بازگشت

ماجراي شگفت انگيز راهب مسيحي و مرد هندي


يعقوب بن جعفر مي گويد: «نزد حضرت موسي بن جعفر عليه السلام بودم كه فضل بن سوار آمد و گفت كه: «مردي از اهل نجران يمن به همراه زن و مردي كه از راهبه هاي نصراني هستند، اجازه ي ورود مي خواهند.»

امام كاظم عليه السلام فرمود: «فردا آنها را نزد چاه ام الخير بياور.»

ما فردا رفتيم به همانجا، آنها را ديديم كه آمده اند، پس امام كاظم عليه السلام دستور فرمود كه حصيري كه از برگ خرما ساخته بودند را آوردند و زمين را با آن فرش كردند. پس حضرت نشست و ايشان نيز نشستند. سپس آن زن شروع كرد به سؤال كردن و مسائل بسياري را پرسيد و حضرت تمامي آنها را جواب داد.

سپس امام كاظم عليه السلام از آن زن سؤالهايي را پرسيد و او نتوانست به هيچ يك از سؤالهاي آن حضرت پاسخ دهد، پس اسلام آورد.

آنگاه آن مرد راهب شروع به سؤال كردن كرد و حضرت به تمام آن سؤالها جواب فرمود.

سپس آن راهب گفت: كه من در دين خود محكم بودم و نگذاشتم در روي زمين مردي از نصاري را كه علم او به علم من برسد و به تحقيق شنيدم، مردي در هند مي باشد كه هر وقت بخواهد در يك شبانه روز به بيت المقدس مي رود و بعد به منزل خود در زمين بر مي گردد.

من گفتم: «اين مرد در كجاي هند است؟»

گفت: «در سندان است.»



[ صفحه 28]



گفتم: «به من از احوالات آن مرد خبر بده و بگو او از كجا اين قدرت را بدست آورده است؟»

گفت:«او آن اسمي را آموخته است كه آصف - وزير سليمان - به آن آگاهي يافت و بوسيله ي آن، تختي كه در شهر سبا بود را آورد و حق تعالي آن را در كتاب شما و كتابهاي ما ذكر فرمود.»

سپس حضرت امام كاظم عليه السلام از او پرسيد: «براي خدا چند اسم است كه اگر كسي خدا را به آن اسمها بخواند، دعايش مستجاب شده و برگشت داده نمي شود؟»

راهب گفت: «اسمهاي خدا بسيار است و اما حتمي ترينشان كه سائلش نوميد نمي شود هفت اسم است.»

امام كاظم عليه السلام فرمود: «خبر بده به من آنچه را كه از آنها در حفظ داري.»

راهب گفت: «نه! قسم به خدائي كه تورات را به موسي نازل كرد و عيسي را عبرت عالميان و براي امتحان شكر گذاري صاحبان عقل فرستاد و محمد صلي الله عليه و اله و سلم بركت و رحمت گرداند و علي عليه السلام را عبرت و بصيرت گرداند، يعني او را سبب عبرت گرفتن مردمان و بينائي ايشان در دين نمود و اوصياء را از نسل محمد و علي عليهماالسلام قرار داد، نمي دانم كه آن هفت اسم چيست و اگر آنها را مي دانستم در طلب آنها به كلام تو محتاج نمي شدم و نزد تو نمي آمدم و از تو سؤال نمي كردم.

حضرت به او فرمود: «برگرد به صحبت درباره ي آن شخص هندي.»

راهب گفت: «من آوازه ي اين اسمها را شنيده بودم ولكن نه باطن آنها و نه ظاهر آنها را مي دانم و نمي دانم كه آنها چيست و چگونه است و علمي به خواندن آنها ندارم.»



[ صفحه 29]



من روانه شدم تا به سندان هند رسيدم. پس از احوال آن مرد پرسيدم، گفتند: او در كوهي ديري بنا كرده است و از آن بيرون نمي آيد و ديده نمي شود مگر در هر سالي دو مرتبه، و اهل هند اعتقاد دارند كه خداوند متعال براي او چشمه اي در ديرش روان كرده است و براي او بدون تخم پاشيدن، زراعت روئيده مي شود و براي او كشت مي شود بدون آنكه كشت و زراعتي نمايد. پس رفتم تا به درب دير او رسيدم، سه روز در آنجا ماندم و درب دير را نمي كوبيدم.

