بازگشت

تبديل شدن آب و ريگ به شربتي لذيذ و خوشبو


شقيق بلخي مي گويد: در سال صد و چهل و نهم هجري به حج مي رفتم چون به قادسيه رسيدم، نگاه كردم ديدم مردمان بسياري براي حج حركت كرده اند و همه ي شان با زينت و اموال بودند.

پس نظرم به جوان خوشروئي افتاد كه ضعيف و گندم گون بود و جامه اي پشمينه بر بالاي جامه هاي خويش پوشيده و نعلين در پاي مباركش بود. او از مردم كناره گرفته وتنها نشسته بود. من با خود گفتم: «اين جوان از طايفه ي صوفيه است و مي خواهد خود را بر مردم تحميل كند و در اين راه كارهاي خويش را بر عهده ي آنها بيندازد، به خدا سوگند كه نزد او مي روم و وي را سرزنش مي كنم.»

چون نزديك او رفتم و آن جوان مرا ديد فرمود: «اي شقيق! اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم.» [1] «يعني: از بسياري از ظن ها و گمانها دوري كنيد، بدرستي كه برخي گمانها، گناه و معصيت است.»

اين جمله را گفت و رفت. من با خود گفتم: «اين امر عظيمي بود كه اين جوان آنچه در دل من گذشته بود را گفت و نام مرا برد، پس اين جوان بنده ي صالح خدا است، حال نزد او مي روم و از وي مي خواهم كه مرا حلال كند.»

پس به دنبال او رفتم و هر چقدر جستجو كردم او را نيافتم. اين گذشت تا به جايگاه و منزلي به نام واقصه رسيديم. در آنجا آن بزرگوار را ديدم كه نماز مي خواند و اعضايش مضطرب و اشك چشمش جاري است.



[ صفحه 53]



من با خود گفتم: «اين همان صاحب من است كه در جستجوي او بودم، حال بروم و از او حلاليت بگيرم.»

پس صبر كردم تا از نماز فارغ شد، به جانب او رفتم، چون مرا ديد فرمود: «اي شقيق! و اني لغفار لمن تاب و امن و عمل صالحاً ثم اهتدي.» [2] «يعني: بدرستي بر آن كسي كه توبه كند و ايمان بياورد و نيكوكار گردد و به راه هدايت رود مغفرت و آمرزش من بسيار است.»

اين را فرمود و رفت. من با خود گفتم: «بايد اين جوان از ابدال باشد، زيرا كه تا به حال دو مرتبه فكر مرا گفته است.»

پس باز او را نديدم تا به منزل ديگري رسيديم. در آنجا آن جوان را ديدم كه دلوي در دست دارد و لب چاهي ايستاده و مي خواهد آب بكشد. ناگهان دلو از دستش در چاه افتاد. او سر به جانب آسمان كرد و گفت: «تو سيراب شدن من هستي هر گاه كه من تشنه شوم و تو قوت من هستي هر وقتي كه طعام بخواهم.»

سپس گفت: «خداي من و سيد من! من غير از اين دلو چيز ديگري ندارم، آن را از من نگير.»

به خدا سوگند ديدم كه آب چاه جوشيد و بالا آمد و آن جوان دست بطرف آب برد و دلو را گرفت و پر از آب كرد. بعد وضو گرفت و چهار ركعت نماز بجاي آورد. سپس به جانب تپه اي از ريگ رفت و از آن ريگها گرفت و در دلو ريخت و حركت داد و بياشاميد.



[ صفحه 54]



در اين هنگام من نزديك او رفتم و سلام كردم و جواب شنيدم. پس گفتم:

«از آنچه كه خدا به تو عنايت كرده است به من نيز مرحمت فرما.»

او فرمود: «اي شقيق! هميشه نعمت خداوند در ظاهر و باطن با ما بوده است پس بر پروردگارت گمان خوب ببر.»

سپس دلو را به من داد چون آشاميدم ديدم سويق و شكر است و به خدا سوگند كه هنوز لذيذتر و خوشبوتر از آن نياشاميده بودم، پس از آن سير شدم به حدي كه چند روز ميل به طعام و آب نداشتم. پس ديگر آن بزرگوار را نديدم تا اينكه وارد مكه شدم، نيمه شبي او را ديدم كه مشغول نماز است و پيوسته مشغول به گريه و ناله بود و با خشوع تمام نماز مي خواند تا اينكه فجر طلوع كرد، در اين هنگام او شروع به تسبيح نمود و برخاست نماز صبح را ادا كرد. سپس هفت شوط طواف كعبه را كرد و بعد بيرون رفت.

من دنبال او رفتم و ديدم كه غلامان و همراهاني دارد، بر خلاف آن وضعي كه در بين راه داشت. مردم اطراف او جمع مي شدند و بر او سلام مي كردند.

پس من به شخصي گفتم: «اين جوان كيست؟»

گفت: «اين موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب عليهم السلام است.»

با خود گفتم: «اين معجزات و عجايبي كه من از او ديدم اگر از غير او بود عجب بود لكن چون از اين بزرگوار است، تعجبي ندارد.» [3] .



[ صفحه 55]




پاورقي

[1] سوره ي حجرات آيه ي 12.

[2] سوره ي طه آيه ي 82.

[3] منتهي الامال.