بازگشت

علي بن يقطين


وي در سال 124 هجري قمري در كوفه به دنيا آمد [1] پدرش شيعه بود، و براي امام صادق عليه السلام از اموال خود مي فرستاد، مروان او را تعقيب كرد، وي فراري شد و همسر و دو پسرش علي و عبد الله به مدينه رفتند. هنگامي كه دولت اموي از هم پاشيد و حكومت عباسي تشكيل شد، يقطين ظاهر شد و با همسر و دو فرزندش به كوفه برگشت. [2] .

علي بن يقطين با عباسيها كاملاً ارتباط برقرار كرد، و برخي از پستهاي مهم دولتي نصيبش شد، و در آن موقع پناهگاه شيعيان و كمك كار آنان بود، و ناراحتي هاي آنان را برطرف مي كرد.

هارون الرشيد، علي بن يقطين را به وزارت خويش برگزيد، علي بن يقطين به امام كاظم (ع) عرض كرد نظر شما درباره ي شركت در كارهاي اينان چيست؟

فرمود:اگر ناگزيري، از اموال شيعه پرهيز كن.

راوي اين حديث مي گويد:علي بن يقطين به من گفت كه اموال را از شيعه در ظاهر جمع آوري مي كنم، ولي در پنهان به آنان باز مي گردانم. [3] .

يكبار به امام كاظم (ع) نوشت:حوصله ام از كارهاي سلطان تنگ شده است، خدا مرا فدايت گرداند، اگر اجازه دهي از اين كار كناره مي گيرم.

امام در پاسخ او نوشت:اجازه نمي دهم از كارت كناره گيري كني، از خدا بپرهيز! [4] .

و نيز يكبار به او فرمود:به يك كار متعهد شو، من سه چيز را براي تو تعهد مي كنم:اينكه قتل با شمشير و فقر و زندان به تو نرسد. علي بن يقطين گفت:

كاري كه من بايد متعهد شوم چيست؟

فرمود:اينكه هر گاه يكي از دوستان ما نزد تو بيايد او را اكرام كني [5] .

عبدالله بن يحيي كاهلي مي گويد:خدمت امام كاظم عليه السلام بودم كه علي بن يقطين به سوي آن حضرت مي آمد، امام رو به يارانش كرد فرمود:

هر كس دوست دارد شخصي از اصحاب رسول خدا (ص) ببيند به اين كه به سوي ما مي آيد نگاه كند. يكي از حاضران گفت پس او اهل بهشت است؟امام فرمود:

گواهي مي دهم كه او از اهل بهشت است [6] .

علي بن يقطين در انجام فرمان امام عليه السلام به هيچ وجه سهل انگاري نداشت، هر چه آن گرامي دستور مي داد انجام مي داد، گر چه راز آن دستور را نداند.

يكبار، هارون الرشيد لباسهايي به رسم هديه به علي بن يقطين داد كه در ميان آنها جبه اي شاهانه بود، آن لباسها و آن جبه را به اضافه ي اموال ديگر براي امام كاظم عليه السلام فرستاد. امام همه ي اموال، جز آن جبه را پذيرفت، و به علي بن يقطين نوشت اين لباس را نگه دار و از دست مده كه بزودي به اين لباس احتياج خواهي داشت.

علي بن يقطين متوجه نشد كه چرا حضرت آن لباس را پس داده اند، ولي آن را نگه داشت، چند روزي گذشت، علي بن يقطين از غلامي كه محرم او بود بر آشفته شد و او را بيرون كرد، غلام كه از علاقه ي علي بن يقطين به امام كاظم، و فرستادن اموال براي او اطلاع داشت پيش هارون رفت و آنچه مي دانست گفت. هارون خشمگين شد و گفت رسيدگي مي كنم، اگر اينطور كه تو مي گويي، همانگونه باشد، او را خواهم كشت و همان لحظه علي بن يقطين را احضار كرد و پرسيد آن جبه را كه به تو دادم چه كردي؟

گفت:آن را معطر كرده در جاي مخصوصي حفظ كرده ام...

-هم اكنون آن را بياور!

علي بن يقطين يكي از خدمتكارهاي خود را فرستاد، لباس را آورد و جلو هارون گذاشت، هارون كه لباس را ديد آرام يافت، و به علي بن يقطين گفت:لباس را به جاي خود برگردان و خودت هم به سلامت باز گرد، پس از اين سعايت هيچ كس را در مورد تو نمي پذيرم، و دستور داد آن غلام را هزار ضربه شلاق بزنند و او هنوز پانصد ضربه شلاق بيشتر نخورده بود كه جان سپرد [7] .

علي بن يقطين به سال 182 هجري قمري، زماني كه حضرت موسي بن جعفر در زندان بود در گذشت [8] و كتابهايي داشته است كه نام برخي از آنها را شيخ مفيد و شيخ صدوق ياد كرده اند [9] .


پاورقي

[1] فهرست شيخ طوسي ص 117.

[2] فهرست شيخ طوسي ص 117.

[3] كافي ج 5 ص 110.

[4] قرب الاسناد ص 126 چاپ سنگي.

[5] رجال كشي ص 433.

[6] رجال كشي ص 431.

[7] ارشاد مفيد ص 275.

[8] رجال كشي ص 430.

[9] فهرست شيخ طوسي ص 117.