بازگشت

يا اباابراهيم




اي بناي حرم عدل و امان را باني

وي ز رخسار تو آفاق همه نوراني



اي تو اندر كرم وجود نبي را مانند

وي تو در منزلت و قدر علي را ثاني



تو امين اللهي و بر در بيت الشرفت

هست جبريل امين را شرف درباني



آن جمال ملكوتي كه تو داري در ملك

از تماشاي درخت دست دهد حيراني



كه گمان داشت كه با آن همه تشريف و جلال

يوسف فاطمه يك عمر شود زنداني؟



آب شد شمع وجود تو و خون شد دل تو

واي از ظلم مطامير و شب ظلماني





[ صفحه 482]





از فشارغم واندوه به تنگ آمده بود

روح قدسي تودر كالبد انساني



اي كلام الله ناطق كه هر آيينه تويي

كلمه ي طيبه در معرفت قرآن ي



حبس و تبعيد به فتواي تو محبوت تو راست

كه اجابت نكني دعوت مشتي جاني



مرگ خود را از خدا مي طلبي حق داري

اي گريبان تو در پنجه ي سرگرداني



كشته ي مكتب توحيدي و در راه هدف

به ابي انت و امي كه شدي قرباني



رحمت واسعه ي حق تويي اي كاظم غيظ

تو مسيحايي و داراي نفس رحماني



كاظمين تو نديدم من و شب تا به سحر

منم و دست و گريبان غم پنهاني



گر چه دوريم به ياد تو سخن مي گوييم

بعد منزل نبود در سفر روحاني



چه بگويم كه تو خود حال مرا مي بيني

چه بخواهم كه تو خود درد مرا مي داني



محمدجواد غفورزاده ي كاشاني