بازگشت

مناقب امام كاظم


416 / 1 كليني رحمه الله در كتاب «كافي» از يعقوب سرّاج نقل كرده است كه گفت:

خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شدم، آن حضرت بالاي سر فرزندش موسي كه در گهواره بود ايستاد و مدتي طولاني با او راز گفت، و من نشسته بودم تا آنكه گفتگوي پنهاني آنها تمام شد، آنگاه برخاستم، امام صادق عليه السلام به من فرمود:

نزديك مولايت برو و به او سلام كن.

من نزديك رفتم و سلام عرض كردم، او به زباني فصيح و گويا سلام مرا پاسخ داد و سپس فرمود:

اذهب، فغير اسم ابنتك التي سميتها، فانه اسم يبغضه الله.

برو و نامي كه بر دخترت نهاده اي تغيير بده زيرا نامي است كه خداوند از آن نفرت دارد.

و براي من دختري به دنيا آمده بود و اسم او را «حميراء» گذاشته بودم. امام صادق عليه السلام فرمود: فرمان او را اطاعت كن تا رستگار شوي، و من نام او را تغيير دادم. [1] .

417 / 2 روايت شده است كه: به امام صادق عليه السلام عرض كردند: دوستي شما به فرزندت موسي عليه السلام چقدر است ؟ فرمود:

وددت أن ليس لي ولد غيره حتي لا يشركه في حبي له أحد.

دوست داشتم غير از او فرزندي نمي داشتم تا در دوستي من با او شركت نمي كرد، و همه ي محبت و دوستي من از آن او بود. [2] .

418 / 3 عياشي رحمه الله از سليمان بن عبدالله نقل مي كند كه گفت:

در خدمت حضرت موسي بن جعفر عليه السلام بودم زني را آوردند كه صورتش به پشت برگشته بود.

امام عليه السلام دست راست خود را بر پيشاني او و دست چپ را پشت آن گذاشت سپس صورت او را از طرف راست فشار داد و اين آيه را تلاوت فرمود:

(ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بأنفسهم) [3] .

«خداوند احوال طايفه اي را تغيير نمي دهد تا آنكه آنها وضع خود را تغيير دهند».

پس به عنايت حضرت صورت به حال اول برگشت، آنگاه به او فرمود: احذري أن تفعلي كما فعلت.

مبادا دوباره كاري كه كردي انجام دهي.

حاضرين عرض كردند: اي فرزند رسول خدا ! او چه كرده بوده ؟

فرمود: گناه او پوشيده شده و من از آن پرده برنمي دارم مگر اينكه خودش بخواهد بازگو كند.

آنها از خود آن زن پرسيدند، و او جواب داد:

شوهرم زن ديگري داشت، روزي برخاستم نماز بخوانم با خود گمان كردم كه الآن شوهرم با او است، به دنبال اين فكر به تفحص پرداختم و وقتي سركشي كردم هوو را ديدم كه تنها نشسته و شوهرم با او نيست، بر اثر اين سركشي بيجا صورتم آن گونه گرديد. [4] .

419 / 4 ابن شهر آشوب در كتاب «مناقب» از علي بن يقطين نقل كرده است كه گفت:هارون مردي را طلب كرد كه امر حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را باطل كند و آن حضرت را ساكت نمايد و در ميان مجلس شرمنده سازد.

آنگاه مجلسي را تشكيل داد و افسونگري براي او آماده كردند، سفره كه گسترانيدند، آن شخص حيله اي بر نان به كار برد به طوري كه وقتي خادم حضرت مي خواست نان بردارد بالا مي پريد، و هارون با اين عمل اظهار خوشحالي و سرور مي كرد و مي خنديد.

امام كاظم عليه السلام كه اين صحنه را مشاهده كرد سر بلند كرد و به عكس شيري كه بر پرده اي كشيده شده بود اشاره نمود و فرمود:

يا أسدالله خذ عدوالله.

اي شير خدا ! دشمن خدا را بگير.

به محض صدور اين فرمان، آن صورت به شكل شيري بسيار قوي ظاهر گرديد و آن مرد افسونگر را دريد،هارون و نديمان او غش كردند و با صورت بر زمين افتادند و از وحشت و هراسي كه به آنها دست داد عقل از سر آنها پريد، و چون بعد از مدتي به هوش آمدند هارون به حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام عرض كرد: از تو درخواست مي كنم به حق من بر تو از اين صورت درخواست كني كه اين مرد را برگرداند.

امام عليه السلام فرمود:

ان كانت عصا موسي ردت ما ابتلعته من حبال القوم و عصيهم، فان هذه الصورة ترد ما ابتلعته من هذا الرجل.

اگر عصاي موسي آن ريسمان هاي ساحران را كه بلعيد برگردانيده بود اين صورت هم اين مردي را كه بلعيده برمي گرداند. [5] .

و آن مؤثرترين چيز در به هوش آمدن او بود.

420 / 5 ابن شهر آشوب رحمه الله در كتاب «المناقب» و مفيد رحمه الله در كتاب «ارشاد» از علي بن ابي حمزه ي بطائني نقل كرده است كه گفت:

روزي حضرت موسي بن جعفر عليه السلام به قصد سركشي از كشتزاري كه در خارج شهر داشتند از مدينه بيرون رفتند و من به دنبال آن حضرت به راه افتادم ، آن حضرت بر قاطر و من بر الاغي سوار شده بودم، ناگهان در بين راه به شير درنده اي برخورد كرديم، من از ترس خودم را به كناري كشيدم، ولي حضرت موسي بن جعفر عليهما السلام بي مبالات جلو رفتند، ديدم شير براي آن حضرت فروتني كرد و همهمه اي داشت.

امام عليه السلام مثل كسي كه به همهمه و صداي شير گوش كند توقف كند و شير دست خود را بر سرين قاطر گذاشت، من خيلي وحشتزده شده بودم، پس از مدتي ديدم شير به كناري رفت و حضرت موسي بن جعفر عليهما السلام رو به قبله كرد و به دعا پرداخت، لبهاي مبارك خود را حركت داد و كلماتي گفت كه من نفهميدم، آنگاه با دست به شير اشاره فرمود كه برو، شير همهمه اي كرد كه صداي آن را شنيدم و امام عليه السلام آمين گفت.

شير از راهي كه آمده بود برگشت تا از چشمان ما ناپديد گرديد، و امام عليه السلام به راه خود ادامه داد و من به دنبال آن حضرت به راه افتادم، مقداري كه از آن محل دور شديم خود را به امام عليه السلام رساندم و عرض كردم، فدايت شوم، قصه ي اين شير چه بود ؟ به خدا قسم خيلي بر شما ترسيدم و از رفتار او با شما بسيار تعجب كردم.

حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام فرمود:

او نزد من آمد و از سختي زايمان ماده شيرش شكايت كرد و از من درخواست كرد تا دعا كنم خدا مشكل او را آسان كند، من هم برايش دعا كردم و در دلم افتاد كه آنچه به دنيا مي آورد نر خواهد بود، به او گفتم و او آنگاه دعا كرد كه خداوند تو را حفظ كند و هيچ درنده اي را بر تو و ذريه و شيعيانت هرگز مسلط نكند و من به دعاي او آمين گفتم. [6] .

421 / 6 ابن شهر آشوب رحمه الله در كتاب «مناقب» از خالد سمان نقل كرده است كه گفت:

هارون روزي مردي را كه بنام علي بن صالح طالقاني بود طلبيد و گفت: تو گفته اي كه ابر تو را برداشته و از چين به طالقان آورده است ؟

گفت: بلي، هارون گفت: قصه ات را بگو و از چگونگي آن ما را باخبر كن.

علي بن صالح گفت: مركب من يعني آن وسيله اي كه بر آن سوار بودم در عمق دريا شكسته شد، بر تخته پاره اي سه روز ماندم و امواج دريا مرا به اين طرف و آن طرف مي كشانيد تا به خشكي انداخت، در آنجا رودهاي جاري و درختان سرسبزي را مشاهده كردم، در سايه ي درختي خوابيدم، ناگاه صداي ترسناكي شنيدم و هراسناك از خواب بيدار شدم. دو حيواني را كه به شكل اسب بودند و نمي توانم آنها را به خوبي توصيف كنم ديدم كه با يكديگر مي جنگند، آنها چون مرا ديدند خود را در ميان دريا انداختند، در اين بين پرنده ي قوي جثه اي را ديدم كه نزديكي هاي من در كنار غاري در ميان كوه بر زمين نشست، برخاستم و به طوري كه خود را لابلاي درختان مخفي مي كردم نزديك او رفتم او را تماشا كنم، همين كه مرا ديد پرواز كرد، او را تعقيب كردم و به غار نزديكتر شدم ناگهان صداي تسبيح و تهليل و تكبير و خواندن قرآن بگوشم رسيد. به در غار كه رسيدم كسي مرا از ميان غار صدا زد كه اي علي بن صالح طالقاني وارد شو خداي تو را رحمت كند.

من وارد شدم و سلام كردم، مرد بزرگوار و درشت اندام و قوي جثه اي را كه چشمان سياه زيبائي داشت مشاهده كردم، سلام مرا پاسخ گفت و فرمود:

اي علي بن صالح ! تو از معدن گنج ها و مجموعه ي ارزنده ي ذخيره ها هستي [7] ، به گرسنگي و تشنگي و ترس امتحان شدي و امروز خداوند به تو رحم كرد و از همه ي آنها تو را نجات داد، و هر آينه من مي دانم چه ساعتي سوار بر مركب شدي و چه مدت بعد از آنكه وسيله ي سواري تو شكست در ميان دريا ماندي و تو را امواج به اين طرف و آن طرف كشيد، و آن وقتي را كه تصميم گرفتي خود را در ميان دريا بيندازي و مرگ را به خاطر ترس زيادي كه به تو دست داده بود اختيار كني، و وقتي كه نجات يافتي و هنگامي كه آن دو صورت نيكو را مشاهده كردي و زماني كه به دنبال آن پرنده اي كه فرود آمده بود رفتي و چون تو را ديد به آسمان پرواز كرد، اكنون بيا و اينجا بنشين خدا تو را رحمت كند.

چون اين گفتار را از او شنيدم عرض كردم: ترا به خدا چه كسي تو را از احوال من باخبر نمود ؟ فرمود:

آن كس كه از پنهان و آشكار باخبر است و كسي كه تو را مي بيند وقتي كه بپا مي خيزي، و از جابجائي تو در ميان سجده كنندگان آگاه است.

سپس فرمود: تو گرسنه هستي، و كلماتي گفت كه من فقط حركت لبهاي او را مشاهده كردم ناگهان سفره ي غذائي كه بر آن پارچه اي كشيده شده بود حاضر شد ، روپوش آن را كنار زد و فرمود: بيا از آنچه خداوند روزي تو نموده است بخور.

غذايي خوردم كه پاكيزه تر و خوشمزه تر از آن نديده بودم، سپس آبي به من نوشانيد كه لذيذتر و گواراتر از آن نياشاميده بودم، سپس دو ركعت نماز خواند و به من فرمود:

اي علي ! آيا دوست داري به شهر خودت برگردي ؟

عرض كردم: چه كسي مرا برمي گرداند ؟

فرمود: به احترام دوستان خود اين كار را براي آنها انجام مي دهيم.

بعد از آن دعاهايي خواند و دست خود را بالا برد و فرمود: فورا، فورا. ناگهان ابرهايي پراكنده بر در غار سايه افكندند، هر ابري كه نزديك مي شد عرض مي كرد: السلام عليك يا ولي الله و حجته.

سلام بر تو اي ولي خدا و اي حجت پروردگار !

آن حضرت جواب مي داد: و بر تو سلام و رحمت و بركات او باد، اي ابري كه شنونده و فرمانبردار هستي.

سپس سئوال مي فرمود كه كجا مي خواهي بروي ؟ مي گفت: به فلان سرزمين. از او سئوال مي فرمود: ابر رحمت هستي يا خشم و غضب ؟ جواب را پاسخ مي داد و مي رفت. تا ابر زيبا و روشني آمد و مثل ديگران به حجت خداوند سلام عرض كرد، به آن فرمود: و سلام بر تو اي ابر شنونده و فرمانبردار ! كدام سرزمين را اراده كرده اي ؟ عرض كرد: طالقان.