پس در روز چهارم ماده گاوي را ديدم كه بر او بار هيزم و پستانهاي او بسيار بزرگ بود، آن گاو آمد و بر درب دير فشار آورد و آن را باز نمود و داخل شد. من نيز به دنبال او رفتم و داخل شدم. پس آن مرد را ديدم كه ايستاده است. او به آسمان نگاه مي كرد و مي گريست و به زمين نگاه مي كرد و گريه مي كرد و به كوهها نظر مي كرد و مي گريست.

پس من از روي تعجب و حيرت، به مرد هندي گفتم: سبحان الله! چقدر مثل تو در اين زمانه كم است.»

مرد هندي گفت: «به خدا قسم، من نيستم مگر حسنه اي از حسنات مردي (يعني حضرت موسي بن جعفر عليه السلام) كه او را واگذاشتي و به اينجا آمدي.»

به او گفتم: «به من خبر داده اند كه نزد تو اسمي است از اسمهاي خداي تعالي كه به وسيله ي آن اسم، در يك شب به بيت المقدس مي روي و بر مي گردي.»

گفت: «آيا بيت المقدس را مي شناسي؟!»

گفتم: «من بيت المقدسي را نمي شناسم مگر بيت المقدسي كه در شام است.»



[ صفحه 30]



گفت: «نه آن بيت المقدس منظور نيست بلكه منظور آن خانه اي است كه مقدس و پاكيزه شده مي باشد و آن بيت آل محمد عليهم السلام است.»

گفتم: آنطور كه من شنيده ام تا به امروز بيت المقدس است.»

گفت: «آن محرابهاي پيغمبران است و آنجا را حظيرة المحرايب مي گفتند يعني محوطه اي كه محرابهاي پيغمبران در آنجا است، تا آنكه زمان فترة آمد يعني آن زماني كه ما بين محمد و عيسي عليهماالسلام بود و بلا به اهل شرك نزديك شد و نقمتها و عذابها در خانه هاي شياطين آمد و سخنان آهسته در خانه هاي شياطين بلند و آشكار شد و بدعتها و شبهه هاي باطل در مجالس علماي اهل گمراهي و ضلالت بوجود آمد، پس نامها را از جاهايي به جاهاي ديگر نقل كردند و نامها را به نامهاي ديگري تغيير دادند و اين است مراد از قول خداي تعالي:«ان هي الااسماء سميتموها انتم و اباؤكم ما انزل الله بها من سلطان.» [1] «يعني:اين بتها جز نام هايي كه شما و پدرانتان برآنها نهاده ايد، چيز ديگري نيست و خدا هيچ دليلي بر معبوديت آنها نازل نفرموده است.

گفتم: «من سفر كردم بسوي تو از شهري دور و براي رسيدن به تو از درياها گذشتم و سختي هاي زيادي را كشيدم تا اينكه به خواسته و حاجت خود برسم.

گفت: «مادرت، تو را حامله شد در حالي كه نزد او ملكي كريم حاضر گرديد و پدرت هر وقت كه اراده ي نزديكي با مادرت را داشت غسل مي كرد و با حال



[ صفحه 31]



پاكيزگي نزد او مي آمد و پدرت قسمت چهارم انجيل يا تورات را در آن بيداري شب خوانده بود كه عاقبت او و تو به خير شده است.»

حال برگرد از هر جا كه آمدي و برو به مدينه ي محمد صلي الله عليه و اله و سلم كه به آن مدينه ي طيبه مي گويند و نام آن در زمان جاهليت يثرب بوده است.

در مدينه به محلي برو كه به آن بقيع مي گويند بعد سؤال كن كه خانه ي مروان كجاست، پس آنجا منزل كن و سه روز در آنجا بمان تا كسي نفهمد كه براي چه كاري آمده اي!

سپس با آن پيرمرد سياهي كه بر در آن سراي، بوريا مي بافد مهرباني كن و به او بگو: كسي كه در كنج خانه ي تو منزل مي كرد، مرا به سوي تو فرستاده است.

