بازگشت

رفتارهاي كرامت آميز


از داستانهاي جالب در اين زمينه، ماجراي جذب شدن شقيق بلخي [1] به امام است. ابن روزبهان از كتاب شرح صلوات چهارده معصوم نقل مي كند: «شقيق بلخي كه از بزرگان اوليا و مشايخ خراسان است، روايت مي كند كه سالي به عزم حج به بغداد رفتم. روزي كه قافله از بغداد بيرون رفتند، هر كس [با] اسباب و تجملي تمام بيرون آمده بود. جواني را ديدم در غايت جمال؛ كسايي سياه صوفيانه پوشيده و شمله اي (شالي) به شكل صوفيان در سر داشت و تنها و منفرد از خلق نشسته بود. در خاطرم گذشت كه اين يكي از صوفيان است كه بدين شكل بيرون مي آيد و مي خواهد كه در راه حج سر بار مردم شود. من بروم و او را سرزنش كنم تا باز گردد. چون بدو نزديك شدم، فرمود: اي شقيق «ان بعض الظن اثم؛ به يقين، برخي گمان ها گناه است». (حجرات: 12) و برخاست و روانه شد. من با خود گفتم اين مرد از ابدال است. [2] .

اسم مرا گفت و كشف باطن كرد. ديگر او را نديدم تا به منزل «واقصه» رسيدم. بر سر چاه رفتم كه آب بردارم، ديدم به همان صورت بر سر چاه



[ صفحه 51]



ايستاده بود و «ركوه» [3] در دست مبارك داشت كه آب بردارد. ناگهان ركوه از دست مباركش در چاه افتاد. نگاه در آسمان كرد و زير لب چيزي بگفت. ديدم كه آب بر سر چاه آمد و آن حضرت ركوه پر آب برداشت. آن گاه متوجه تلي شد از ريگ و من از عقب آن حضرت روان شدم. چون بدان تل رسيد، چند قيضه از آن ريگ برداشت و در آن ركوه كرد و آن را بجنبانيد و در دهن گرفت و از آن بياشاميد. گفتم: به حق آن خداي كه تو را اين مقام كرامت فرمود، مرا از اين طعام بهره بده. پس ركوه به من داد و بياشاميدم. آن سويقي [4] بود از مغز بادام و شكر كه من هرگز از آن لذيذتر نخورده ام. پس چند روز باز ماندم و اصلاً ميل هيچ طعام و آب نداشتم و بدان طعام سير بودم.

ديگر آن حضرت را نديدم، هر چند طلب كردم تا به مكه رسيدم. شبي در [كنار] كعبه او را ديدم كه نماز مي گزارد و تمامي اندام مبارك و اعضاي شريفش مي لرزيد و اشك از چشم مباركش روان بود. توقف كردم و مترصد بودم و آن حضرت همه شب نماز گزارد. چون از نماز صبح فارغ شد، طواف كعبه فرمود و از مسجد بيرون آمد. خلايق از اطراف دويدند و بر آن حضرت سلام كردند و غلامان و حواشي بسيار نزد آن حضرت حاضر شدند. پرسيدم: اين چه كسي است؟ گفتند: اين سيد زمان، امام موسي كاظم عليه السلام است. دانستم كه آن از آثار اهل البيت و كرامت ايشان است.» [5] .

بسياري از تذكره نويسان از جمله ابن جوزي در صفة الصفوه، رامهرمزي، خطيب بغدادي، هيثمي در الصواعق و نبهاني در كرامات الأوليا، ماجراي شقيق بلخي را نگاشته اند.



[ صفحه 52]



دكتر كامل مصطفي الشيبي، استاد فلسفه دانشگاه بغداد در كتاب رابطه تشيع و تصوف [يا] آموزه هاي شيعه در مكتب تصوف [6] پس از تجليل از امام كاظم عليه السلام كوشيده است آن بزرگوار را مروج يا موافق با مكتب تصوف معرفي كند. يكي از دليل هاي ايشان، همين ماجرا است و اينكه شقيق، امام كاظم عليه السلام را ستوده است. دليل ديگر او، استناد به روايت معصوم علي شاه شيرازي در كتاب طرائق الحقايق [7] است. وي در آن كتاب، جريان توبه بشر حافي [8] به دست امام را به تفصيل آورده است. بشر حافي از قطب هاي صوفيه و داراي دستورهاي حكمت آميز صوفيانه و مشرب صوفيانه است. به گمان الشيبي، بشر حافي، مانند شقيق بلخي، تصوف را از امام هفتم فراگرفته و هر دو از شاگردان امام بوده اند. بنابراين، امام كاظم عليه السلام، صوفي پرور و مروج تصوف بوده است.