فرمود: براي نزول رحمت هستي يا غضب ؟ عرض كرد: براي رحمت: فرمود: اين شخص را امانت نزد تو مي سپارم، او را بردار و با خود ببر عرض كرد: شنيدم و اطاعت مي كنم.

فرمود: بر روي زمين قرار بگير، فورا بر زمين فرود آمد، آنگاه بازوي مرا گرفت و مرا بر آن نشانيد.

در اين هنگام عرض كردم: تو را به خداوند بزرگ و به خاتم پيامبران حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و سرور اوصياء حضرت علي عليه السلام و به امامان معصوم عليهم السلام سوگند مي دهم كه خودت را معرفي كن و به من بگو چه كسي هستي ؟ به خدا قسم مقام والا و شأن عظيمي به تو بخشيده شده است فرمود:

ويحك يا علي بن صالح ؛ ان الله لا يخلي أرضه من حجة طرفة عين، اما باطن و اما ظاهر، أنا حجة الله الظاهرة و حجته الباطنة، أنا حجة الله يوم الوقت المعلوم، و أنا المؤدي الناطق عن الرسول، أنا في وقتي هذا موسي بن جعفر عليهماالسلام.

واي بر تو اي علي بن صالح ! خداوند هيچگاه ولو لحظه اي زمين خود را خالي از حجت نمي گذارد، حجت او يا پنهان است و يا آشكار. من حجت آشكار خداوندم و حجت پنهاني او هستم، من حجت خدا هستم تا آن روز معلوم و معين شده، و من سخنگوي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و رساننده ي پيغام او هستم، من در اين زمان موسي بن جعفرم.

پس امانت او و امامت پدران بزرگوارش را يادآور شدم، و او ابر را دستور بالا رفتن داد، ابر شروع به پرواز كرد، به خدا قسم هيچگونه ناراحتي و دردي احساس نكردم و هرگز دچار وحشت نشدم، و مرا به چشم بهم زدني به طالقان رسانيد و در همان خياباني كه اهل و عيال من آنجا بودند و محل سكونت من بود سالم بر زمين گذاشت.

رشيد كه گفتار او را شنيد دستور كشتن او را صادر كرد و گفت: اين فضيلت موسي بن جعفر عليهما السلام را كسي نشنود. [8] .

422 / 7 سيد هاشم بحراني رحمه الله در كتاب «مدينة المعاجز» از كتاب «عيون المعجزات» از محمد بن علي صوفي نقل كرده است كه گفت:

ابراهيم شتربان از علي بن يقطين كه وزير دربار بود اجازه ي ملاقات خواست، و او اجازه اش نداد، در همان سال كه براي انجام حج سفر كرده بود، در مدينه از حضرت موسي بن جعفر عليهما السلام اجازه ي ملاقات خواست، امام عليه السلام به او اجازه نداد، فرداي آن روز وقتي علي بن يقطين آن حضرت را ديد به ايشان عرض كرد:

اي سرور من ! از من چه گناهي سر زده است كه مرا از ديدار خود محروم كرديد ؟ فرمود:

حجبتك لانك حجبت أخاك ابراهيم الجمال، و قد أبي الله أن يشكر سعيك حتي يغفر لك ابراهيم الجمال.

تو را راه ندادم زيرا برادرت شتربان را راه ندادي، و خداوند حج تو را قبول نمي كند تا اينكه تو را ببخشد.

عرض كردم: اي سرور و مولاي من، ابراهيم جمال در كوفه است و من در مدينه، و اكنون به او دسترسي ندارم.

فرمود: هنگامي كه شب فرا رسيد بدون اينكه كسي از اطرافيان و غلامانت بفهمند كنار بقيع برو، در آنجا اسبي زين كرده آماده است، آن را سوار شو، تو را به مقصد مي رساند.

مي گويد: طبق فرمان امام عليه السلام در تاريكي شب كنار بقيع رفت و اسبي را كه آماده بود سوار شد، براي مدت كوتاهي او را در كنار خانه ي ابراهيم جمال بر زمين نهاد، در را كوبيد و گفت: من علي بن يقطين هستم.

ابراهيم از داخل خانه صدا زد: علي بن يقطين درب خانه ي من چه مي كند ؟

گفت: فلاني كار بزرگي مرا به اينجا كشانيده است، اجازه بده وارد شوم، وقتي به درون خانه رفت به او گفت: اي ابراهيم ! مولايم از پذيرفتن من خودداري كرده است تا اينكه تو مرا ببخشي.

ابراهيم گفت: خداوند تو را بخشد.

علي بن يقطين او را قسم داد پاي خود را بر صورت من بگذار، ابراهيم حيا كرد و از اين كار خودداري نمود، دوباره او را قسم داد و اصرار كرد.

ابراهيم پايش را بر صورت علي بن يقطين نهاد و او مي گفت: خدايا تو شاهد باش، سپس از خانه ي او خارج گرديد و سوار بر اسب شد و برگشت، و همان شب او را در مدينه به سراي حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام رسانيد، و چون اجازه ي ورود طلبيد، امام عليه السلام فورا او را راه دادند و به خدمت پذيرفتند. [9] .

423 / 8 كراچكي قدس سيره از جميل به دراج نقل كرده است كه گفت:

به حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام عرض كردم: براي مردم تفسير جابر را بازگو كنم ؟ فرمود:

به آنها كه پست و فرومايه اند مگو، مبادا آن را پخش كنند، آيا اين آيه را خوانده اي ؟ (ان الينا ايابهم - ثم ان علينا حسابهم) [10] .

عرض كردم: بلي. فرمود:

اذا كان يوم القيامة و جمع الله الأولين و الآخرين و لأنا حساب شيعتنا فما كان بينهم و بين الله حكمنا عي الله فيه فأجاز حكومتنا، و ما كان بينهم و بين الناس استوهبناه منهم فوهبوه لنا، و ما كان بيننا و بينهم فنحن أحق من عفي و صفح.

هنگامي كه قيامت فرا رسد و خداوند ههمه ي خلايق را گرد آورد، حساب شيعيان را به ما واگذار نمايد [11] آنگاه ما نسبت به اختلافي كه بين آنها و خداوند است ميانجيگري مي كنيم و خداوند را راضي مي گردانيم، و نسبت به اختلافي كه بين آنها و مردم است از مردم طلب بخشش مي كنيم و آنها شيعيان را به خاطر ما مي بخشند و نسبت به اختلافي كه بين ما و آنها است ما سزاوارتريم كه آنها را بخشيده و از حق خود صرف نظر كنيم. [12] .

و نظير اين روايت را كليني رحمه الله در كتاب كافي نيز ذكر كرده است. [13] .

424 / 9 شيخ مفيد قدس سره در كتاب «اختصاص» از حمزة بن عبدالله جعفري نقل كرده است كه گفت:

روزي كاغذي نوشتم: «همانا دنيا براي امام عليه السلام همانند قطعه ي گردوئي نمايان مي گردد»، و آن را به حضرت موسي بن جعفر عليهما السلام تقديم نمودم و عرض كردم: فدايت شوم، ياران و دوستان ما حديثي را روايت كرده اند، من آن را انكار نكرده ام ولي دوست دارم از خود شما بشنوم.

امام عليه السلام نگاهي به آن نوشته فرمود و سپس آن را پيچيد، من گمان كردم كه بر او ناگوار آمده است، فرمود:

هو حق فحوله في أديم.

آنچه نوشته شده حق است، پس آن را به پوست منتقل كن. [14] [15] .

425 / 10 محمد بن جرير طبري رحمه الله از ابراهيم بن اسودنقل كرده است كه گفت: حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام را ديدم كه به آسمان بالا رفت، و وقتي فرود آمد حربه اي از نور به همراه داشت و فرمود:

أتخوفوني بهذا؟!- يعني الرشيد - لو شئت لطعنته بهذه الحربة.

آيا مرا به اين شخص - يعني رشيد - مي ترسانيد، اگر بخواهم او را با اين حربه زخمي و مجروح مي سازم.

و چون اين خبر به رشيد رسيد سه بار بيهوش شد و آن حضرت را آزاد كرد. [16] .

426 / 11 و نيز از احمد تبان نقل كرده است كه گفت: در بستر خود خوابيده بودم كه ناگاه احساس كردم كسي با پايش به من مي زند و مي گويد:

فلاني: اين طرز خوابيدن شيعه و پيرو آل محمد عليهم السلام نيست.

هراسناك از جا برخاستم، او مرا در برگرفت، نگاه كردم ديدم حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام است، به من فرمود:

اي احمد ! براي نماز وضو بگير.

وقتي وضو گرفتتم دست مرا گرفت و از در خانه خارج كرد، با آنكه در بسته بود نمي دانم او چگونه و از كجا مرا خارج كرد ؟ در بيرون خانه ديدم شتري بسته شده و براي ايشان آماده است ريسمان آن را باز كرد و بر آن سوار شد، مرا هم در رديف خود نشانيد، مدت كوتاهي كه راه برد در محلي مرا پياده كرد و فرمود:

اينجا بيست و چهار ركعت نماز بخوان، سپس فرمود: اي احمد ! مي داني در چه مكاني هستي ؟ عرض كردم: خدا و رسول و فرزند رسول او بهتر مي دانند.

فرمود: اين قبر جدم حسين بن علي عليهما السلام است.

سپس سوار مركب شد و مرا پشت سر خود نشانيد، راه كمي كه رفت وارد كوفه شد، ديدم سگها و نگهبانان همگي ايستاده اند اما گويا چيزي نمي بينند، مرا وارد مسجد كرد و فرمود:

هفده ركعت نماز در آنجا بخوان، و پس از آن سوال فرمود: آيا مي داني اينجا كجا است ؟

عرض كردم: نه، فرمود: اين مسجد كوفه است و اين بيت الطشت است. سپس سوار شد و مرا سوار كرد و مقدار كمي كه راه پيمود مرا پياده كرد و فرمود: در اينجا نيز بيست و چهار ركعت نماز بخوان، و بعد از آن سئوال كرد: اي احمد ! آيا مي داني اينجا كجا است ؟

عرض كردم: خدا و رسول وفرزند رسول او داناتر هستند.

فرمود: اين قبر جدم علي بن ابي طالب عليه السلام است.

بار ديگر سوار بر مركب شد و مرا سوار كرد و پس از پيمودن راه كمي پياده ام كرد و فرمود: كجا هستي ؟

عرض كردم: خدا و رسول و فرزند رسول او داناترند.

فرمود: اين قبر ابراهيم خليل عليه السلام است.

مجددا سوار شد و مرا نيز سوار كرد و پس از پيمودن راه كوتاهي پياده ام كرد و داخل مكه نمود، من قبل از آن بيت الحرام و مكه و چاه زمزم و بيت الشراب را مي شناختم. به من فرمود:

اي احمد ! آيا مي داني كجا هستي ؟ من دوباره عرض كردم، خدا و رسول و فرزند رسول او داناتر هستند.

فرمود: اين مكه و اين كعبه و اين زمزم، و اين بيت الشراب است.

بار ديگر مرا مختصري راه برد و در مسجد النبي و كنار قبر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم وارد نمود، در آنجا هم بيست و چهار ركعت نماز خوانديم، و چون از من پرسيد: آيا مي داني اينجا كجاست ؟

عرض كردم: خدا و رسول و فرزند رسول او داناترند.

فرمود: اين مسجد جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و قبر شريف آن حضرت است. سپس مرا مختصري راه برد و وارد شعب ابي حبير نمود، آنگاه فرمود: يا أحمد، تريد أن أريك من دلالات الامام ؟ قلت: نعم.

قال: يا ليل ؛ أدبر، فأدبر الليل عنا، ثم قال: يا نهار، أقبل، فأقبل النهار الينا بالنور العظيم، و بالشمس حتي رجعت هي بيضاء نقية فصلينا الزوال.

