بازگشت

به سجده افتادن در مقابل امام كاظم


مي گويند: هارون الرشيد هر كسي را كه به قتل امام كاظم عليه السلام مكلف مي ساخت، آن شخص جرأت آن كار را نداشت. تا آنكه به عمال خود كه در نواحي ملك فرنگ بودند، نوشت كه: «جمعي را براي من بفرستيد كه خدا و رسول صلي الله عليه و اله و سلم را نشناسند، آنها را براي كاري مي خواهم كه مرا كمك كنند.»

پس آنها پنجاه نفر را براي او فرستادند، چون نزد آن ملعون آمدند، از ايشان پرسيد: «خداي شما و پيغمبر شما كيست؟»

گفتند: «ما خدا و پيغمبري نمي شناسيم.» پس ايشان را فرستاد به خانه اي كه امام كاظم عليه السلام در آنجا بود و به آنها دستور داد كه آن حضرت را به قتل برسانند. آن ملعون نيز روزنه ي خانه نگاه مي كرد كه چگونه امام عليه السلام را خواهند كشت. چون آنها داخل شدند و نظرشان بر امام كاظم عليه السلام افتاد، سلاحهاي آنها از دستانشان افتاد و بندهاي بدنشان شروع به لرزيدن كرد.

بعد در مقابل حضرت به سجده افتادند و شروع به گريه نمودند. امام كاظم عليه السلام نيز دست بر ايشان مي كشيد و به زبان ايشان با آنها سخن مي گفت. چون هارون الرشيد آن حالت را مشاهده كرد، ترسيد كه فتنه اي بر پا شود، پس به وزير خود گفت: «زود آنها را بيرون كن.»

وقتي كه آنها خواستند از محضر امام كاظم عليه السلام خارج شوند، پشت به جانب آن حضرت نكردند و از براي تعظيم آن جناب عقب عقب آمدند تا از خانه بيرون رفتند و نزد هارون نيامدند. سپس بر اسبان خود سوار شدند و بي آنكه اجازه اي از كسي بطلبند بسوي بلاد خود حركت كردند. [1] .



[ صفحه 56]




پاورقي

[1] بحارالانوار 48.