زنداني بيگناه
من كه بي تقصير در زندان گرفتارم خدايا
از چه دشمن مي دهد اين قدر آزارم خدايا
آه از اين زندان ظلماني و زندانبان ظالم
وه كجا افتاده در غربت سر و كارم خدايا
جز فروغ گوهر اشكي كه با ياد تو ريزم
كس نيفروزد چراغي در شب تارم خدايا
اي كه مي بخشي نجات از بين آب و گل شجر را
كن خلاص از محبس هارون تن زارم خدايا
كو رضا آرام جانم، كو رضا روح و روانم
تا از او روشن شود چشم گهربارم خدايا
[ صفحه 489]