اي احمد ! آيا مي خواهي از علامتهاي امام و دلائل امامت به تو نشان دهم ؟ عرض كردم: بلي.

فرمود: اي شب روبرگردان، فورا شب از ما رو برگردانيد و ناپديد شد. سپس فرمود: اي روز، به ما روي آور. پس روز با روشنائي زياد و خورشيد نوراني و با صفايش به ما روي آورد و ظاهر شد و ما نماز ظهر را خوانديم. سپس فرمود: اي روز ! روبرگردان و اي شب روي آور، فورا شب چهره خود را ظاهر نمود و ما نماز مغرب را خوانديم، سپس به من فرمود: خوب مشاهده كردي ؟ عرض كردم: بلي اي فرزند رسول خدا ! اين مقدار براي من كافي است.

بار ديگر مرا سير مختصري داد تا كنار كوهي كه به دنيا احاطه دارد و دنيا نسبت به آن مانند ظرف كوچكي است رسانيد، به من فرمود:

اي احمد ! آيا مي داني كجا هستي ؟

عرض كردم: خدا و رسول خدا و فرزند رسول او داناتر هستند.

فرمود: اين كوهي است كه به دنيا احاطه دارد، گروهي را آنجا ديدم كه لباسهاي سفيد رنگ پوشيده بودند.

فرمود: اي احمد ! اينها قوم موسي عليه السلام هستند، امام عليه السلام بر آنها سلام كرد و من نيز سلام كردم و آنها پاسخ گفتند. پس از آن عرض كردم، خسته شدم.

فرمود: مي خواهي روي بستر خود آرام بگيري ؟ عرض كردم: بلي، فورا يك قدم برداشته و به من فرمود: بخواب.

ناگهان خود را در منزلم در حال خواب مشاهده كردم، و پس از مدتي برخاستم و نماز صبح را در منزل خواندم. [17] .

427 / 12 ابن شهر آشوب در كتاب «مناقب» مي گويد: شطيطه زن مؤمنه اي بود كه در نيشابور زندگي مي كرد، هنگامي كه شيعيان نيشابور خواستند اموالي به سوي حضرت موسي بن جعفر عليه السلام بفرستند، او هم درهمي را همراه با بافته اي كه پنبه اش را با دست خود رشته بود و چهار درهم ارزش داشت فرستاد، امام عليه السلام آنچه را اين زن با ايمان فرستاده بود پذيرفت و به آورنده فرمود:

أبلغ شطيطة سلامي و أعطها هذه الصرة.

سلام مرا به شطيطه برسان و اين كيسه ي پول را به او بده.

و در آن كيسه چهل درهم بود، سپس فرمود:

و قطعه اي از كفنهاي خود را كه از دهكده ي خودمان قريه ي صيدا قريه ي فاطمه ي زهرا عليهاالسلام پنبه اش بدست آمده و خواهرم حليمه دختر امام صادق عليه السلام آن را با دست خود رشته است براي او هديه مي فرستم.

و وقتي اين زن مؤمنه از دنيا رفت امام عليه السلام با شتري كه داشت كنار پيكرش حضور يافت، و مقدمات دفن او را فراهم ساخت، سپس بر شتر خود سوار شد و رو به صحرا كرد و روانه شد و فرمود:

اني و من يجري مجراي من الأئمة عليهم السلام لابد لنا من حضور جنائزكم في أي بلد كنتم، فاتقوا الله في أنفسكم.

من و ديگر امامان هر كدام در زمان خود بايد در مراسم دفن شما در هر شهري كه باشيد حضور پيدا كنيم، پس در امور خود تقوا پيشه كنيد. [18] .

اين روايت را محمد بن علي طوسي در كتاب «ثاقب المناقب» ذكر كرده و ذيل آن را اين گونه نقل نموده است:

هنگامي كه «شطيطه» از دنيا رفت انبوه شيعيان براي نماز خواندن بر جنازه اش اجتماع كردند، حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام كه بر شتري سوار شده بود در آنجا حضور يافت، و از مركب پياده شده و با آن جمع بر پيكر آن زن مؤمنه نماز خواند و هنگامي كه او را در ميان قبر مي نهادند شاهد آن صحنه بود و از خاك قبر مطهر امام حسين عليه السلام در ميان قبر او ريخت. [19] .

428 / 13 اربلي رحمه الله در كتاب «كشف الغمة» از شقيق بلخي نقل كرده است كه گفت: در سال 149 براي انجام حج به سفر پرداختم، به قادسيه كه رسيدم منزل كردم، در آنجا جمعيت انبوهي را ديدم كه زينت نموده اند و براي حج حركت كرده اند، در اين ميان چشمم به جوان نيكو چهره ي گندمگون ضعيفي افتاد كه لباسي پشمي بالاي لباسهاي خود پوشيده و جامه اي بخود پيچيده و نعلين به پاي خود كرده و جدا از مردم نشسته است، با خود گفتم: اين جوان از طايفه ي صوفيه است و مي خواهد در ميان راه سربار مردم باشد و زحمت خود را به دوش ديگران بيندازد، بخدا قسم اكنون نزد او مي روم و او را توبيخ و سرزنش مي كنم، پس نزديك او رفتم، همينكه مرا ديد فرمود:

اي شقيق ! (اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم) [20] «از بسياري از گمانها اجتناب كنيد، همانا بعضي از گمانها گناه است».

اين را فرمود و مرا رها كرد و رفت، با خود گفتم: چيز عجيبي بود، او اسم مرا ذكر كرد و از باطن من خبر داد، حتما او بنده اي از بندگان صالح خداوند است، خود را بايد به او برسانم و از او درخواست كنم كه مرا حلال كند.

با عجله او را تعقيب كردم ولي به او نرسيدم و او از ديدگان من ناپديد گرديد، چون به منزلي در ميان راه بنام واقصه رسيديم و آنجا فرود آمديم. او را ديدم نماز مي خواند و اعضاء بدنش مي لرزد و اشك از چشمان مباركش جاري است، گفتم: اين همان گمشده ي من است كه در جستجوي او بودم، از اين فرصت استفاده كنم و نزد او روم و از او بخواهم كه مرا حلال كند.

پس كمي صبر كردم تا نشست و از نمازش فارغ شد، آنگاه به طرف او رفتم همين كه مرا ديد فرمود:

اي شقيق ؛ اين آيه ي شريفه را تلاوت كن: (و اني لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدي) [21] «من آمرزنده ام كسي را كه توبه كند و ايمان آورد و كار نيكو كند و سپس در طريق هدايت قدم بردارد».

چون اين آيه را قرائت نمود مرا رها كرد و رفت، گفتم: اين جوان حتما از ابدال است، اين مرتبه ي دوم است كه از باطن من و سر نهاني من خبر داد، چون به منزلگاه زباله رسيديم ديدم آن جوان كنار چاه ايستاده و در دست پياله اي گرفته مي خواهد آب بردارد، ناگهان پياله از دستش ميان چاه افتاد، پس نگاهي به آسمان كرد و شنيدم كه مي گفت:



أنت ريي اذا ظمئت الي الماء

و قوتي اذا أردت الطعاما



تويي مايه ي سيراب شدن من هنگامي كه تشنه ي آب مي شوم، و قوت و طعام من وقتي كه اراده ي غذا كنم.

خداوندا ! اي سرور من ! غير از اين پياله ندارم، آن را از من مگير.

شقيق گويد: به خدا قسم ديدم آب چاه بالا آمد و او دست خود را دراز كرد و از آب پر كرد، پس وضو گرفت و چهار ركعت نماز خواند و به طرف تل ريگي رفت، از آن ريگها برداشت و در ميان كاسه ريخت و آن را حركت داد و آشاميد، من به سوي او رفتم و بر او سلام كردم و وقتي پاسخم را گرفت عرض كردم : از زيادتي و باقيمانده ي آنچه خداوند به شما عنايت كرده به من هم مرحمت فرما فرمود:

يا شقيق، لم تزل نعمة الله علينا ظاهرة و باطنة فأحسن ظنك بربك.

اي شقيق ! همواره نعمت هاي ظاهري و باطني پروردگار شامل حال ما است، گمان خود را به پروردگارت نيكو گردان.

پس آن كاسه را به من مرحمت فرمود، از آن آشاميدم ديدم شوربائي است كه از آب و شكر درست شده و به خدا قسم لذيذتر و خوشبوتر از آن هرگز چيزي نياشاميده بودم پس سير شدم و سيراب گرديدم و تا مدتي به غذا و نوشيدني ميل نداشتم.

بعد از آن او را نديدم تا وارد مكه شديم، شبي از نيمه گذشته بود او را كنار قبة الشراب ديدم با خشوع كامل به نماز ايستاده و پيوسته ناله و گريه كرد تا شب به پايان رسيد و وقتي سپيده ي صبح ظاهر شد در جايگاه نمازش نشست و مدتي به تسبيح خدا پرداخت، سپس برخاست و نماز صبح را بجا آورد و بعد از آن هفت بار گرد كعبه طواف كرد و خارج شد، من هم به دنبال او بيرون رفتم، و برخلاف آنچه در بين راه از او مشاهده كردم كه تنها بود ديدم اطراف او دوستان و ياران و غلامانش پروانه وار مي چرخند، مردم بر او سلام مي كنند و از او تجليل و احترام به عمل مي آورند، از يكي از اطرافيان ايشان سئوال كردم اين جوان كيست ؟

جواب داد: حضرت موسي بن جعفر عليهما السلام است.

گفتم: عجائب و كراماتي كه مشاهده كردم اگر از غير او بود عجيب و شگفت انگيز بود، ولي از مثل چنين بزرگواري هيچگونه تعجب ندارد.

اين حكايت را بعضي از شعرا به شعر در آورده اند، و علامه ي مجلسي رحمه الله بعضي از آن را در كتاب شريف «بحارالأنوار» ذكر كرده است كه ما در اينجا نقل مي كنيم:



سل شقيق البلخي عنه بما شاهد

منه و ما الذي كان أبصر



قال لما حججت عاينت شخصا

شاحب اللون ناحل الجسم أسمر



سائرا وحده و ليس له زاد

فما زلت دائما أتفكر



و توهمت أنه يسأل الناس

و لم أدر أنه الحج الاكبر



ثم عاينته و نحن نزول

دون فيد علي الكثيب الأحمر



يضع الرمل في الاناء و يشربه

فناديته و عقلي محير



اسقني شربة فناولني منه

فعاينته سويقا و سكر



فسألت الحجيج من يك هذا ؟

قيل هذا الامام موسي بن جعفر عليهماالسلام



شقيق بلخي را سؤال كن از آنچه مشاهده كرده از حضرت كاظم عليه السلام و آنچه ديده و فهميده است.

گفت: هنگامي كه حج رفتم شخصي را ديدم رنگ پريده، لاغر اندام با چهره اي گندمگون.

تنها مي رفت و هيچ زاد و توشه اي به همراه نداشت، پيوسته در كار او انديشه مي كردم.

با خود گمان كردم كه او آنچه احتياج داشته باشد از مردم خواهد خواست، و ندانستم كه او خود حج اكبر و روح و حقيقت حج است.

سپس او را در منزلگاهي بنام فيد بر روي تل ريگزار سرخي ديدم.

از آن ريگها در ظرف خود مي ريخت و مي آشاميد، من او را صدا زدم در حالي كه عقلم سرگردان شده بود.

به من هم شربتي بچشان، پس به من مرحمت فرمود، ديدم سويقي آميخته با شكر است.

از حج گزاران سؤال كردم اين شخص كيست ؟ گفتند: اين امام موسي بن جعفر عليهماالسلام است. [22] .

429 / 14 شيخ طوسي قدس سره در كتاب «متهجد» نقل مي كند:

حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام در حالي كه صورت مبارك خود را بر زمين مي نهاد عرض مي كرد:

اللهم لا تسلبني ما أنعمت به علي من ولايتك و ولاية محمد و آل محمد عليهم السلام. [23] .

بار پروردگارا ! نعمت ولايت خود و ولايت محمد و آل محمد عليهم السلام را كه به من مرحمت فرموده اي از من مگير.

