بازگشت

حركت كردن درخت بسوي به امام كاظم


رافعي مي گويد: من پسر عمويي داشتم به نام حسن بن عبدالله كه او شخصي زاهد و عابدترين اهل زمانش بود و سلطان بخاطر ديانت و عبادتش به وي احترام مي گذاشت. او گاهي اوقات سلطان را آنگونه كه خوشش نمي آمد، امربه معروف و نهي از منكر مي كرد و صلاح او را مي خواست.

روزي او وارد مسجد شد و حضرت موسي بن جعفر عليه السلام نيز آنجا بود. حضرت به وي فرمود: «اي ابو علي! تو داراي صفات و چيزهاي نيك و خوبي كه مورد علاقه ي من است هستي، ولي معرفت نداري! دنبال معرفت برو.»

پرسيد: «معرفت چيست؟»

حضرت فرمود: «برو و فقه را ياد بگير.»

پرسيد: از چه كسي بياموزم؟»

حضرت فرمود: از فقهاي مدينه.»

پس او رفت و احاديثي را نوشت. سپس آمد و آنها را براي امام كاظم عليه السلام خواند. حضرت فرمود: «برو و فقه بياموز و در پي علم، گردش كن.

او رفت و خلافها را نوشت و خدمت امام كاظم عليه السلام آمد و آنها را عرضه كرد ولي حضرت كاظم عليه السلام تمام آنها را بر زمين انداخت و باز فرمود: «برو و معرفت بياموز.»

او چون مرد دينداري بود، بدنبال امام كاظم عليه السلام روان شد تا اينكه حضرت به يكي از املاكش رفت. پس به آن حضرت گفت: «اي فرزند رسول خدا! من خدا را شاهد مي گيرم كه محتاج تو هستم. پس مرا بر آنچه كه شناختش بر من لازم است، راهنمايي كن.»



[ صفحه 18]



پس امام كاظم عليه السلام امامت اميرالمؤمنان و حقانيت او را در بعد از رسول خدا و همينطور حقانيت امامان بعدش تا امام صادق عليهم السلام را براي او گفت و سپس سكوت كرد.

آن مرد گفت: «فدايت شوم! امروز امام كيست؟»

فرمود: «اگر بگويم قبول مي كني؟» گفت: «بلي.»

فرمود: «امام من هستم.» آن مرد گفت: «چه دليلي داري؟»

حضرت به درخت اشاره كرد و فرمود: «بسوي آن درخت برو و به او بگو: موسي بن جعفر عليه السلام به تو مي گويد بيا.»

او اين كار را كرد. ناگهان درخت زمين را شكافت و بسوي آن حضرت آمد و جلوي ايشان ايستاد. بعد حضرت اشاره كرد و درخت برگشت.

پس آن مرد به امامت امام كاظم عليه السلام اقرار كرد و خاموشي را در پيش گرفت. آن شخص قبل از آنكه به راه راست هدايت شود، خوابهاي خوب و زيبايي را مشاهده مي كرد و گاهي هم افراد ديگري در مورد او خوابهاي خوبي مي ديدند، ولي بعد از آن، خواب و رؤياهاي او قطع شد.

پس شبي امام صادق عليه السلام را در خواب ديد و از قطع شدن رؤياهايش شكايت كرد.

حضرت به او فرمود: «غمگين مباش! وقتي كه ايمان در قلب مؤمني رسوخ كرد، رؤيا از او برداشته مي شود.» [1] .



[ صفحه 19]




پاورقي

[1] بحارالانوار ج 61.