سپس از او احوال موسي بن جعفر عليه السلام را سؤال كن و بپرس از او كه مجلس او كجاست و در چه ساعتي به آن مجلس مي آيد؛ پس آن پيرمرد تو را راهنمايي خواهد كرد.»

گفتم: «هرگاه آن جناب را ملاقات كردم چكار كنم؟»

گفت: «هرگاه آن حضرت را ملاقات كردي از آنچه شده است و آنچه خواهد شد سؤال كن و از معالم دين هر چه گذشته و هر چه باقي مانده است راهنمايي بخواه.»

چون كلام راهب به اينجا رسيد حضرت موسي بن جعفر عليه السلام به او فرمود: «بدرستي كه او تو را نصيحت كرده است.»

راهب گفت: «فدايت گردم! نام او چيست؟»

حضرت فرمود: «نام او، متمم بن فيروز است و او از ابناء عجم مي باشد و از كساني است كه ايمان آورده به خداوند يكتا كه شريك ندارد و پرستيده



[ صفحه 32]



است او را با اخلاص و يقين و از قوم خود گريخته است، چون ترسيده كه آنها دين او را ضايع كنند.

پس پروردگارش به او حكمت بخشيد و او را به راه راست هدايت فرمود و وي را از متقيان گرداند و ميان او و بندگان مخلص خود شناخت و آشنائي قرار داد. او در هر سال به مكه آمده و حج مي گذارد و در سر هر ماه، يك عمره بجاي مي آورد و از جاي خودش از هند تا مكه به فضل و اعانت خداوند مي آيد، و اينچنين خداوند شكرگذاران را جزا مي دهد.»

سپس راهب مسائل بسياري را امام كاظم عليه السلام پرسيد و حضرت به همه ي آنها پاسخ فرمود. سپس حضرت از راهب سؤالهايي پرسيد كه راهب نتوانست به هيچ كدام از آنها جواب بدهد، پس حضرت خود به آنها جواب داد.

سپس راهب گفت: «به من خبر بده از هشت حرفي كه نازل شده از آسمان، بعد چهار تا از آن هشت حرف در زمين ظاهر شد و چهارتاي ديگر در آسمان باقي ماند (يعني هنوز آنها به فعل نيامده است)، بگو آن چهار حرفي كه در آسمان باقي مانده است بر چه كسي نازل مي شود و چه كسي آنها را تفسير خواهد كرد.»

حضرت فرمود: «خداوند نازل خواهد كرد آنها را بر قائم ما و او آنها را تفسير خواهد كرد چيزي را نازل خواهد فرمود كه بر صديقان و رسولان و هدايت شوندگان نازل نفرموده است.»

راهب گفت: «به من دو حرف از آن چهار حرف كه در زمين است را بگو.»

حضرت فرمود: «به توهمه ي آن چهار حرف را مي گويم: پس اول توحيد است، و دوم رسالت حضرت رسول اكرم صلي الله عليه واله و سلم است بر حالي كه از آلايش



[ صفحه 33]



خالص شده باشد، و سوم ما اهل بيت پيغمبر هستيم، و چهارم آنكه شيعيان ما، از ما مي باشند و ما، از رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم هستيم و رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم از خدا.

(يعني اين اتصال و تعلق شيعه ي ما به ما و ما به پيغمبر و پيغمبر به خدا بواسطه ي حبل و ريسماني است كه مراد از آن ديني است كه با ولايت و محبت باشد.)

پس راهب گفت: «شهادت مي دهم كه نيست معبودي جز خداوند، او يكتاست و شريكي براي او نيست و بدرستي كه محمد صلي الله عليه و اله و سلم رسول خدا است و اينكه آنچه از نزد خداي تعالي آورده است حق است و اينكه شما برگزيده ي خدا هستيد از مخلوقين و اينكه شيعيان شما پاكيزه هستند و عاقبت نيكو براي آنها است.» [2] .



[ صفحه 34]




پاورقي

[1] سوره ي نجم آيه ي 23.

[2] كافي - منتهي الآمال.