430 / 15 سيد بن طاووس و علامه ي مجلسي قدس سرهما مي نويسند:

كان سلام الله عليه حليف السجدة الطويلة، و الدموع الغزيرة، و المناجاة الكثيرة و الضراعات المتصلة.

«آن حضرت پيوسته ملازم با سجده هاي طولاني و اشك ريزان و مناجات فراوان و تضرع و ناله به درگاه الهي بود». [24] .

غلام سياه چهره اي داشت كه قيچي بدست مي گرفت و پينه هائي كه بر اثر زيادي سجده بر پيشاني مبارك او و استخوان بيني اش بسته مي شد مي بريد. [25] .

431 / 16 شيخ صدوق قدس سره از احمد بن عبدالله قروي و او از پدرش نقل كرده است كه گفت:

بر فضل بن ربيع وارد شدم در حاليكه بر بام خانه اش نشسته بود، به من گفت: نزديك بيا، چون نزديك او رفتم گفت: از اين بالا ميان آن اتاق را نگاه كن، وقتي نگاه كرم سؤال كرد چه مي بيني ؟ گفتم: جامه اي را مي بينم كه بر روي زمين افكنده شده است، گفت: دوباره بهتر نگاه كن.

چون با دقت نگاه كردم گفتم: مردي گويا در حال سجده است، پس از سؤالات ديگري كه پرسيد به من گفت:

اين ابوالحسن موسي بن جعفر عليهم السلام است، من شب و روز او را مراقبت مي كنم، هيچگاه او را جز در اين حالي كه مي بيني مشاهده نكرده ام، او نماز صبح را كه مي خواند تا هنگام طلوع خورشيد به تعقيب نماز مي پردازد، سپس به سجده مي رود و تا اذان ظهر سجده اش را ادامه مي دهد و كسي را سفارش نموده كه چون از وقت اذان اطلاع حاصل كرد به او خبر دهد، آنگاه برمي خيزد و بدون اينكه وضوي تازه اي بگيرد نماز مي خواند، و من مي فهمم كه او در سجده ي طولاني خود بخواب نرفته است، و چون از نماز ظهر و عصر و نوافل و تعقيبات آن فارغ مي شود تا غروب در حال سجده است، سپس برمي خيزد و با همان وضوئي كه دارد نماز مغرب را مي خواند.

و چون نماز مغرب و عشاء و نوافل و تعقيبات آن را به جا مي آورد با غذاي مختصري كه براي او مي آورند افطار مي كند، سپس تجديد وضو مي نمايد و بعد از آن سجده اي بجا مي آورد و چون سر از سجده برمي دارد استراحت كوتاه و خواب سبكي مي كند، سپس برمي خيزد و دوباره وضو مي گيرد و به نماز مي ايستد و تا طلوع فجر به نماز مشغول است، و چون غلامش به او وقت طلوع فجر را خبر مي دهد نماز صبح را به جا مي آورد، و مدت يكسال است كه اين روش او است... [26] .

مؤلف رحمه الله گويد: اين روايت از رواياتي است كه دلالت مي كند بر حجيت خبر واحد و كافي بودن يك عادل بلكه يك نفر مورد اعتماد (يعني اگر شخص مطمئن خبري داد ولو يك نفر باشد قول او حجت است و دليل شرعي است) و دلالت مي كند بر اينكه بينه يعني شهادت و گواهي راهي شرعي است براي بدست آوردن موضوعات خارجي، و در تمام موارد اينگونه است جز در موارد نزاع و ادعا كه در آن تعدد شرط است، در روايتي كه شاهد بحث است امام عليه السلام با شهادت يك نفر موضوع خارجي را كه وقت زوال يا طلوع فجر باشد احراز نموده است، و با گفته ي او علم به داخل شدن وقت پيدا كرده، و اكر كسي احتمال دهد كه در اين مورد امام به خاطر زنداني بودن تمكن نداشته است از تحصيل علم، لذا به اين مقدار اكتفا نموده است، احتمال بعيدي است.

432 / 17 كليني رحمه الله در كتاب «كافي» از حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام نقل كرده است كه فرمود:

ان الله غضب علي الشيعة فخيرني نفسي أو هم، فوقيتهم و الله بنفسي. [27] .

همانا خداوند به خاطر گناه شيعه بر آنها غضب كرد و مرا مخير نمود كه عقوبت را من از طرف آنها تحمل كنم و يا خود آنها عقوبت شوند، به خدا قسم من آن را به جان خود خريدم و شيعيان را حفظ كردم.

مؤلف گويد: تأييد فرمايش حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام تفسيري است كه در ذيل اين آيه ي شريفه ي (ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك) [28] «تا خداوند گناهاني را كه از تو سر زده بيامرزد» فرموده اند:

مقصود از گناهاني كه از تو سر زده، گناهان امت است. [29] .

ائمه طاهرين عليهم السلام بعضي از اعمال را به خاطر جبران كمبودها و كوتاهي هاي شيعيان از طرف آنها انجام داده اند.

و خدا خير دهد به شاعري كه گفته است:



اذا ذر اكسير المحبة فوق ما

جناه استحال الذنب أي استحالة



وقتي غبار كيمياي محبت بر روي گناهي نشست، تغيير حالت مي دهد و بطور كامل دگرگون مي شود.

1055 / 1 در كتاب «قرب الاسناد» مي نويسد: عيسي شلقان گويد:

محضر باصفاي امام صادق عليه السلام شرفياب شدم، مي خواستم در مورد ابوالخطاب از حضرتش بپرسم.

حضرت پيش از آن كه من بنشينم به من فرمود:

اي عيسي! چه مانعي دارد كه پسرم را ملاقات كني و آنچه مي خواهي از او بپرسي؟

من خدمت بنده ي صالح و شايسته ي خدا، امام كاظم عليه السلام رفتم، او در مكتب بود، و در لب هاي شريفش اثر مركب بود، پيش از سؤال من فرمود:

يا عيسي! ان الله تبارك و تعالي أخذ ميثاق النبيين علي النبوة فلم يتحولوا عنها أبدا، و أخذ ميثاق الوصيين علي الوصية فلم يتحولوا عنها أبدا، و أعار قوما الايمان زمانا ثم يسلبهم اياه، و أن أبا الخطاب ممن اعير الايمان و سلبه الله.

اي عيسي! به راستي كه خداوند از پيامبران بر پيامبري پيمان گرفته كه همواره ثابتند و از آن روگردان نمي باشند، و از اوصيا بر وصايت و امامت پيمان گرفته كه همواره ثابتند و از آن روگردان نمي باشند، و به برخي ايمان عاريه اي داده كه بعدا از آنها مي گيرد و ابوالخطاب از جمله كساني بود كه ايمان عاريه اي داشت و خداوند از او گرفت.

من (از پاسخ آن آقازاده خوشحال شدم و) آن حضرت را در آغوش گرفته و ميان دو چشمانش را بوسيدم، سپس عرض كردم: پدر و مادرم فدايت باد! كه شما از خانداني هستيد كه خداوند مي فرمايد:

(ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم) [30] .

«آنان فرزنداني هستند كه برخي از برخي ديگر (فضيلت) گرفته اند و خداوند شنوا و داناست».

آنگاه خدمت امام صادق عليه السلام بازگشتم، حضرت فرمود: چه كردي اي عيسي؟

عرض كردم: پدر و مادرم فدايت باد! خدمت فرزندتان كاظم عليه السلام رسيدم، وي پيش از آن كه من چيزي بپرسم پاسخم داد و هر چه كه مي خواستم بپرسم جواب داد، سوگند به خدا! فهميدم كه صاحب اين امر اوست و او امام است.

حضرت فرمود:

يا عيسي! ان ابني هذا الذي رأيت لو سألته عما بين دفتي المصحف لأجابك فيه بعلم.

اي عيسي! اين پسرم كه او را ديدي اگر از آنچه در قرآن است از او بپرسي با علم و دانش، پاسخ واقعي را به تو خواهد داد.

امام صادق عليه السلام همان روز او را از مكتب بيرون آورد، و از آن روز فهميدم كه او صاحب اين امر و امام است. [31] .

1056 / 2 در كتاب «الثاقب في المناقب» و نيز «الصراط المستقيم» آمده است:

مفضل بن عمر گويد: هنگامي كه امام صادق عليه السلام به شهادت رسيد يكي از فرزندان آن حضرت به نام عبدالله بن جعفر ادعاي امامت كرد.

امام كاظم عليه السلام به غلامش دستور داد تا مقداري هيزم در وسط حياط جمع كنند، آنگاه شخصي را فرستاد تا عبدالله را به خانه دعوت كند.

او آمد، امام كاظم عليه السلام نيز به همراه گروهي از بزرگان شيعه ي اماميه در خانه ي حضور به هم رسانيدند.

امام عليه السلام دستور داد هيزمها را آتش بزنند، تا خوب سرخ شوند. آنگاه برخاست و با لباسهايش در وسط آتش قرار گرفت، و رو كرد به آن گروه و ساعتي با آنان به سخن پرداخت، سپس برخاست و لباسش را تكان داد و به جايگاه خود برگشت، رو كرد به برادرش عبدالله و فرمود:

ان أنت تزعم أنك الامام بعد أبيك فاجلس في ذلك المجلس.

اگر تو گمان مي كني كه پس از پدرت امام هستي برخيز و در وسط آتش بنشين.

مفضل مي گويد: در اين هنگام ما ديديم كه رنگ عبدالله دگرگون شد و برخاست و در حالي كه رداي خود را بر زمين مي كشيد از خانه ي امام كاظم عليه السلام بيرون رفت. [32] .

1057 / 3 در كتاب «الثاقب في المناقب» مي نويسد: حديث ابوحنيفه از جمله احاديثي است كه ميان شيعه و سني شهرت يافته است.

روزي ابوحنيفه وارد خانه ي امام صادق عليه السلام شده و فرزندش موسي صلوات الله عليه را در راهرو منزل مي بيند، با خودش مي گويد: شيعيان چنين مي پندارند كه دانش در دوران كودكي به اينان عطا مي شود، اينك از اين كودك سؤالاتي مي پرسم تا او را امتحان كنم.

آنگاه رو به امام كاظم عليه السلام كرده و مي گويد: اي پسر! وقتي آدم غريبي وارد شهري شد كجا بايد قضاي حاجت كند؟

امام كاظم عليه السلام با نگاهي غضبناك به او نگريست و فرمود:

اي شيخ! بي ادبي كردي، سلامت كو؟

ابوحنيفه گويد: من شرمنده شده و عقب عقب برگشتم تا از خانه بيرون رفتم و اين در حالي بود كه او در نظرم خيلي بزرگوار و شريف آمد، آنگاه بازگشتم، سلام نموده و عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! اگر شخص غريبي وارد شهري شد كجا بايد قضاي حاجت كند؟ فرمود:

از كنار رودخانه هاي شهر، جويباري آب، محل فرود آمدن و تجمع مردم، زير درختان ميوه دار، اطراف خانه ها، كنار راه ها و كنار چشمه ها و حوضها بپرهيزد؛ هر كجا كه بخواهد قضاي حاجت كند.

ابوحنيفه گويد: عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! معصيت از چه كسي سر مي زند؟

حضرت نگاهي به من كرد و فرمود:

اما أن تكون من الله، أو من العبد، أو منهما معا، فان كانت من الله فهو أكرم من أن يؤاخذه بما لم يكتسبه، و ان كانت منهما فهو أعدل من أن يأخذ العبد بما هو شريك فيه، فلم يبق الا أن يكون من العبد، فان عفا فبفضله، و ان عاقب فبعدله.

گناه يا از ناحيه ي خداوند است، يا از جانب بنده، يا از جانب هر دو، اگر از ناحيه خدا باشد او بزرگوارتر از آن است كه بنده اش را به خاطر معصيتي كه مرتكب نشده كيفر دهد و اگر از جانب هر دو باشد، خداوند عادل تر از آن است كه در معصيتي كه خود شركت نموده، بنده اش را كيفر دهد، پس راهي نمي ماند جز آن كه معصيت از جانب بنده باشد. در اين صورت، اگر خداوند بنده اش را بخشيد پس به فضل و رحمتش بوده و اگر او را كيفر داد پس به عدلش با او رفتار كرده است.

