بازگشت

موسي ابن جعفر (2)




خواهم از آزاده اي گويم سخن

شمع غم روشن كنم در انجمن



نام او را زينت دفتر كنم

قصد موسي بن جعفر سر كنم



يادي از زندان بغداد آورم

روي هستي را به فرياد آورم



دجله پر خونابه حسرت كنم

جسر را جولانگه محنت كنم



خيره گردد ديده درعمق زمان

بگذرد انديشه از بعد مكان



بيند آن زنداني بيداد را

شمع ظلمت خانه بغداد را



ظاهرش مطموره اي تنگ و سياه

باطنش آئينه نور الاه





[ صفحه 484]





قعر زندان بلا ميقات او

عكس ايثار و جهان مرآت او



عشق او را كرده پابند بلا

بهر شرح البلاء للولا



ورنه كي گردد اسيرقيد كين

حجت كبري رب العالمين



رشته كون و مكان در دست اوست

ماسوا محو نگاه مست اوست



گرنه شور عشق يار بي نظير

چون كند معلول علت را اسير



گر بنجنبد لعل نوشينش به قهر

درد مي پاشد ز هم اجزاي دهر



ليك عشق يار اسيرش خواسته

محفل انسش به سجن آراسته



رازدل گويد به صد سوز و گداز

كاي خداي بي نياز و چاره ساز



چون توانم گفت شكر نعمتت

اي همه هستي غريق رحمتت



اين من واين محفل بي قيل و قال

اين به درگاهت مجال عرض حال



اين نه زندان بل حريم الفت است

گوشه راز و نياز و صحبت است



كعبه عشق است هر جا ياد توست

گر چه زندان است عشق آباد توست



گر چه آزارد مرا اين سلسله

نيست از آنم به لب هرگز گله



عابد