بازگشت

احمد بن محمد بن أبي بكر بن خلكان


(681 - 608 ه)

درباره ي امام موسي كاظم عليه السلام مي نويسد:

«ابوالحسن موسي الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي زين العابدين بن الحسين بن علي بن ابي طالب أحد الأئمة الإثني عشر - رضي الله عنهم اجمعين -».

قال الخطيب في تاريخ بغداد: كان موسي يدعي «العبد الصالح» من عبادته و اجتهاده... و كان يسكن المدينة فاقدمه المهدي ببغداد فحبسه، فرأي في النوم علي بن ابيطالب رضي الله عنه و هو يقول: يا محمد (فهل عسيتم إن توليتمم أن تفسدوا في الأرض و تقطعوا أرحامكم) [1] قال الربيع: فأرسل إلي ليلا فراعني ذلك فجئته به فعانقه و أجلسه الي جانبه و قال...».

«ابوالحسن موسي كاظم بن جعفر صادق... يكي از ائمه ي دوازده گانه مي باشد - خداوند از همه ي آنها راضي باشد - خطيب در تاريخ خود گفت: موسي بن جعفر به خاطر كثرت عبادت و اجتهادش «عبدصالح» ناميده مي شد. ساكن مدينه بود مهدي خليفه ي عباسي او را به بغداد احضار



[ صفحه 395]



كرد و در آنجا زنداني اش نمود. شبي علي بن ابيطالب رضي الله عنه را در خواب ديد كه به او فرمود: اي محمد: (آيا اگر به حكومت رسيديد مي خواهيد در زمين فساد كنيد.... و پيوند خويشاونديتان را قطع نمائيد)؟ ربيع گفت: همان شب مهدي مرا احضار كرد و دستور داد موسي بن جعفر را پيش او بياورم. ربيع مي گويد: با عجله پيش مهدي آمدم ديدم او با صداي زيباي خود اين آيه: (فهل عسيتم إن توليتم أن تفسدوا في الأرض و...) را مي خواند به من دستور داد هر چه زودتر موسي بن جعفر را نزد او بياورم. من شبانه آن حضرت را پيش مهدي آوردم همين كه او را ديد، برخاست و دست به گردن او انداخت و او را در كنار خود نشاند و گفت: اميرالمؤمنين علي عليه السلام را در خواب ديدم كه اين آيه را بر من مي خواند اكنون تو به من اطمينان بده كه قصد خروج بر ضد من و اولاد من نداري؟ حضرت فرمود: به خدا من هرگز چنين قصدي ندارم و اساسا اين كار را در شأن من نيست. مهدي گفت: راست گفتي و سه هزار دينار به امام داد و او را از زندان رها كرده و به مدينه برگرداند» [2] .

امام همچنان در مدينه بود تا خلافت به «هارون» رسيد، و آن حضرت را به بغداد آورد و در آنجا زنداني كرد تا در زندان فوت نمود.

«ابن خلكان» به نقل از تاريخ بغداد مي نويسد:

«ابن هارون الرشيد حج فأتي قبر النبي صلي الله عليه و آله زائرا و حوله قريش و افناء القبائل و معه موسي بن جعفر فقال: السلام عليك يا رسول الله يا ابن عم، افتخارا علي من حوله. فقال موسي: السلام عليك يا أبت، فتغير وجه هارون الرشيد و قال: هذا هو الفخر يا أباالحسن حقا».

«هارون كه به قصد عمره به مكه آمده بود، به هنگام مراجعت وارد شهر مدينه شد و به زيارت قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و هنگامي كه به حرم پيامبر رسيد، جمعيت انبوهي از قريش و قبائل ديگر در آنجا گرد آمده بودند در ميان آن جمع موسي بن جعفر عليه السلام نيز ديده مي شد. «هارون» رو به قبر مطهر پيامبر نموده گفت: سلام بر تو اي پيامبر خدا درود بر تو اي پسر



[ صفحه 396]



عمو! بدين وسيله در ميان آن جمعيت به نسبت عموزادگي خود با پيامبر افتخار مي كرد. تا مردم بدانند كه خليفه پسر عموي پيامبر است! در آن هنگام كه حضرت موسي بن جعفر از هدف هارون آگاه شده بود، با صداي بلند گفت: سلام بر تو اي پيامبر خدا! سلام بر تو اي پدر! هارون از اين سخن به شدت ناراحت شد ولي به رخ خود نياورد و بي اختيار گفت: اي ابوالحسن واقعا اين افتخار است؟!

«و قال ابوالحسن علي بن الحسين بن علي المسعودي في كتاب «مروج الذهب» في أخبار هارون الرشيد: ان عبدالله بن مالك الخزاعي كان علي دار هارون الرشيد و شرطته فقال:...» [3] .