ابوحنيفه گويد: بغض گلويم را گرفت چشمانم از اشك پر شد و اين آيه را خواندم كه:

(ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم) [33] .

«آنان فرزنداني هستند كه برخي از برخي ديگر (فضيلت) گرفته اند و خداوند شنوا و داناست». [34] .

1058 / 4 باز در همان كتاب آمده است:اسحاق بن ابي عبدالله گويد:

سالي كه امام كاظم عليه السلام از بصره مي آمدند؛ من همراه حضرتش بودم، ما از ترس توفان از زمين سيلگاهي كه در آن ريگ و سنگريزه بود عبور مي كرديم، در اين هنگام با گروهي كه سوار كشتي بودند برخورد كرديم، از آنان سر و صدايي شنيده مي شد. امام عليه السلام فرمود:

اين سر و صدا براي چيست؟

عرض شد: عروسي را به سوي همسرش مي برند.

پس از اندك زماني ناگاه فريادي شنيديم.

امام عليه السلام فرمود: اين فرياد چه بود؟

عرض كردم: عروس مي خواست مشتي آب بردارد كه دستبندش در آب افتاد.

امام عليه السلام فرمود: بايستيد، و به ناخداي كشتي آنان نيز بگوييد: كشتي را نگهدارد.

ما ايستاديم، ناخداي آنان نيز كشتي را نگه داشت، حضرت سينه مبارك خود را به كشتي تكيه داده و آهسته دعايي خواند، آنگاه به ناخدا فرمود: در آب فرورو (و دستبند را بياور).

ناخدا لنگي به خود بسته و در آب فرورفت، بيش از نيم ساعت جستجو كرد ناگاه دستبند را آورد.

وقتي ناخدا دستبند را آورد، اسحاق، برادر امام عليه السلام عرض كرد: قربانت گردم! دعايي كه خواندي براي ما نيز بياموز.

حضرت فرمود:

به شرطي كه به نااهلان نياموزي جز افرادي كه مورد اعتماد هستند.

آنگاه اين دعا را خواند:

«يا سابق كل فوت، و يا سامع كل صوت، و يا باري النفوس بعد الموت، و يا كاسي العظام لحما بعد الموت، يا من لاتغشاه الظلمات الحندسية و لاتتشابه عليه الأصوات المختلفة، و يا من لايشغله شأن عن شأن، يا من له عند كل شي ء من خلقه سمع حاضر، و بصر نافذ، لايغلطه كثرة المسائل، و لايبرمه الحاح الملحين، يا حي حين لاحي في ديمومية ملكه و بقائه، يا من سكن العلي و احتجب عن خلقه بنوره، يا من أشرق بنوره دياجي الظلم، أسألك باسمك الواحد الأحد الفرد الوتر الصمد أن تصلي علي محمد و آل محمد الطيبين الأخيار».

اي پيشي گيرنده از هر فوت شده، و اي شنونده ي هر صدا، و اي آفريننده ي جان ها پس از مرگ، و اي پوشاننده ي استخوان ها با گوشت پس از بين رفتن، اي كسي كه تاريك هاي تيره او را نپوشاند و صداهاي گوناگون بر او مشتبه نگردد، و اي كسي كه هيچ امري او را از امر ديگري باز ندارد، اي كسي كه نزد هر آفريده گوش شنوا و ديده ي نافذ دارد كه زيادي پرسشها او را به اشتباه نينداخته و پافشاري اصرار كنندگان خسته اش نكند.

اي زنده در زماني كه در ملك هميشگي و بقايش زنده اي نبود، اي كسي كه ساكن در (عرش) والا است و با نورش از آفريدگانش فاصله گرفته، اي كسي كه با نورش قعر تاريكيها را روشن نموده؛ از تو مي خواهم به حق آن اسمت كه تنها، يكتا، يگانه فرد، وتر و صمد است كه بر محمد و آل محمد كه پاكيزه و برگزيده اند درود فرست. [35] .

1059 / 5 باز در همان كتاب آمده است: اسحاق بن منصور گويد:

از امام كاظم عليه السلام شنيدم كه تاريخ مرگ يكي از شيعيانش را اطلاع مي داد، من با خود گفتم: به راستي اين شخص مي داند كه شيعيانش در چه روزي مي ميرند؟

همين كه اين سخن از ذهن من خطور نمود، رو به من كرد و فرمود:

اصنع ما أنت صانع، فان عمرك قد فني، و قد بقي منه دون سنتين، و كذلك أخوك لايمكث بعدك الا شهرا واحدا حتي يموت، و كذلك عامة أهل بيتك و يتشتت كلهم، و يتفرق جمعهم، و يشمت بهم أعداؤهم و يصيرون رحمة لاخوانهم، ان كان هذا في صدرك.

تو نيز هر كاري داري انجام بده كه عمر تو هم در حال پايان است و بيش از دو سال زنده نيستي و برادرت نيز يك ماه پس از تو خواهد مرد و همچنين تمام خانواده ات همگي پراكنده و جمعيت آنها متفرق خواهند شد و مورد سرزنش دشمنان و ترحم دوستان قرار خواهند گرفت؛ آيا اين خيال را نمي كردي؟

عرض كردم: از آنچه از ذهنم خطور كرد به سوي خدا استغفار مي نمايم.

آري، دو سال تمام نشد كه اسحاق بن منصور از دنيا رفت، و پس از يك ماه برادرش نيز وفات يافت، خانواده اش نيز مردند، و بازماندگان آنها فقير شده و پراكنده شدند به گونه اي كه نيازمند به كمك و صدقه شدند. [36] .

1060 / 6 باز در همان كتاب مي خوانيم: اسحاق بن عمار گويد:

محضر با صفاي امام كاظم عليه السلام شرفياب شده و برابر حضرتش نشستم، ناگاه شخصي خراساني اجازه ي ورود خواست، وارد شده و با لهجه اي سخن گفت كه من تا حال نشنيده بودم، گويا صدايي شبيه، صداي پرندگان داشت.

حضرت پاسخ او را با همان زبان و لهجه ي خودش داد تا اين كه صحبت آنها تمام شدو او همه ي مسايلش را پرسيد و بيرون رفت.

عرض كردم: من تاكنون چنين زبان ولهجه اي نشنيده بودم.

حضرت فرمود:

اين لهجه ي گروهي از اهل چين است. البته، زبان و لهجه ي همه مردم چين، چنين نيست. مثل اين كه از حرف زدن من به لهجه ي آنان در شگفت شدي؟ عرض كردم: جاي شگفتي بود.

فرمود: أخبرك بما هو أعجب منه، ان الامام يعلم منطق الطير و منطق كل ذي روح خلقه الله تعالي، و ما يخفي علي الامام شي ء.

اينك از اين شگفت تر به تو مي گويم؛ به راستي كه امام، زبان پرندگان و هر صاحب روحي را كه خدا آفريده مي داند و چيزي بر امام پوشيده نيست. [37] .

1061 / 7 شيخ مفيد قدس سره در «الارشاد» و طبرسي رحمه الله صاحب تفسير «مجمع البيان» در «اعلام الوري» مي نويسند: حسن بن محمد از جدش از افراد زيادي از ياران و اساتيدش نقل مي كند كه:

يكي از فرزندان عمر بن خطاب در مدينه امام كاظم عليه السلام را مورد آزار قرار مي داد، وقتي آن حضرت را مي ديد ناسزا مي گفت و به علي عليه السلام دشنام مي داد. روزي بعضي از ياران امام كاظم عليه السلام به حضرتش عرض كردند: اجازه دهيد ما اين فاجر را بكشيم.

حضرت به شدت آنها را از اين عمل بازداشته و به خاطر اين عمل توبيخ نمود. آنگاه از شغل آن مرد عمري پرسيد.

گفتند: او در اطراف مدينه مشغول زراعت است، حضرت سوار بر مركبش شده و به سوي او حركت كرد، او را در مزرعه اش پيدا كرد، با الاغش وارد مزرعه شد.

عمري فرياد زد: زراعت مرا لگدمال نكن.

حضرت همچنان سوار بر الاغ از روي زراعت او به طرفش مي رفت، تا اين كه نزديك او رسيد، و از مركب پياده شد، و در كنارش نشست، و با روي گشاده و خندان به او فرمود:

چقدر هزينه براي اين مزرعه كرده اي؟

گفت: صد دينار.

... تا آنجا كه گويد: امام كاظم عليه السلام كيسه اي درآورد - كه در آن سيصد دينار بود - و به او داد و فرمود:

زراعت تو نيز بحال خودش باقي است، خداوند آنچه در آن اميد داري به تو روزي مي كند.

راوي گويد: عمري برخاست و سر امام عليه السلام را بوسيد و تقاضا كرد كه حضرت از خطاي گذشته اش بگذرد.

امام كاظم عليه السلام لبخندي به او زد و بازگشت.

راوي گويد: آن حضرت به سوي مسجد رفت، ديد عمري در مسجد نشسته، نگاهي به آن حضرت كرد و اين آيه را خواند: (الله أعلم حيث يجعل رسالته)؛ «خداوند آگاهتر است كه رسالت خويش را در كجا قرار دهد».

ياران عمري دور او را گرفتند و گفتند: جريان چيست؟ تو پيش از اين چنين عقيده نداشتي و اينگونه نمي گفتي؟

عمري گفت: اكنون شنيديد كه چه گفتم، و شروع كرد به دعا كردن بر امام كاظم عليه السلام. يارانش با او دشمني كردند او نيز با آنها دشمن شد.

وقتي امام كاظم عليه السلام به منزلش برگشت، به اطرافيانش - كه تصميم قتل او را گرفته بودند - فرمود:

أيما كان خيرا ما أردتم؟ أم ما أردت؟ انني أصلحت أمره بالمقدار الذي عرفتم و كفيت به شره.

كدام رفتار بهتر بود: آنچه شما تصميم داشتيد يا آنچه من انجام دادم؟! من با همان مبلغي كه مي دانيد او را رو به راه كرده و جلو شرش را گرفتم. [38] .

1062 / 8 قطب راوندي قدس سره در كتاب «خرائج» مي نويسد: ابن ابي حمزه گويد:

من در خدمت مولايم امام كاظم عليه السلام بودم، ناگاه سي نفر غلام حبشي كه براي حضرتش خريده بودند وارد شدند، يكي از غلامان كه زيبا بود با زبان مادري خود سخن گفت، امام كاظم عليه السلام نيز با همان لهجه پاسخ او را داد.

غلام از اين امر در شگفت شد و ديگران نيز در شگفت شدند، چرا كه خيال مي كردند كه امام عليه السلام زبان آنها را نمي فهمد.

امام كاظم عليه السلام به او فرمود:

من مقداري پول در اختيار تو مي گذارم و تو به هر كدام سي درهم بده.

آنها از خدمت حضرتش بيرون آمدند، و به يكديگر مي گفتند: اين آقا به لهجه ي ما، بهتر از خودمان صحبت مي نمايد، و اين نعمتي است كه خداوند به ما ارزاني داشته است.

علي بن ابوحمزه گويد: وقتي آنها بيرون رفتند، عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! ديدم كه با اين حبشيان به زبان خودشان حرف مي زدي؟

حضرت فرمود:

آري. عرض كردم: به يكي از غلامان امتيازي قايل شدي؟

فرمود:آري، به او گفتم: به يارانش نصيحتي كند، و هر ماه به هر كدام از آنها سي درهم بدهد، زيرا وقتي او زبان به سخن گشود از آنها داناتر بود، چرا كه او از فرزندان پادشاه آنهاست، او را رئيس آنها قرار داده و سفارش كردم هر چه نياز دارند از او بگيرند. با همه ي اينها، او غلام درستي است. آنگاه حضرت فرمود: شايد تو از اين كه با زبان حبشي با آنان صحبت كردم در شگفت شدي؟

عرض كردم: آري، به خدا سوگند!

