بازگشت

پيش بيني برافتادن برمكيان


مي گويند: چون هارون الرشيد ملعون حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را زنداني كرد، پيوسته عجايب و معجزاتي از آن حضرت مشاهده مي نمود و هر چاره اي كه در دفع آن حضرت مي انديشيد فايده نمي بخشيد.

روزي يحيي برمكي را طلبيد و گفت: «آيا اين عجايبي كه ما از اين مرد مشاهده مي كنيم، و سرگرداني و حيرتي كه در امر او پيدا كرده ايم را نمي بيني؟ آيا تدبيري به فكر تو نمي رسد كه از غم او رهايي يابيم؟»

يحيي گفت: «فكري كه به ذهن من مي رسد اين است كه بر او منت بگذاري و او را از زندان آزاد كني، زيرا كه زنداني كردن او موجب انحراف دلهاي ديگران از ما گرديده است.

هارون گفت: «پس به نزد او برو و زنجير را از پاي او باز كن و سلام مرا به او برسان و بگو: پسر عم تو مي گويد: من در مورد تو سوگندي ياد كرده ام كه تو را رها نكنم تا اقرار كني كه نسبت به من بد كرده اي و از من طلب عفو نمائي، اينك يحيي بن خالد كه مورد اعتماد و وزير من است را نزد تو فرستاده ام كه به جرم خود اقرار بكني و از طلب عفو نمائي، پس آنچه را كه گفتم عمل كن تا من از سوگند خود بيرون بيايم، بعد به هر جا كه مي خواهي برو.»

چون يحيي پيغام آن ملعون را به آن امام مبين رساند، حضرت فرمود: «يك هفته بيشتر از عمر من باقي نمانده است. بدان كه چون اين ملعون به رقه برود و بسوي عراق برگردد از تو و اولاد تو بر خواهد گشت و سلسله ي شما را بر خواهد انداخت، و تو بر خود ايمن مباش.»



[ صفحه 66]



سپس فرمود: «اي يحيي! پيغام مرا به آن لعين برسان و بگو كه: در روز جمعه خبر من به تو خواهد رسيد، و در روز قيامت كه من و تو نزد حق تعالي حاضر مي شويم، او ميان من و تو حكم مي كند و معلوم خواهد شد كه مظلوم كيست و ظالم چه كسي مي باشد.»

پس يحيي از خدمت آن امام عالي شأن بيرون آمده و به نزد هارون رفت و قصه را نقل كرد.

آن ملعون گفت: «اگر او چند روز ديگر دعوي پيغمبري نكند حال ما خوب است.»

چون روز جمعه شد، آن حضرت به سراي باقي رحلت نمود و چند وقت بعد، هارون الرشيد، نسل برمكيان را بر انداخت. [1] .



[ صفحه 67]




پاورقي

[1] مناقب ابن شهر آشوب.