بازگشت

هارون و علويان


1 - يحيي بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن ابي طالب از ياران شهيد فخ است كه در حادثه فخ زنده مانده است. بعد از حادثه مدتي به صورت پنهاني در اين ديار و آن ديار سرگردان است، تا وارد بر ديلم مي شود.



[ صفحه 186]



هارون فضل بن يحيي را مأمور تعقيب و دستگيري وي مي كند. فردي جاه طلب و چاپلوس از محل اختفاي وي آگاه شده پنهاني هارون را از آن مكان آگاه مي سازد. هارون بعد از تحقيق و اطمينان وي را مورد تشويق قرار داده و هزار دينار به وي صله مي دهد. هارون فضل را از جريان باخبر مي سازد. در نهايت به وي دسترسي حاصل مي كند. با وي نامه نگاري مي كند. يحيي كه يارانش بي وفايي نموده و پراكنده شده بودند، فريب وعده هاي فضل را مي خورند. فضل نيز هارون را در جريان امر قرار مي دهد و به وي امان مي دهد. يحيي وارد بر هارون در بغداد مي شود. در نهايت هارون وي را در نزد مسرور كبير زنداني مي كند. در حبس مي ماند تا جان مي سپارد.

نقل هاي ديگر در شهادت ايشان اين است كه وي را زنده زنده داخل ديوار نهادند و نيز گفته شده وي را شبانه خفه نمودند و يا داخل چاه افكندند. [1] (افرادي چون يحيي بن مساوره، عامر بن كثير، سهل بن عامر و... همراه يحيي قيام نموده بودند). [2] .

2 - ادريس بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علي بن ابي طالب عليه السلام از سپاه شهيد فخ مي باشد كه زنده مانده، بعد از حادثه به افريقا و مصر مي رود. در مصر وارد بر بني عباس مي شود. ليكن ميزبان فردي متدين بوده وي را به سلامت از مصر به سمت بربر عبور مي دهد. هارون از حضور وي در آنجا آگاه مي شود و با حيله و نيرنگ ادريس را مسموم مي نمايد و از پاي در مي آورد. از وي فرزندي كه به نام پدرش (ادريس) مي نامند، به جاي مي ماند كه در منطقه بربر رياست و مديريت بربر را بر عهده مي گيرد. [3] .



[ صفحه 187]



3 - عبدالله بن الحسن بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب (ابن افطس) وي نيز از ياران شهيد فخ مي باشد كه شهيد فخ وي را به جانشيني خويش برگزيده بود. عبدالله از حادثه فخ زنده مي ماند. وي را به دستور هارون دستگير و به نزد وي مي آورند. هارون به وي مي گويد گزارش رسيده جمعي از زيديه را عليه حكومت عباسيان به نهضت فرا مي خواني، وي تكذيب مي كند. آنگاه جعفر بن يحيي برمكي را مأمور كشتن وي مي كند. جعفر سر عبدالله را بريده به همراه هداياي ديگر به حضور هارون مي فرستد. [4] .

4 - محمد بن يحيي بن عبدالله بن الحسن بن الحسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام پدرش يحيي به دستور هارون مسموم و شهيد شد. خود محمد نيز به دستور وي با حيله بكار بن عبدالله الزبيري زنداني مي شد و در زندان آن قدر غل و زنجيرها را سنگين نموده و بر وي سخت مي گيرند تا به شهادت مي رسد. [5] .

5 - بكار زبيري در ايام حكومتش از جانب هارون در مدينه حسين بن عبدالله بن اسماعيل بن عبدالله بن جعفر بن ابي طالب عليه السلام را دستگير نموده و زير شكنجه و تازيانه وي را به شهادت مي رساند. [6] .

6 - هنگامي كه عباس بن محمد بن عبدالله بن علي بن الحسن بن علي بن ابي طالب عليه السلام، را وارد بر هارون نمودند، هارون به وي بددهني نموده و به مادرش جسارت مي كند. وي پاسخ مي دهد؛ آنگاه هارون با ضربه آهنين به طور مستقيم وي را به شهادت مي رساند. [7] محمد بن جعفر بن يحيي بن عبدالله



[ صفحه 188]



بن الحسن بن علي بن ابي طالب عليه السلام در بلاد مغرب قيام و عده ي زيادي از وي حمايت مي كنند. منطقه را تسخير و با عدل و خوش رفتاري حكومت مي كند. ليكن در نهايت به دستور هارون مسموم و رحلت مي كند. [8] .

7 - اسحاق بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن ابي طالب عليه السلام در زندان هارون جان مي سپارد. [9] .

8 - هارون با يك اقدام فاجعه آميز دستور مي دهد شصت تن از علويان را به شهادت برسانند. اين فاجعه را مرحوم صدوق در عيون درباره هارون روايت مي كند. [10] .

9 - جعفر بن محمد بن اشعث مربي و استاد فرزند هارون محمد امين، متهم به گرايش هاي تشيع بوده است. وزير اعظم هارون يحيي برمكي نيز از موقعيت جعفر بن محمد در هراس بوده است كه در مورد وي توطئه هايي در نزد هارون انجام مي دهد. هارون هماره رفتار جعفر را زير نظر داشته است تا شبي وي را احضار مي نمايد. جعفر بن محمد وقتي مي خواهد از منزل بيرون بيايد بر اين باور بوده است كه ديگر بازگشتي وجود ندارد. لذا پيشاپيش كفن پوشيده و حنوط مي كند به دربار هارون حاضر مي شود (!) [11] كه ديكتاتوري و ستم هارون تا اين حد باور و زبان زد همگان بوده است.

10 - در نهايت موسي بن جعفر عليه السلام كه بعد از سال ها زنداني شدن در زندان سندي بن شاهك، به دستور هارون به شهادت مي رسد؛ (شرح بيشتر در اين مورد خواهد آمد.)



[ صفحه 189]




پاورقي

[1] مقاتل الطالبين، ص 388 تا 403، شرح الاخبار، ج 3، ص 330.

[2] همان، ص 404.

[3] همان، ص 406 تا 409، شرح الاخبار، ج 3، ص 331.

[4] همان، ص 410، قاضي نعمان اين جنايت را به مأمون نسبت مي دهد، شرح الاخبار، ج 3، ص 335.

[5] همان، ص 412.

[6] همان، ص 413.

[7] همان.

[8] مروج الذهب، ج 3، ص 343.

[9] مقاتل الطالبين، ص 418.

[10] عيون اخبار الرضا عليه السلام، ص 100 و 101.

[11] عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 71، بحار، ج 48، ص 208.