بازگشت

نجات از دام زن زيباي حيله گر


يكي از دوستان امام كاظم عليه السلام مي گويد: روزي از منزلم خارج شدم و به زني برخورد كردم كه بسيار زيبا بود.

با او يك زن ديگر بود كه او را همراهي مي كرد. به زن زيبا گفتم: «آيا عقد من مي شوي؟»

او گفت: «اگر تو همسر ديگري داري پس در ما طمع نكن و اگر همسر نداري ما را ببر.»

گفتم: «نه من همسري ندارم.»

آنها با من تا درب خانه ام آمدند و با هم داخل خانه شديم. وقتي كه يكي از كفشهايم را در آوردم و هنوز كفش ديگرم در پايم بود، در اين هنگام صداي درب خانه بلند شد.

پس بيرون آمدم، ديدم غلام امام كاظم عليه السلام است.

گفتم: «چه خبر است؟»

گفت: «خير است، امام كاظم عليه السلام مي فرمايد: به اين زن دست نزن و آن را از خانه ات بيرون كن.»

به درون خانه رفتم و به آن زن گفتم: «كفشهايت را بپوش و بيرون برو.» پس او نيز بيرون رفت.

ديدم غلام امام كاظم عليه السلام دم درب ايستاده است، به من گفت: «درب را ببند.» پس درب را بستم. هنوز پشت درب بودم كه شنيدم مردي به آن زن مي گويد: «چكار كردي و چرا به اين زودي بيرون آمدي مگر نگفتم بيرون نيا؟»



[ صفحه 41]



زن گفت: «فرستاده ي موسي بن جعفر عليه السلام باعث شد كه مرا بيرون كند.»

شب نزد امام كاظم عليه السلام رفتم. آن حضرت فرمود: «آن زن از بني اميه بود و آنها توطئه كرده بودند كه او را در خانه ي تو دستگير كنند و آبروي تو را ببرند. خدا را شكر كن كه اين بلا را از تو بر گرداند.»

سپس امام كاظم عليه السلام فرمود: با دختر فلاني كه موالي ابو ايوب انصاري است، ازدواج كن كه خير دنيا و آخرت تو در آن است.»

من نيز با او ازدواج كردم و همانطور كه امام فرموده بود، شد و من خير دنيا و آخرت را بدست آوردم. [1] .



[ صفحه 42]




پاورقي

[1] الخرائج و الجرائح.