در پاسخ به اين شبهه بايد گفت بزرگ ترين افتخار بشر و شقيق، آشنايي با امام موسي و كسب فيض از محضر مبارك آن حضرت بوده است. مودت به آل الرسول و توجه ويژه به آنان، از آموزه هاي بنيادين تصوف است. تصوف، مكتب عشق و عرفان است و آموزه ها و سيره اهل بيت عليهم السلام نيز از اين دو عنصر سرشار است. پس اينكه بنيان گذاران و پيروان تصوف به امام هفتم احساس نياز و نزديكي كنند، امري طبيعي است، ولي دليلي وجود ندارد كه امام براي نشر آموزه هاي ديني نيازمند صوفي گري باشد تا مروج مكتب آنان گردد.



[ صفحه 53]



الشيبي براي اثبات ادعاي خود هيچ دليلي نياورده است. تنها دليل ايشان، بهره مندي شقيق و بشر از وجود امام است، در حالي كه بايد دانست سفره دانش، فكر و هدايت امام براي همگان گسترده است و صوفيان نيز از آن خوان گسترده بهره مند شده اند. مگر فقيهان تمامي مذاهب از محضر امام صادق عليه السلام كسب دانش نكرده اند؟ آيا بايد امام صادق عليه السلام را طرفدار و مروج مذاهب آنان شمرد؟


پاورقي

[1] شقيق بن ابراهيم بن علي از قبيله ازد، منسوب به بلخ خراسان و مكني به ابوعلي بود. در سال 194 هـ. ق در نبرد «كولان» در ماوراءالنهر به قتل رسيد. وي از مشايخ صوفي هاي خراسان بود. شايد او نخستين كسي بود كه در ناحيه خراسان از علم احوال (تصوف) سخن گفت. (الأعلام، ج 3، ص 171).

[2] در اصطلاح متصوفه، ابدال يا رجال الغيب يكي از طبقات اوليا يا خاصان خدا هستند كه زمين هيچ گاه از آنان خالي نيست، ولي در ميان مردم ناشناخته اند. شمار آنان را هفت يا هفتاد تن گفته اند و هرگاه يكي از آنان بميرد، خداوند، ديگري را به جاي او برگزيند. (فرهنگ فارسي عميد، ج 1، ص 70).

[3] مشك كوچك. (فرهنگ فارسي عميد، ج 2، ص 1053، واژه «ركوه»).

[4] آرد نرم. (فرهنگ فارسي عميد، ج 2، ص 1252، واژه «سويق»).

[5] عبدالرحمان جوزي، صفة الصفوه، تحقيق: احمد بن علي، قاهره، دارالحديث، 1421 هـ. ق، ج 1، ص 399. با استفاده از ترجمه: شيخ فضل الله روزبهان خنجي اصفهاني از كتاب وسيلةالخادم الي المخدوم، شرح صلوات چهارده معصوم، چاپ قم، ص 195.

[6] كامل مصطفي الشيبي، الصلة بين التصوف و التشيع (العناصر الشيعيه في التصوف)، بيروت، دارالأندلس، 1982 م.، چ 3، ج 1، ص 232.

[7] محمد معصوم شيرازي معروف به معصوم علي شاه، طرائق الحقائق، تصحيح: محمد جعفر محجوب، تهران، انتشارات كتاب خانه سنايي، بي تا، ج 2، ص 184.

[8] بشر بن حارث بن عبدالرحمان بن عطا بن هلال، مكني به ابونصر و معروف به حافي (پا برهنه) و اهل بغداد بود. در سال 150 هـ. ق زاده شد و در 226 هـ. ق در گذشت. وي هفتاد و پنج سال عمر كرد و از صالحان بزرگ و مورد اعتماد در رجال و حديث بود. از او در زهد و پارسايي اخباري نقل شده است. مأمون درباره وي گفته است: «در ناحيه بغداد كسي نمانده است كه آدم از او حيا كند جز اين شيخ». (لغت نامه دهخدا، ج 11، ص 102، ويژه «بشر»).