فرمود: در شگفت مباش كه آنچه از امر من بر تو پنهان شده از اين خيلي شگفت انگيزتر و شگفت انگيزتر است. آنچه از من شنيدي همانند اين است كه پرنده اي با منقارش قطره اي از دريايي بردارد، آيا آن يك قطره اي كه پرنده با منقارش برداشته از دريا مي كاهد؟

والامام بمنزلة البحر لاينفد ما عنده و عجائبه أكثر من عجائب البحر.

و امام نيز به منزله ي درياست، آنچه در نزد اوست پايان پذير نيست و كارهاي شگفت انگيز او، از شگفتي هاي دريا بيشتر است. [39] .

1063 / 9 ابوالفرج در «مقاتل الطالبيين» مي نويسد: يحيي بن حسن گويد:

امام كاظم عليه السلام هرگاه از كسي خبري به او مي رسيد كه ناخوش آيند بود، كيسه ي ديناري براي او مي فرستاد. كيسه هاي آن حضرت بين سيصد تا دويست دينار بود و كيسه هاي آن حضرت ضرب المثل شده بود. [40] .

1064 / 10 ديلمي در «اعلام الدين» مي نويسد: ابوحنيفه گويد:

روزي جهت پرسش از مسائلي خدمت امام صادق عليه السلام رفتم، گفتند: آن حضرت خوابيده است.

من منتظر شدم تا از خواب بيدار شود. در اين بين پسر بچه اي پنج - يا شش - ساله اي را ديدم، كه بسيار زيبا، داراي هيبت والا و نيكورفتار بود،

پرسيدم: اين كودك كيست؟

گفتند: موسي بن جعفر عليهماالسلام است.

بر او سلام كرده و گفتم: اي فرزند رسول خدا! نظر شما در مورد اعمال بندگان چيست؟

حضرت چهارزانو نشست و آستين راست خود را روي آستين چپ گذاشت و فرمود:

اي نعمان! پرسيدي، اينك پاسخش را گوش كن، وقتي شنيدي بفهم و حفظ كن، وقتي فهميدي عمل كن.

ان أفعال العباد لاتعدو من ثلاث خصال: اما من الله علي انفراده، أو من الله والعبد شركة، أو من العبد بانفراده. فان كنت من الله علي انفراده فما باله سبحانه يعذب عبده علي مالم يفعله مع عدله و رحمته و حكمته، و ان كانت من الله والعبد شركة فما بال الشريك القوي يعذب شريكه علي ما قد شركه فيه و أعانه عليه.

همانا اعمال بندگان از سه صورت خارج نيست:

1- يا فقط خداوند اين كارها را انجام مي دهد. 2- يا خدا و بنده در انجام اين اعمال شريكند. 3- يا تنها بنده انجام مي دهد.

اگر خدوند به تنهايي انجام داده،پس چرا بنده اش را بر آنچه انجام نداده كيفر كند؟ با اين كه خداوند عادل، رحيم و حكيم است.

و اگر اين عمل با شركت بنده و خدا انجام پذيرفته، چرا شريك توانا و قوي، شريك ناتوان خود را كيفر دهد؟ با اين كه خودش شريك بوده و او را ياري نموده است؟

آنگاه حضرت فرمود: يا نعمان! اين دو صورت كه حتما محال است؟

ابوحنيفه گفت: آري.

حضرت فرمود: فقط صورت سوم باقي مي ماند كه بنده به تنهايي انجام بدهد.

آنگاه حضرت اين اشعار را خواند:



لم تخل أفعالنا التي نذم بها

احدث ثلاث خصال حين نبديها



اما تفرد بارئنا بصنعتها

فيسقط اللوم عنا حين نأتيها



أو كان يشركنا فيها فيلحقه

ما كان يلحقنا من لائم فيها



أو لم يكن لالهي في جنايتها

ذنب فما الذنب الا ذنب جانيها



كارهايي كه باعث نكوهش ما مي گردند، به هنگام مرتكب شدن از سه حالت بيرون نيستند:

يا پروردگار ما به تنهايي آنها را انجام مي دهد؛ در آن صورت با اين كه از ما ظاهر گشته، مورد ملامت قرار نمي گيريم.

يا اين كه خداوند در ارتكاب آنها با ما شريك است كه در آن صورت او نيز مانند ما مورد سرزنش قرار مي گيرد.

يا اين كه براي خداوند در جنايت بنده گناهي نيست، پس گناه مربوط به كسي است كه آن را مرتكب شده است. [41] .

1065 / 11 علامه ي بزرگوار محدث عالي مقدار مجلسي قدس سره مي گويد: در يكي از كتاب هاي دانشمندان شيعه ديدم كه آمده بود:

وقتي هارون الرشيد لعنة الله عليه تصميم گرفت امام كاظم عليه السلام را به شهادت برساند، قتل آن حضرت را به هر يك از مقامات كشوري و لشكري پيشنهاد كرد هيچ كدام نپذيرفتند.

وي ناچار نامه اي به نمايندگان خود در كشورهاي فرنگ نوشت كه: گروهي را براي من بفرستيد كه خدا و پيامبر را نشناسند، من مي خواهم به وسيله ي آنان كاري انجام دهم.

آنان يك گروه پنجاه نفري را كه آشنايي با اسلام حتي با لغت عرب نداشتند، فرستادند. وقتي آنان آمدند هارون آنها را گرامي داشت و پرسيد: خداي شما كيست؟ پيامبرتان كيست؟

آنان پاسخ دادند: ما نه خدايي را مي شناسيم نه پيامبري را.

آنگاه آنها را وارد اتاقي كرد كه امام كاظم عليه السلام را در آن زنداني كرده بود، تا حضرتش را به قتل برسانند و خود هارون الرشيد لعين نيز از پنجره ي اتاق به آنان تماشا مي كرد.

آنان وارد اتاق شدند وقتي چشمشان به امام كاظم عليه السلام افتاد اسلحه ي خود را كنار انداخته و بدنشان به لرزه افتاد، و در پيشگاه حضرتش به سجده افتادند و از ترحم به امام عليه السلام مي گريستند.

امام كاظم عليه السلام نيز دست رأفت خويش را بر سر آنها مي كشيد و زبان و لهجه ي خودشان با آنان صحبت مي كرد و آنان مي گريستند.

وقتي هارون چنين ديد از ترس اين كه فتنه و آشوبي برپا شود وزير خود را صدا زد و به او دستور داد كه آنها را بيرون كند.

آنان در حالي كه به احترام امام عليه السلام عقب عقب مي آمدند خارج شدند، آنگاه سوار بر مركبهاي خود شده و بدون اجازه ي هارون به سوي كشورشان بازگشتند. [42] .

1066 / 12 ثقة الاسلام كليني رحمه الله در كتاب شريف «كافي» مي نويسد: يعقوب بن جعفر بن ابراهيم گويد:

من در خدمت امام كاظم عليه السلام به همراه عده اي در يكي از صحراهاي مدينه به نام «عريض» بوديم، ناگاه مردي نصراني وارد شد.

او رو به امام عليه السلام كرد و گفت: من طي يك سفري پرزحمت و پرمشقت از كشوري دور براي ديدن شما آمده ام، مدت سي سال است از خداوند مي خواهم كه مرا به بهترين دين و داناترين بندگان راهنمايي فرمايد.

در خواب شخصي نزد من آمد و شخصيتي را به من معرفي كرد، او مردي بود كه در بالاي شهر دمشق زندگي مي كرد، من نزد او رفتم و با او صحبت كردم.

او گفت: من دانشمندترين اهل دين خود هستم، البته از من داناتر نيز وجود دارد.

به او گفتم: مرا به داناتر از خودت راهنمايي كن، چرا كه من رنج سفر را بزرگ نمي شمارم و از مشقت آن باكي ندارم، من همه ي انجيل و نيز مزامير داود عليه السلام را خوانده ام، من چهار سفر از تورات و نيز ظاهر قرآن را خوانده و همه ي آن را در حفظ دارم.

آن دانشمند به من گفت: اگر علم نصراني را مي خواهي، من از عرب و عجم به آن داناترم، و اگر علم يهودي را مي خواهي برو نزد «باطي»، پسر شرحبيل سامري كه امروزه داناترين مردم به آن علم است. و اگر دنبال كسي هستي كه علم اسلام، علم تورات، علم انجيل و زبور، كتاب هود را مي داند و از هر چه كه بر پيامبران فرود آمده - چه در زمان تو و چه در زمان گذشته - و آنچه كه خير و نيكي از آسمان فرود آمده - چه كسي از آن اطلاع داشته يا نداشته باشد - آگاه است.

او بيان كننده ي هر چيزي و بهبود دهنده ي جهانيان است، او سبب آرامش كسي است كه دل در گرو او گذارد و بصيرت و بينش كسي است كه خدا بر او خيري اراده فرموده، و مأنوس با حق گشته است. همينك تو را به سوي او راهنمايي مي كنم و او را به تو معرفي مي نمايم، پيش او برو، گرچه با پاي پياده باشي اگر نتوانستي با زانوان ادامه بده و اگر عاجز شدي روي زمين بنشين و خود را به سوي او بكش و اگر باز درماندي پس با صورت به جانب او برو.

گفتم: نه، من توانايي بدني و مالي اين مسافرت را دارم.

گفت: پس فوري به سوي شهر «يثرب» حركت كن.

گفتم: من شهر «يثرب» را نمي شناسم.

گفت: به سوي مدينه ي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم همان پيامبري كه بر عرب مبعوث شد، برو. او پيامبري عربي و هاشمي بود، وقتي وارد شهر مدينه شدي از بني غنم بن مالك نجار بپرس، او در كنار مسجد شهر، زندگي مي كند، در آن شهر با علامت و زينت نصرانيت وار شو، چرا كه والي آنجا بر آنها (شيعيان او) سخت مي گيرد، البته خليفه از او سخت گيرتر است. آنگاه از پسران عمرو بن مبذول سؤال كن، او در بقيع زبير ساكن است.

آنگاه از موسي بن جعفر عليه السلام بپرس كه خانه اش كجاست؟ خودش كجاست؟ آيا در مسافرت است يا در شهر حضور دارد؟ اگر در مسافرت باشد تو نيز خود را به او برسان كه سفرش از مسافرت تو كوتاهتر است.

وقتي خدمتش شرفياب شدي بگو: مرا «مطران» يكي از نصاراي شهر غوطه ي دمشق نزد شما راهنمايي كرده، و او بسيار سلام خدمت شما رسانده و مي گفت: همواره از خداوند متعال مي خواهم كه اسلام مرا به دست شما قرار دهد.

پس همه ي اين جريان را همان گونه كه بر عصاي خويش تكيه داده بود، تعريف كرد.

آنگاه گفت: آقاي من! اگر اجازه مي فرماييد، عرض ادب كرده و به خاك افتم و در محضر شما بنشينم.

امام كاظم عليه السلام فرمود:

اجازه ي نشستن مي دهم، ولي اجازه نمي دهم كه به خاك افتي.

او نشست و براي احترام، كلاه از سر خود برداشت. آنگاه گفت: قربانت گردم؛ اجازه مي فرماييد حرفي بزنم؟

امام عليه السلام فرمود:

آري، براي همين كار آمده اي.

نصراني گفت: آيا جواب سلام دوستم را مي دهيد يا نه؟

امام كاظم عليه السلام فرمود: آرزو مي كنم كه خدا دوستت را هدايت كند، ولي جواب سلام در صورتي است كه به دين ما وارد شود.

نصراني گفت: خداوند كار شما را اصلاح فرمايد! من از شما سؤالاتي دارم كه اگر اجازه بفرماييد، مي پرسم.

حضرت فرمود: بپرس.

گفت: مرا آگاه نما از كتابي كه خداوند متعال بر محمد صلي الله عليه وآله وسلم فرو فرستاده و زبان به آن گشوده، سپس آن را توصيف نموده و فرمود:

(حم - والكتاب المبين - انا انزلناه في ليلة مباركة انا كنا منذرين - فيها يفرق كل أمر حكيم) [43]

«حم - سوگند به اين كتاب روشنگر - ما آن را در شبي مبارك فرود آورديم، ما هميشه از بيم دهندگانيم - در آن شب هر امري بر اساس حكمت (الهي) تدبير مي شود».