«ابن خلكان پس از نقل كلام خطيب بغدادي، مي گويد: علي بن حسين مسعودي در كتاب «مروج الذهب» در اخبار هارون الرشيد آورده است كه «عبدالله بن مالك خزاعي» كه رئيس شرطه و نگهبان خانه ي هارون بود مي گويد: خدمتگزار هارون به طور غير منتظره پيش من آمد و فرصت نداد حتي لباسهايم را عوض كنم و مرا با خود به طرف منزل هارون حركت داد، خادم به منزل هارون وارد شد و براي من اجازه گرفت، وارد شدم ديدم هارون در رختخواب خود نشسته است، سلام كردم، سكوت همه جا را فرا گرفته بود و وحشت عجيبي بر من دست داد و هر لحظه بر نگراني من مي افزود در اين هنگام هارون از من پرسيد عبدالله! مي داني چرا تو را احضار كرده ام؟ گفتم: نه به خدا اي اميرالمؤمنين. گفت: همين الان در خواب ديدم كه يك غلام سياه در حالي كه حربه اي در دست داشت به من گفت: اگر همين الان موسي بن جعفر را از زندان آزاد نكني با اين حربه سرت را از تنت جدا مي كنم. اكنون برو و او را فورا آزاد كن و سي هزار درهم هم به وي بده و به او بگو كه اگر مي خواهد همين جا بماند هر احتياجي كه داشته باشد برآورده مي كنم و اگر مي خواهم به مدينه باز گردد وسائل حركت او را فراهم كن».

با ناباوري سه بار از هارون پرسيدم: موسي بن جعفر را آزاد كنم؟ هر مرتبه سخن خود را تكرار و بر آن تأكيد ورزيد از پيش هارون بيرون آمده وارد زندان



[ صفحه 397]



شدم وقتي موسي بن جعفر عليه السلام مرا ديد وحشت زده در برابر من بپا خاست او خيال مي كرد كه من مأمور شكنجه و اذيت او هستم. گفتم: آرام باشيد من دستور دارم شما را همين الان آزاد كنم و سي هزار دينار در اختيار تو قرار دهم.

موسي بن جعفر عليه السلام پس از شنيدن حرفهاي من چنين گفت: اكنون جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله را در خواب ديدم كه فرمود:

«يا موسي، حبست مظلوما فقل هذه الكلمات فانك لا تبيت هذه الليلة في الحبس، فقلت: بأبي و أمي ما أقول: فقال: قل: «يا سامع كل صوت و يا سائق الفوت و يا كاسي العظام لحما و منشرها بعد الموت، أسألك بأسمائك الحسني و باسمك الأعظم الأكبر المخزون المكنون الذي لم يطلع عليه أحد من المخلوقين، يا حليما ذا اناة لا يقوي علي اناته، يا ذا المعروف الذي لا ينقطع ابدا و لا يحصي عددا، فرج عني» [4] .

«اي موسي تو از راه ستم زنداني شده اي، اين دعا را بخوان كه همين امشب از زندان خلاص خواهي شد، عرض كردم پدر و مادرم به فدايت چه بگويم فرمود: بگو: يا سامع كل صوت...» من آن كلمات را خواندم و چنان كه مي بيني آزاد شدم. (و له اخبار و نوادر كثيرة).

خطيب در تاريخ بغداد مرگ آن حضرت را طبيعي گزارش داده و ابن خلكان شهادت او را به وسيله ي سم به عنوان يك قول آورده و مسعودي نيز شهادت او را به وسيله ي سم مسلم گرفته است ولي براساس روايات شيعه ي اماميه هارون امام موسي كاظم عليه السلام را در سال 183 به تحريك «يحيي برمكي» مسموم كرد و در 24 يا 25 رجب همان سال به شهادت رسيد. [5] .



[ صفحه 398]




پاورقي

[1] سوره ي محمد، آيه 22.

[2] و فيات الأعيان، ج 4، ص 393 - 394 - تاريخ بغداد، ج 13، ص 31 و 30.

[3] مروج الذهب، ج 3، ص 356 - 357.

[4] مروج الذهب، ج 3، ص 356 - 7، طبع قاهره - ابن عماد حنبلي، شذرات الذهب، ج 1، ص 304 - و فيات الاعيان، ج 4، ص 394 - 5 - اين روايت را مرحوم صدوق، با تفصيل بيشتري نقل كرده است - عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 273 - امالي صدوق، ص 236.

[5] فرق الشيعة، ص 67 - كشي، اختيار، ص 258 - كافي، ج 1، ص 258.