه كرد.

سپس مرد عرب گفت: تو پرسيدي و من پاسخ گفتم. اكنون آماده اي تا به پرسش هاي من پاسخ دهي؟ هارون گفت: بپرس! اعرابي گفت: اميرالمؤمنين چه مي گويد درباره زني كه در اول روز بر مردي حرام بود، ظهر حلال شد و [دوباره] به هنگام عصر بر او حرام گشت. وقت نماز مغرب حلال و [باز] به هنگام نماز عشا حرام شد. به وقت طلوع فجر حلال شد و [دوباره] ظهر هنگام حرام گشت و عصر حلال گرديد و [باز] به وقت نماز مغرب، حرام شد و به هنگام نماز عشا حلال گشت؟!

هارون گفت: در دريايي ژرف غرقم كردي كه تنها خود مي تواني از آن نجاتم بخشي. عرب گفت: [به ادعاي تو] اميرالمؤمنين تو هستي! كسي برتر از تو نبايد و ناتواني تو را نشايد. چگونه از پاسخ من، درمانده اي؟ هارون گفت: دانش، ارجت را بزرگ و نامت را بلند آوازه كرده است. دوست دارم به حرمت



[ صفحه 44]



من و اين خانه شريف، گفته هايت را تفسير كني. آن گاه عرب گفت: آن زن، در اول روز، كنيز شخص ديگري بود و بر آن شخص حرام بود. هنگام ظهر او را خريداري كرد و بر او حلال شد. وقت عصر آزادش كرد و درباره حرام شد. به وقت نماز مغرب با او ازدواج كرد و حلال شد. سپس به هنگام نماز عشا، او را طلاق رجعي داد و زن بر او حرام شد. به وقت طلوع فجر دوباره رجوع كرد و زن برايش حلال شد. هنگام ظهر، آن مرد مرتد شد و زن دوباره بر او حرام شد و چون عصر هنگام، توبه كرد و به آن زن رجوع كرد، زن برايش حلال شد. باز وقت نماز مغرب، آن زن مرتد شد و بر آن مرد حرام گشت، ولي به وقت نماز عشا، توبه كرد و همسرش به او رجوع كرد و زن بر او حلال شد.

در اين هنگام، هارون خوشحال و شگفت زده شد و دستور داد هزار درهم به آن عرب عطا شود. مرد عرب گفت: نيازي ندارم، آنها را به صاحبانشان برگردان. هارون گفت: مي خواهي تا پايان عمر، برايت حقوق مستمر در نظر بگيرم؟ پاسخ داد: آن كسي كه به تو روزي مي دهد، روزي رسان من هم هست. هارون گفت: اگر بدهي داري، آن را ادا كنم، ولي او نپذيرفت. آن گاه سروده اي خواند و چون آن سروده يافت، هارون آهي كشيد و از شهر و ديار و تبار او جويا شد. اطرافيان گفتند: او موسي بن جعفر است، ولي به دليل پرهيز از تشريفات، لباس باديه نشينان پوشيده است. هارون برخاست و پيشاني او را بوسيد و اين آيه را در حق امام خواند كه: «خدا بهتر مي داند رسالتش را كجا قرار دهد.» (انعام: 124)


پاورقي

[1] اليان سركيس درباره اين كتاب نوشته است: «مشتمل بر موعظه، نكات دقيق، خطبه، ستايش، روايات، قصه، حكايت و... است. داراي 56 مجلس وعظ است و بارها در مصر به چاپ رسيده است.» (معجم المطبوعات العربيه، ج 1 ص 751).

[2] شيخ شعيب بن عبدالله بن عبدالكافي، مكني به ابومدين و معروف به حريفيش بود. وي مالكي مذهب، اهل مصر، عالم، زاهد، صوفي، واعظ، خادم به مردم و گره گشا بود. او در سال 801 هـ. ق در مصر درگذشت. سي سال مجاور مكه بود. مردم به او اعتقاد فراواني داشتند. او آثاري دارد كه الروض الفائق از آنهاست. (كشف الظنون، ج 1، ص 919).

[3] اگر طلا به چهل دينار برسد، زكات واجب آن يك دينار است.