تفسير اين آيات در باطن چيست؟ حضرت فرمود:

(حم) حضرت محمد صلي الله عليه وآله وسلم است و اين اسم در كتاب هود نيز آمده است، ولي بعضي از حروفش ناقص است.

و منظور از (الكتاب المبين)؛ حضرت اميرمؤمنان علي عليه السلام است.

و منظور از (الليلة)؛ حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام است.

و اما اين كه مي فرمايد: (فيها يفرق كل أمر حكيم)؛ منظورش اين است كه از او (فاطمه عليهاالسلام) خير زيادي به وجود مي آيد، مرد حكيم، مرد حكيم و مرد حكيم.

مرد نصراني گفت: براي من، نخستين و آخرين شخص از اين مردان حكيم را توصيف كن.

امام عليه السلام فرمود:

توصيف تو را به اشتباه مي اندازد، ولي سومين شخص را براي تو وصف مي نمايم و اين كه چه كسي از نسل او به وجود مي آيد، البته در كتابهايي كه براي شما نازل شده، اسم او آمده است، اگر تغييري در آن نداده باشيد يا تحريف كرده و كتمان نكنيد كه اين كار گذشتگان شما بوده است.

نصراني گفت: من آنچه را كه مي دانم از شما پنهان نمي نمايم، و شما را نيز تكذيب نمي كنم، شما مي دانيد كه من راست مي گويم يا دروغ، سوگند به خدا! به راستي كه خداوند شما را مورد عنايت و فضل خود قرار داده و چنان نعمت هاي خويش را به شما عنايت فرموده كه كسي تصور آن را نمي كند، و آنچنان آشكار است كه پنهان گران را ياراي پنهان كردن فضايل شما نيست، و كسي نمي تواند آنها را تكذيب كند، پس آنچه من مي گويم يك واقعيتي است، پس آنچه را بگويم همان گونه است كه گفته ام.

امام كاظم عليه السلام فرمود:

أعجلك أيضا خبرا لايعرفه الا قليل ممن قرأ الكتب، أخبرني مااسم ام مريم؟ و أي يوم نفخت فيه مريم؟ و لكم من ساعة من النهار؟ و أي يوم وضعت مريم فيه عيسي عليه السلام؟ و لكم من ساعة من النهار؟

هم اكنون خبري را براي تو بازگو مي كنم كه جز عده ي اندكي از آشنايان كتابهاي آسماني آن را نمي داند، بگو ببينم: اسم مادر حضرت مريم چه بود؟ در چه روزي بر او دميده شد؟ چه ساعت از روز بود؟ در كدام روز حضرت مريم، حضرت عيسي عليه السلام را وضع حمل كرد؟ در چه ساعتي از روز بود؟

نصراني گفت: نمي دانم.

امام كاظم عليه السلام فرمود: نام مادر حضرت مريم «مرثا» [44] بود، كه به زبان عربي «وهيبه» مي شود. و روزي كه حضرت مريم حامله شد، روز جمعه هنگام ظهر بود، همان روزي كه روح الأمين در آن روز فرود آمد، و مسلمانان عيدي شايسته تر از آن روز ندارند، خداوند متعال آن روز را بزرگ داشته و حضرت محمد صلي الله عليه وآله وسلم نيز آن روز را بزرگ داشته و دستور فرموده كه آن را عيد قرار دهند و آن روز جمعه است. و روزي كه حضرت مريم عليهاالسلام در آن وضع حمل كرد، روز سه شنبه، چهار ساعت و نيم از روز گذشته بود.

(حضرت ادامه داد و فرمود:) آيا رودي را كه حضرت مريم در كنار آن، حضرت عيسي عليه السلام را وضع حمل كرد، مي شناسي؟

عرض كرد: نه.

فرمود: كنار رود فرات بود كه پيرامون آن درختان خرما و انگور وجود دارد، هيچ جا به اندازه ي آنجا درختان خرما و انگور ندارد.

آنگاه امام كاظم عليه السلام سخن خود را چنين ادامه داد:

اما روزي كه در آن، زبان حضرت مريم، بسته شد، و «قيدوس» فرزندان و اطرافيان خود را خواند پس او را كمك كردند و آل عمران را خواست تا به مريم نگاه كنند. آنان آمدند و به او سخناني را نسبت دادند كه خداوند در كتاب شما و كتاب ما، قرآن از آنها خبر داده است، آيا آن سخنان را فهميده اي؟

گفت: آري، همين امروز، آن ها را مي خواندم.

حضرت فرمود: پس در اين صورت، از جاي خود بر نمي خيزي جز آن كه خداوند تو را هدايت مي نمايد.

نصراني گفت: نام مادر من به زبان سرياني و عربي چيست؟

امام عليه السلام فرمود: نام مادر تو به زبان سرياني «عنقاليه» و نام مادربزرگ پدري تو «عنقوره» بوده؛ ولي اسم مادر تو به عربي «ميه» است و نام پدرت «عبدالمسيح» كه به زبان عربي «عبدالله» مي شود، چرا كه حضرت مسيح بنده نداشت.

نصراني گفت: راست گفتي و نيكو فرمودي: نام پدربزرگم چه بود؟

امام عليه السلام فرمود: نام پدربزرگت «جبرئيل» بود كه من او را در همين مجلس «عبدالرحمان» مي نامم. [45] .

نصراني گفت: آيا او مسلمان بود؟

امام عليه السلام فرمود: آري، او را شهيد نمودند، عده اي از سپاهيان شام با مكر و فريب به خانه ي او حمله كرده و او را كشتند.

نصراني گفت: نام من، پيش از كنيه ام چه بود؟

حضرت فرمود: نام تو «عبدالصليب» بود.

عرض كرد: براي من چه نامي انتخاب مي نماييد؟

فرمود: تو را «عبدالله» مي نامم.

نصراني گفت: من نيز به خداي بزرگ ايمان آوردم، و گواهي مي دهم كه معبودي جز خدا نيست، او يكتاست و شريكي ندارد، يگانه و بي همتاست، نه آن گونه كه نصارا وصف مي كنند، نه آن گونه كه يهود اعتقاد دارند و نه آن گونه كه ساير مشركان مي گويند.

من گواهي مي دهم كه حضرت محمد صلي الله عليه وآله وسلم بنده و پيامبر اوست، او را به حق فرستاده و اين مطلب بر اهلش آشكار است و مبطلان و بيهوده گويان از درك آن كور مانده اند. او پيامبر خدا بر همه ي جهانيان بوده، از سرخ پوست و سياه پوست همه در دين او مشتركند. پس هر كه بينا شد؛ بصيرت يافت و هر كه هدايت يافت به سود اوست، و بيهوده گويان و مبطلان در كوري هستند و در آنچه ادعا مي كنند در گمراهي اند.

و گواهي مي دهم كه ولي [46] او زبان به حكمت خدا گشود، همان گونه كه پيامبران گذشته زبان به حكمت رساي خدا گشودند و در اطاعت خدا همكاري نموده و از باطل و اهل آن و از پليدي و اهل آن دوري نمودند. آنان از راه گمراهي كناره گرفتند، خداوند نيز آنان را در راه اطاعت خويش ياري نمود و آنان را از معصيت و گناه نگه داشت.

پس آنان اولياي خدا و ياران دين هستند، كه بر كارهاي نيك تشويق و ترغيب نموده و به آن دستور مي دهند. من به كوچك و بزرگ آنان و آنها كه نام بردم و آنها كه نام نبردم، ايمان آوردم، و به خداي تبارك و تعالي كه پروردگار جهانيان است، ايمان آوردم.

آنگاه آن شخص دست برد و زنار خود را پاره كرد و صليبي كه از طلا بود و بر گردنش آويخته بود شكست، سپس گفت: دستور بفرماييد كه صدقه ام [47] را به چه كسي بدهم؟

امام كاظم عليه السلام فرمود:

در اينجا شخصي است كه با تو هم عقيده بوده، و خويشاوندان تو، از قبيله ي قيس بن تغلبه است، به او نيز نعمتي همانند نعمت [48] تو ارزاني شد و مسلمان گشت، اموالت را با او تقسيم كن و با هم همسايه شويد و من نمي گذارم حق شما - از صدقات - در اسلام از بين برود.

عرض كرد: سوگند به خدا! - خداوند كار شما را بهبود نمايد! - من ثروت زيادي دارم، من سيصد اسب نر و ماده - كه بالغند - و هزار شتر دارم، حق شما [49] در آن اموال بيش از حق من است.

حضرت فرمود:

تو آزاد شده ي خدا و پيامبر هستي، (چرا كه به وسيله ي آنان از آتش آزاد شدي)، مقام و منزلت خانوادگي تو را زياني نيست.

(آري، او مسلمان شد و) اسلامش نيكو شد، او با يكي از زنان قبيله ي بني فهر ازدواج كرد، امام كاظم عليه السلام مهريه ي او را به مبلغ پنجاه دينار از صدقات اميرمؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام پرداخت نمود، حضرت به او خدمتكاري داد و براي او خانه تهيه كرد، او در كنار امام كاظم عليه السلام بود، تا آن كه حضرتش را به زندان بردند، وي (در فراق و دوري مولايش امام كاظم عليه السلام مي سوخت) پس از آن كه بيست و هشت شب از زنداني شدن امام عليه السلام گذشت، از دنيا رفت. [50] .

علامه ي مجلسي رحمه الله پس از نقل اين حديث شريف، به توضيح آن پرداخته و لغات مشكل آن را به زيباترين وجه شرح مي دهد، [51] آنگاه مي گويد:

اين كه از حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام تعبير به «ليله» شده، به اعتبار عفت و پوشيدگي آن بانوي بزرگوار از خلايق از جهت صورت و مرتبه بوده است.

نويسنده رحمه الله گويد: چنين تفسيري به جهت باطن آيه است، چرا كه با دلالت التزامي، ظاهر آيه بيانگر آن است، زيرا كه نزول قرآن در شب قدر بوده و آن فقط براي هدايت مردم و ارشاد آنان به سوي شرايع دين و اقامه حق تا انقضاي دنيا بوده است، و اين به وجود نمي آيد جز به وجود امامي كه در هر عصر و زمان بوده و به همه ي مايحتاج مردم آگاه باشد.

و اين امر با نصب اميرمؤمنان عليه السلام، و قرار دادن آن حضرت به عنوان گنجينه ي علم قرآن چه از نظر لفظي و چه از نظر معنوي، چه از جهت ظاهري و چه از جهت باطني؛ تحق يافت، تا اين كه مصداقي براي كتاب مبين گردد.

از طرفي، ازدواج آن حضرت با بانوي بانوان حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام بود تا از آنان، امامان و پيشوايان هدايتگر تا روز رستاخيز به دنيا بيايد. بنابراين، معلوم گرديد كه ظاهر و باطن قرآن با هم تطابق داشته و با همديگر متلازمند.

1067 / 13 شيخ جليل القدر، محمد بن حسن صفار قمي در «بصائر الدرجات» مي نويسد: هشام بن سالم گويد:

نزد عبدالله بن جعفر رفتم، امام كاظم عليه السلام نيز در مجلس حضور داشت، در برابر حضرتش آئينه اي بود، آن حضرت ردايي پوشيده و پيراهني بر تن داشت، رو كردم به عبدالله و پيوسته از او سؤال كردم تا اين كه صبحت از زكات شد.

وي گفت: از زكات مي پرسي؟ هر كس چهل درهم داشته باشد. يك درهم آن را بايد به عنوان زكات بپردازد.

من از اين حكم در شگفت شده و با تعجب به او نگاه كرده و گفتم: خداي كار تو را بهبود نمايد! ارادت و محبت مرا نسبت به پدر بزرگوارت مي شناسي، من از آن بزرگوار نوشته هايي دارم، مي خواهي برايت بياورم؟

گفت: آري، فرزند برادرم! بياور.

