بازگشت

مقدمه


ابن طلحه مي گويد [1] وي امامي ((جليل القدر، عظيم الشاءن و كثير التهجد)) بود. كسي كه در راه اجتهاد كوشا بود و كراماتي از او مشاهده شده و به عبادت مشهور و بر طاعات مواظب بود و شب را به سجده و قيام، و روز را به صدقه و صيام، سپري مي كرد. و به دليل حلم زياد و گذشت فراوانش از تجاوزگران، به آن جناب كاظم گفته اند در برابر كسي بدي كرده بود، نيكي مي كرد و بر آن كه جسارت ورزيده بود عفو و اغماض مي نمود. به خاطر عبادتهاي بسياري وي را عبد صالح مي خواندند و در عراق به خاطر آنكه حاجت متوسلان به خداي تعالي را بر مي آورد، به باب الحوائج مشهور مي باشد، كراماتش باعث حيرت خردمندان گرديد از آن رو كه وي در پيشگاه خدا پايدار و استوار بوده است.

ابن طلحه مي گويد: وي چندين لقب دارد كه مشهورترين آنها، كاظم است. و از جمله آنها صابر، صالح و امين مي باشد. و امّا مناقب آن حضرت فراوان است و اگر هيچ يك از آنها نبود جز عنايت پروردگار به وي، همين يك منقبت او را بس بود.

شيخ مفيد - رحمه الله - مي گويد: ابوالحسن موسي عليه السلام عابدترين و فقيه ترين اهل زمانش بود و از همگان بخشنده تر و بزرگوارتر بود. نقل شده است كه آن حضرت نافله هاي شب را تا نماز صبح ادامه مي داد، سپس ‍ تعقيبات نماز را تا طلوع آفتاب به جا مي آورد و به سجده مي رفت و سرش را از دعا و حمد خدا تا نزديك ظهر بلند نمي كرد زياد دعا مي كرد و مي گفت: ((اللهم اني اءساءلك الراحة عند الموت و العفو عند الحساب)) و اين عبارات را تكرار مي كرد. و از جمله دعاهاي آن حضرت است: ((عظم الذنب من عبدلك، فليحسن العفو من عندك)). همواره از ترس خدا مي گريست به حدي كه محاسنش با اشك چشمها تر مي شد و از همه كس بيشتر، با خانواده و خويشاوندان صله رحم داشت. در شب هنگام از مستمندان مدينه دلجويي مي كرد؛ در زنبيلش پول نقد از درهم و دينار و همچنين آرد و خرما به دوش مي كشيد و به فقرا مي رساند به طوري كه نمي دانستند از كجا مي آيد. [2] .

محمّد بن عبيدالله بكري مي گويد: به مدينه رفتم، وامي داشتم كه از بس ‍ طلبكار آن را مطالبه مي كرد، درمانده شده بودم، با خود گفتم نزد ابوالحسن موسي عليه السلام بروم و درد دل كنم. در مزرعه اي كه داشت خدمت آن حضرت رسيدم؛ غلامي در حضورش بود، داخل غربال بزرگي قطعات گوشت خشكيده اي بود، من هم با او خوردم، آنگاه پرسيد چه حاجت داري؟ جريان را گفتم، وارد خانه شد، چندان زماني نگذشت كه بيرون آمد، به غلامش فرمود: برو! آنگاه دستش را به طرف من دراز كرد، كيسه اي را كه سيصد دينار داشت به من داد سپس از جا بلند شد و رفت. بعد من برخاستم و بر مركبم سوار شدم و مراجعت كردم. [3] .

آورده اند كه مردي از اولاد عمر بن خطاب در مدينه بود، همواره موسي بن جعفر عليه السلام را مي آزرد و هر وقت وي را مي ديد دشنامش مي داد و به علي عليه السلام ناسزا مي گفت، اصحاب عرض كردند: به ما اجازه دهيد تا اين فاجر را بكشيم! امام عليه السلام آنها را نهي كرد و به شدت از اين كار باز داشت. روزي پرسيد عمري كجا است؟ گفتند: به كشتزارش رفته است، امام عليه السلام از شهر بيرون شد، سوار بر الاغش به مزرعه او رفت، مرد عمري فرياد بر آورد، زراعت ما را پا مال نكن امّا ابوالحسن عليه السلام با الاغش همان طور مي رفت تا به نزد وي رسيد، پياده شد و نشست، با او خوشرويي كرد وي را خنداند و فرمود: چقدر براي كشتزارت خرج كرده اي؟ گفت: صد دينار. فرمود: چقدر اميدواري كه محصول برداري؟ عرض كرد: علم غيب ندارم. فرمود: گفتم: چقدر اميدواري كه عايدت شود؟ گفت: اميد دويست درهم عايدي دارم. امام عليه السلام كيسه اي را بيرون آورد كه سيصد درهم داشت به او داد و فرمود: اين را بگير، زراعتت هم به حال خودش باقي است و خداوند به قدري كه انتظار داري نصيب تو خواهد كرد. مي گويد: آن مرد عمري از جا برخاست سر حضرت را بوسيد و تقاضا كرد از لغزش او بگذرد. امام عليه السلام لبخندي به او زد و برگشت و راهي مسجد شد ديد عمري در مسجد نشسته است. همين كه چشمش به امام افتاد، عرض كرد: خدا مي داند كه رسالتش را در كجا قرار دهد. راوي مي گويد: اصحاب امام عليه السلام به جانب آن مرد شتافتند و گفتند: جريان تو چيست، تو كه عقيده ديگري داشتي؟ جواب داد: شما هم اكنون شنيديد كه من چه گفتم. و همچنان امام عليه السلام را دعا مي كرد ولي آنها با وي و او با ايشان مخاصمه مي كردند. همين كه امام عليه السلام به منزلش برگشت به اصحابي كه پيشنهاد كشتن عمري را كرده بودند، فرمود: ديديد چگونه كار او را اصلاح كردم و شرش را كفايت نمودم. [4] .

گروهي از دانشمندان نقل كرده اند كه ابوالحسن عليه السلام همواره دويست تا سيصد دينار صله مي داد و كيسه هاي (مرحمتي) موسي بن جعفر عليه السلام ضرب المثل بود. [5] .

علي بن عيسي مي گويد: (چنان كه گفتيم: آن حضرت) فقيه ترين مردم زمان خويش و از همه بيشتر حافظ قرآن بود. قرآن را خوش صداتر از همه تلاوت مي كرد؛ وقتي كه قرآن مي خواند غمگين بود و مي گريست و شنوندگان را نيز مي گريانيد. مردم مدينه او را زينت متهجدان مي ناميدند و به دليل آنكه خشم خود را فرو مي خورد، كاظم نام گرفت. آن حضرت به قدري در برابر ستمگران بردباري كرد كه سرانجام در زندان و كنده و زنجير ايشان شهيد شد. [6] .


پاورقي

[1] مطالب السؤول، ص 83.

[2] ارشاد، ص 277.

[3] همان مأخذ، همان ص.

[4] همان مأخذ، ص 278.

[5] همان مأخذ، همان ص.

[6] كشف الغمه، ص 247.