دايره ي غم
آنكه عالم همه در دست توانايش بود
مركز دايره ي غم دل دانايش بود
هفتمين حجت معصوم زظلم هارون
چارده سال به زندان ستم جايش بود
معني قعر سجون بايد و ساق مرزوز
پرسي حلقه ي زنجير كه برپايش بود
ياد حق همنفس گوشه ي تنهايي او
ماه دل روشني خلوت شبهايش بود
بسكه غم ديد ز زندان و ز زندانبانش
زندگي بخش جهان مرگ تمنايش بود
نه همين زهر جفا بر دلش افروخت شرر
ز شهادت اثري بر همه ي اعضايش بود
[ صفحه 486]
يوسف فاطمه يا رب چه وصيت فرمود
كه پس از مرگ همي سلسله در پايش بود
مؤيد