صحبت كردن شير نر
علي بن حمزه ي بطائني مي گويد: در راهي با حضرت امام كاظم عليه السلام بودم كه شيري آمد و دست خود را بر ران استري كه حضرت بر آن سوار بود گذاشت.
پس امام كاظم عليه السلام مكث فرمود و به صداي آن شير گوش مي داد، سپس شير رفت و در كنار راه ايستاد.
حضرت ابوالحسن عليه السلام صورت خود را به جانب قبله گرداند و دعائي خواند كه من آن را نفهميدم، سپس با دست خود اشاره به شير فرمود: كه: «برو».
پس شير همهه اي طولاني كرد و حضرت مي گفت: «آمين!آمين!»
آنگاه شير رفت. من به آن حضرت گفتم: «فدايت شوم! از اين شير و رفتار شما با او متعجب گرديده ام.»
حضرت فرمود: «اين شير نزد من آمد و از سختي زائيدن ماده اش شكايت كرد و از من درخواست كرد كه: از خدا بخواهم كه به او فرجي عطاء فرمايد.
من نيز براي او دعا كردم و در دلم افتاد كه بچه اي كه آن ماده شير به دنيا مي آورد نر خواهد بود.
پس اين مطلب را به او گفتم، شير به من گفت: در حفظ خداي تعالي برو و خداوند درندگان را بر تو و بر ذريه تو و بر احدي از شيعيان تو مسلط نكند من هم گفتم: آمين آمين.» [1] .
[ صفحه 49]
پاورقي
[1] مناقب ابن شهر آشوب.