بازگشت

بردباري و شكيبايي


خطيب بغدادي از جدش و شماري از عالمان اهل سنت نقل كرده است: «مردي از فرزندان خليفه دوم، موسي بن جعفر عليه السلام را آزار مي رساند و به امام علي عليه السلام ناسزا مي گفت. برخي اطرافيان به حضرت گفتند: اجازه دهيد او را از ميان برداريم، ولي امام، آنان را از اين كار به شدت نهي فرمود. سپس از محل كارش پرسيد و دانست وي مزرعه اي آفت زده در اطراف مدينه دارد. هنگامي كه آن مرد سرگرم كار بود، موسي بن جعفر عليه السلام سوار بر الاغ وارد مزرعه شد! او فرياد بر آورد: كشتم را لگدمال نكن! ولي آن جناب همچنان پيش رفت تا به او رسيد. كنارش نشست و با لب خندان از وي دل جويي كرد. سپس فرمود:



[ صفحه 54]



محصولت چه قدر خسارت ديده است؟ گفت: صد دينار. فرمود: چه قدر اميد برداشت داري؟ گفت: غيب نمي دانم! امام تكرار فرمود: اميدواري ات چه اندازه است؟ گفت: دويست دينار. حضرت سيصد دينار به او بخشيد و فرمود: اين عطاي ماست. درآمد مزرعه نيز از آن تو باشد. [آن مرد] برخاست و پيشاني موسي بن جعفر عليه السلام را بوسيد و آن بزرگوار برگشت.

[هنگام نماز] حضرت وارد مسجد شد و آن مرد نيز پيش تر از امام در صف نماز حاضر شده بود. وقتي چشمش به امام كاظم عليه السلام افتاد، اين آيه شريفه را در حق امام تلاوت كرد كه: «خدا آگاه است كه رسالت (و امانت) خويش را كجا قرار دهد.» (انعام: 124)

حضور آن مرد در مسجد، مايه شگفتي، ناراحتي و شك نمازگزاران به او شد تا آنجا كه با پرخاش و با زبان سرزنش و اعتراض از وي پرسيدند: چه شده است؛ باور تو غير از اين بود. كار آنان به بگومگو انجاميد [و آن مرد با نمازگزاران قهر كرد]، ولي از مسجد و دعا براي امام دست نكشيد. سپس حضرت به يارانش كه تصميم به كشتن آن مرد داشتند، فرمود: كدام بهتر است؛ آنچه شما مي خواستيد يا آنچه من كردم؟ ديديد كه با عطاي اندك، نرم خويي و گذشت، امر او اصلاح شد.» [1] .


پاورقي

[1] همان، ص 28.