بازگشت

كشته شدن سگ عزيز هارون الرشيد


مي گويند: چون سينه ي هارون الرشيد ملعون تنگ شد از بسياري آنچه ظاهر مي شد بر او از فضايل و معجزات و علم و كمالات موسي بن جعفر عليه السلام و آنچه مي شنيد از وفور اعتقاد شيعيان در حق آن حضرت و رجوع كردن ايشان در جميع امور به فرموده ي آن حضرت، پس بر ملك و پادشاهي خود ترسيد.

او علناً نمي توانست آن حضرت را به قتل برساند، پس تصميم شومش بر آن قرار گرفت كه آن امام عصر را با زهر به شهادت برساند.

پس طبق خرما را طلبيد و بعد رشته اي را در ميان زهر فرو برد و آن رشته را مكرر در ميان يك عدد خرما كشيد تا آنكه زهر كاملاً در آن خرما جاي گرفت.

سپس آن را در ميان خرماهاي ديگر گذاشت، و سيني را به خادم خود داد و گفت: «اين سيني را نزد موسي بن جعفر ببر و بگو: رطب نفيسي براي خليفه آورده بودند و خليفه نخواست كه آنها را بدون شما بخورد. پس اين خرماها را با دست خود براي شما جدا كرده است كه بايد همه ي آنها را ميل بفرمائي، و آنجا بايست تا همه ي خرماها را بخورد، و نگذار كه كس ديگر از آن بخورد.»

چون خادم، سيني را به امام كاظم عليه السلام آورد و صحبتهاي هارون ملعون را رساند، حضرت كاظم عليه السلام خلالي را طلبيد. خادم در برابر آن حضرت ايستاد و حضرت مشغول رطب خوردن شد، و با آن خلال رطب برمي داشت و تناول مي نمود. هارون ملعون سگي داشت كه بسيار او را دوست مي داشت و زنجيرهايي از طلا و نقره در گردن او گذاشته بود.

در آن وقت به اعجاز امام كاظم عليه السلام، آن سگ خود را از بند رها كرد، و زنجيرهاي خود را بر زمين مي كشيد تا اينكه پيش آن حضرت آمد و در برابر ايشان ايستاد.

امام كاظم عليه السلام آن رطب زهرآلود را با خلال برداشت به نزديك آن سگ انداخت و سگ آن رطب زهرآلود را خورد. در همان ساعت آن سگ بر زمين افتاد فريادي كرد و پاره پاره شد. امام كاظم عليه السلام بقيه ي رطبها را ميل نمود و خادم سيني را برداشت و به نزد آن ملعون برد.

هارون پرسيد: «آيا همه ي رطبها را خورد؟»

خادم گفت: «بلي».

هارون پرسيد: «بعد از خوردن، او چه تغييري كرد؟»

خادم گفت: «تغييري در او نديدم.»

چون آن ملعون خبر مردن سگ را شنيد، ناراحتي و اضطراب زيادي در او بوجود آمد. پس بر سر آن سگ آمد و ديد كه پاره پاره شده است و اثر زهر در آن ظاهر است.

هارون، به غضب آمد و خادم را طلبيد و شمشيري حاضر كرد. به او گفت: «اگر در مورد رطب ها به من راست نگوئي تو را به قتل مي رسانم.»

خادم چون شمشير را ديد آنچه واقع شده بود را نقل كرد.

آن ملعون گفت: ما را در مورد موسي بن جعفر هيچ چاره اي نيست! رطب نفيس ما را خورد و سگ عزيز ما را كشت و زهر ما را ضايع كرد.» [1] .



[ صفحه 58]




پاورقي

[1] عيون اخبار الرضا عليه السلام.