بازگشت

شقيق بلخي


(متوفي 184 يا 194 يا 195)

پسر ابراهيم، ابوعلي، از اكابر مشايخ خراسان و نخستين كسي است كه طريقت و اصول تصوف را در آن نواحي رواج داد. به گفته ي بعضي فيض حضور امام باقر عليه السلام را دريافته، بلكه به زعم بعضي به خدمت حضرت موسي بن جعفر عليه السلام رسيده و احاديثي نيز از آن حضرت روايت نموده است و موافق آنچه در «ديوان المعصومين عليهم السلام» از «نورالأبصار شبلنجي» نقل شده كرامتي نيز از آن حضرت در راه مكه ديده است.

در «نور الأبصار شبلنجي» و «جامع كرامات الأولياء» و «انارة العزم الساكن الي أشرف الأماكن»، «ابن جوزي» و بعضي ديگر از كتب عامه نقل شده است كه شقيق بلخي گفته است: «آهنگ سفر حج كردم. در قادسيه فرود آمدم در آن هنگام كه به مردم و زينت آنان نگاه مي كردم نظرم به جواني نيكوروي و گندمگون و نحيف افتاد كه در پاهايش نعليني بود وي جداگانه در گوشه اي نشست با خود گفتم: يقين اين مرد از صوفيان است و مي خواهد بار دوش حجاج شود مي روم او را سرزنش مي كنم پس نزديك وي رفتم قال: يا شقيق (إجتنبوا كثيرا من الظن إن بعض الظن إثم) [1] (از بسياري از گمانها دوري جوئيد همانا برخي از گمانها گناه است).



[ صفحه 388]



پس از آن مرا ترك گفت با خود گفتم: وي بنده ي صالحي است آنچه در دل من بود، آشكار كرد بروم او را پيدا كنم و از او عذرخواهي نمايم. پس به عجله راه افتادم ولي از نظر من ناپديد شد. چون در زمين «واقصة» فرود آمديم ديدم وي به نماز ايستاده است و اندامش مي لرزد و اشكهايش روان است. با خود گفتم: اين همان رفيق من است. چون از نماز فارغ شد، گفت: «اقرأ: (و إني لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدي) [2] (من آمرزنده ام كسي را كه توبه كند و ايمن آورد و كار نيكو انجام دهد. پس از آن هدايت يابد). مرا ترك گفت با خود انديشيدم كه اين شخص از «ابدال» است تاكنون دوبار از راه دل من خبر داد. بعد از آن او را بر لب چاه آبي ديدم كه در دستش كوزه اي بود. ناگاه كوزه در چاه افتاد. به گوشه ي چشم به آسمان نگريست و گفت: «أنت ربي إذا ضمئت من الماء و قوتي اذا اردت طعاما اللهم أنت تعلم يا الهي و سيدي مالي سواها فلا تعدمني اياها»: (پروردگارا وقتي تشنه مي شوم تو مرا سيراب مي كني و وقتي گرسنه مي شوم تو قوت مني سپس گفت: بار خدايا، اي آقاي من، من به جز اين كوزه چيزي ندارم آن را از من مگير).

شقيق گويد: به خدا سوگند ديدم كه آب بالا آمد تا آن كه توانست كوزه را از آب بگيرد. آنگاه وضو گرفت و چهار ركعت نماز گزارد. سپس به سوي تلي از ريگها روان شد و پاره اي از آنها را در كوزه ريخت و آن را تكان داد و از آن آشاميد. من نزديك او رفتم و بر وي سلام كردم و گفتم: از باقيمانده ي آب اين كوزه به من نيز مرحمت بفرما. گفت: يا شقيق لم تزل نعمة الله تعالي علينا ظاهره و باطنه فأحسن ظنك بربك. (اي شقيق نعمتهاي ظاهري و باطني پروردگار همواره به ما ارزاني مي شود پس گمانت را به پروردگارت نيكو گردان). آنگاه كوزه ي خود را به من داد. من از آن شربتي كه آميخته به شكر و آرد نرم بود، نوشيدم كه هرگز در عموم لذيذتر و گواراتر از آن نخورده بودم. مدتها پس از آن ديگر به خوردني و نوشيدني اشتها



[ صفحه 389]



نداشتم.

پس از آن او را در مكه مشغول طواف ديدم كه دوستانش او را در ميان گرفته و از راست و چپ او مشغول طواف بودند. مردم دور او را گرفته و اطراف او را مي بوسيدند. من در شگفت شدم و از بعضي پرسيدم اين جوان كيست؟

فقال: «هذا موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب - رضوان الله عليهم اجمعين - فقلت: و قد عجبت أن تكون هذه العجائب و الشواهد الالمثل هذا السيد» (گفت: اين موسي بن جعفر... است من از آن همه عجائب و شواهدي كه از وي مشاهده كرده بودم در عجب شدم ولي مثل اين عجائب و كرامات از مثل چنين سروري 2 جاي تعجب نيست) [3] .

و بعضي از شعرا اين داستان را به نظم كشيده اند:



سل شقيق البلخي عنه بما شاهد

منه و ما الذي كان أبصر



قال لما حججت عاينت شخصا

ناحل الجسم شاحب اللون اسمر



سائرا وحده و ليس له زاد

فما زلت دائبا اتفكر



و توهمت انه يسأل الناس

و لم ادر انه الحج الأكبر



ثم عاينته و نحن نزول

دون فيد علي الكثيب الأحمر



يضع الرمل في الإناء و يشربه

فناديته و عقلي محير



اسقني شربة فلما سقاني

منه عاينته سويقا و سكر



فسألت الحجيج من يك هذا

قيل هذا الإمام موسي بن جعفر عليه السلام



از شقيق بلخي آنچه را كه آن سرور به چشم خود ديده، سؤال كن.

او مي گفت هنگامي كه عازم زيارت خانه ي خدا بودم چشمم به شخص لاغر اندام و رنگ باخته گندمگون افتاد.



[ صفحه 390]



تنها راه مي رفت و توشه اي با خود حمل نمي كرد و من داشتم به دقت درباره ي او فكر مي كردم.

لحظه اي انديشيدم كه او از مردم سؤال مي كند و نمي دانستم كه او خود حج اكبر است

سپس هنگامي كه در منزلي فرود آمده بوديم او را بر بالاي تلي از شن قرمز ديدم

كه شن را در طرفش مي ريزد و آن را مي آشامد پس صدايش كردم در حالي كه عقلم متحير بود.

جرعه اي از آن به من بنوشان و وقتي از ظرف آن آقا نوشيدم ديدم چيزي مركب از شكر و آرد است

از حجاج پرسيدم اين آقا كيست؟ گفتند او موسي به جعفر است.


پاورقي

[1] سوره ي حجرات، آيه 2.

[2] سوره ي طه، آيه 83.

[3] جامع كرامات الأولياء، ج 2، ص 496 - الفصول المهمة ص 233.