من از آن محفل برخاستم و به حرم رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم رفته و به آن حضرت پناه آورده و گفتم: اي رسول خدا! به سوي چه كسي بروم؟ به سوي قدري ها؟ حروري ها، مرجئه يا زيديه؟

در اين حال، پسر بچه اي كه كمتر از پنج سال داشت نزد من آمد، لباس مرا كشيد و گفت: بيا.

گفتم: پيش چه كسي بروم؟

گفت: خدمت آقاي من، موسي بن جعفر عليهماالسلام.

من همراه او آمده و وارد صحن حياط امام كاظم عليه السلام شدم، ديدم آن حضرت در اتاقي نشسته كه جلو آن پشه بندي است، رو به من كرد و فرمود:

اي هشام! عرض كردم: بلي.

فرمود: لاالي المرجئة، و لاالي القدرية، و لكن الينا؛

نه به سوي مرجئه (برو) و نه به سوي قدريه ولي نزد ما بيا.

آنگاه داخل اتاق شده و خدمتش شرفياب گشتم. [52] .

1068 / 14 در «تفسير فرات» آمده: حسين بن عبدالله بن جندب گويد:

جعفر بن محمد نامه اي بيرون آورد و گفت: پدرم براي ابوالحسن امام كاظم عليه السلام نوشت: قربانت گردم، من پير و ناتوان شده ام، اينك از انجام خيلي از كارهايي كه پيش از اين توانائي داشتم و انجام مي دادم عاجزم، فدايت شوم؛ دوست دارم چيزي به من بياموزي كه مرا به پروردگارم نزديك كرده و فهم و دانش مرا بيافزايد.

حضرت در پاسخ او نوشت:

قد بعثت اليك بكتاب فأقرأه و تفهمه، فان فيه شفاء لمن أراد الله شفاه، و هدي لمن أراد الله هداه.

نامه اي به تو نوشتم و فرستادم، آن را بخوان و بفهم، زيرا كه آن نامه، شفاي هر كسي است كه خداوند بخواهد او را شفا بخشد و هدايت هر كسي است كه خداوند بخواهد او را هدايت كند.

ذكر «بسم الله الرحمن الرحيم، لاحول و لاقوة الا بالله العلي العظيم»؛ را بسيار بگو و اين نامه را به صفوان و آدم [53] بخوان.

علي بن الحسين عليهماالسلام مي فرمايد: همانا حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه وآله وسلم امين خدا در روي زمين بود، وقتي آن حضرت از دنيا رفت، ما اهل بيت، امينان خداوند در روي زمين هستيم، علم بلايا، مرگ و ميرها، انساب عرب و زادگاه اسلام نزد ماست. ما هر كس را ببينيم مي فهميم كه آيا حقيقتا ايمان دارد يا در واقع منافق است.

به راستي كه شيعيان ما؛ نامشان و نام پدرانشان نوشته شده، خداوند متعال بر ما و بر ايشان عهد و پيمان گرفته است هر كجا ما وارد شويم آنها وارد شوند، و هر كجا داخل گرديم آنها نيز داخل شوند، بر ملت و دين حضرت ابراهيم عليه السلام - خليل خدا - جز ما و آنها كسي نيست.

ما در روز رستاخيز بر نور پيامبرمان چنگ مي زنيم و پيامبر ما چنگ به نور خدا مي زند - كه همانا دامن كبريايي، همان نور است - شيعيان ما از نور ما پيروي مي نمايند.

من فارقنا هلك و من تبعنا نجا، والجاحد لولايتنا كافر والمتبع لولايتنا و تابع أوليائنا مؤمن، لايحبنا كافر، و لايبغضنا مؤمن.

من مات و هو محبنا كان حقا علي الله أن يبعثه معنا، نحن نور لمن تبعنا، و نور لمن اقتدي بنا، من رغب عنا ليس منا، و من لم يكن معنا فليس من الاسلام في شي ء.

هر كه از ما جدا شود به هلاكت مي رسد، هر كه پيرو ما باشد، نجات مي يابد، منكر ولايت ما كافر است و پيرو ولايت ما و اولياي ما مؤمن. كافر ما را دوست نمي دارد و مؤمن، با ما دشمني نمي ورزد.

هر كه با محبت ما بميرد بر خداست كه او را با ما محشور فرمايد، ما نوريم براي كسي كه از ما پيروي كند، و كسي كه به ما اقتدا نمايد، هر كه از ما روي گرداند از ما نيست، و هر كه از ما نباشد از اسلام بهره اي نبرده است.

دين به وسيله ي ما شروع و به وسيله ي ما پايان مي پذيرد، به وسيله ي ما خداوند شما را از روييدنيهاي زمين بهره مند ساخته، و به سيله ي ما باران از آسمان مي بارد، و به واسطه ي ما خداوند شما را از غرق در دريا، فرورفتن در خشكي نگه مي دارد.

خداوند به وسيله ي ما شما را در زندگيتان، در قبر، در محشر، در صراط، كنار ميزان و موقع ورودتان بر بهشت سود مي رساند. به راستي كه مثل ما در كتاب خدا مثل آن مشكات (و چراغدان) است، كه مشكات در قنديل است. پس ما همان مشكاتي هستيم كه (فيها مصباح)؛ «در آن چراغ است» و آن چراغ، حضرت محمد صلي الله عليه وآله وسلم است. (المصباح في زجاجة)؛ «آن چراغ در شيشه و حبابي قرار دارد».

ما همان حباب هستيم كه (الزجاجة كأنها كوكب دري يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية)؛ «حبابي كه همانند ستاره ي درخشان است كه از درخت مبارك زيتوني كه نه شرقي است و نه غربي شعله ور است» (يعني بر همه جا همچون خورشيد نورافشاني مي كند) نه (جايي را) انكار كرده (و از نور افشاني خودداري مي كند) و نه (آن را) از خود خوانده (و بيشتر بر او مي تابد).

(يكاد زيتها)؛ «روغنش (نورش) نزديك است»، (يضي ء و لو لم تمسسه نار)؛ «روشني مي بخشد بدون اين كه با آتش تماس بگيرد» كه نور قرآن است، (نور علي نور يهدي الله لنوره)؛ «نوري است بر فراز نوري، خدا به نور خود هدايت مي كند» يعني به ولايت ما، (من يشاء والله بكل شي ء عليم) [54] ؛ «هر كه را بخواهد، و خداوند به هر چيزي داناست»، اين كه هر كسي را دوست دارد به وسيله ي ولايت ما هدايت مي فرمايد.

بر خداست كه در روز قيامت دوست ما را با چهره اي درخشان، با برهاني فروزان كه دليلش در پيشگاه خداوند رحمان بزرگ است و دشمن ما را با چهره اي سياه و با دليلي باطل و سرافكنده در پيشگاه خدا، محشور نمايد. و سزاوار است كه خداوند دوست ما را رفيق پيامبران، صديقان، شهيدان و صالحان - كه رفقاي خوبي هستند - قرار دهد. [55] .

و بر خداوند است كه دشمن ما را رفيق شياطين و كافران - كه بد رفقايي هستند - قرار دهد. شهيدان ما ده درجه و مرتبه و شهيدان شيعيان ما هفت درجه و مرتبه از ساير شهدا برترند.

فنحن النجباء، و نحن أفراط الأنبياء، و نحن أبناء الأوصياء، و نحن خلفاء الأرض، و نحن أولي الناس بالله، و نحن المخصوصون في كتاب الله و نحن أولي الناس بدين الله.

پس ما برگزيدگان، بازماندگان پيامبران، فرزندان اوصيا و خلفاي زمين هستيم، ما از همه ي مردم به خداوند نزديك تريم، ما همان شخصيت هاي برگزيده و ممتاز در كتاب خدا بوده و ما از همه ي مردم بر دين خدا سزاوارتريم. ما همان كساني هستيم كه خداوند دينش را براي ما تشريع نموده و فرمود: (شرع لكم من الدين ما وصي به نوحا والذي أوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسي و عيسي)؛

«آييني را براي شما تشريع نمود كه به نوح توصيه كرده بود و آنچه را كه بر تو وحي نموديم - اي محمد! - و آنچه به ابراهيم، موسي و عيسي سفارش نموديم» به راستي كه ما دانستيم و آنچه را كه دانستيم ابلاغ نموديم، و علم همه ي انبياء در ما به وديعه نهاده شده است.

ما وارثان پيامبران، و فرزندان پيامبران اولي العزم هستيم كه (أن أقيموا الدين)؛ «اين كه دين را بر پا داريد» به وسيله ي آل محمد عليهم السلام (و لاتتفرقوا فيه)؛ «و در آن، تفرقه ايجاد نكنيد» و بر جماعت خود متحد باشيد، (كبر علي المشركين)؛ «گران است بر مشركان» - كسي كه به ولايت علي بن ابي طالب عليهماالسلام شرك ورزيد -.

(ما تدعوهم اليه)؛ «آنچه شما آنان را به سوي آن مي خوانيد» كه ولايت علي عليه السلام مي باشد و به راستي (الله)؛ «خداوند» اي محمد! (يجتبي اليه من يشاء و يهدي اليه من ينيب) [56] ؛ «هر كس را بخواهد برمي گزيند و كسي را كه به سوي او باز گردد هدايت مي كند».

حضرت فرمود:] (يعني) برمي گزيند و هدايت مي كند كسي را كه دعوت تو را در مورد ولايت علي بن ابي طالب عليهماالسلام بپذيرد. [57] .

1069 / 15 در كتاب سيد حسن بن كبش آمده است: سماعه گويد:

امام كاظم عليه السلام به من فرمود:

اي سماعه! هرگاه به سوي خداوند متعال حاجتي داشتي بگو:

أللهم اني أسألك بحق محمد و علي عليهماالسلام فان لهما عندك شأنا من الشأن و قدرا من القدر، فبحق ذلك الشأن، و بحق ذلك القدر أن تصلي علي محمد و آل محمد و أن تفعل بي كذا و كذا.

«بار خدايا! از تو مي خواهم به حق محمد مصطفي و علي مرتضي - كه درود بر آن دو بزرگوار باد - چرا كه آنان در پيشگاه تو داراي مقام و منزلتي والا و مرتبت و ارزش بالايي هستند، پس به حق اين مقام و منزلت و حق اين قدر و مرتبت مي خواهم كه بر محمد و خاندان محمد درود فرستي و حاجتم را - كه چنين و چنان است - روا كني».

زيرا در هنگام رستاخيز هيچ فرشته ي مقرب، پيامبر مرسل و مؤمني كه خداوند دلش را با ايمان آزموده، نمي ماند جز آن كه در آن روز، نيازمند آن دو بزرگوار هستند. [58] .

1070 / 16 در «بصائر الدرجات» آمده: سماعة بن مهران گويد:

من در محضر با صفاي پيشواي هفتم، امام كاظم عليه السلام بودم، جلوس در محضرش به درازا كشيد، حضرت فرمود:

أتحب أن تري أبا عبدالله عليه السلام؟

آيا ميل داري امام صادق عليه السلام را ببيني؟

عرض كردم: سوگند به خدا! دوست دارم (حضرتش را ببينم).

فرمود: برخيز و وارد آن اتاق شو.

برخاستم و وارد اتاق شدم، ناگاه ديدم امام صادق عليه السلام در آنجا نشسته اند. [59] .

1071 / 17 شيخ جليل القدر، علي بن حسين بن بابويه قمي معروف به شيخ صدوق، در كتاب «صفات الشيعه» مي نويسد: ابن ابونجران گويد:

از امام كاظم عليه السلام شنيدم كه مي فرمود:

من عادي شيعتنا فقد عادانا، و من والاهم فقد والانا، لأنهم منا، خلقوا من طينتنا، من أحبهم فهو منا، و من أبغضهم فليس منا.

شيعتنا ينظرون بنور الله، و يتقلبون في رحمة الله، و يفوزون بكرامة الله. ما من أحد من شيعتنا يمرض الا مرضنا لمرضه، و لااغتم الا اغتممنا لغمه، و لايفر الا فرحنا لفرحه، و لايغيب عنا أحد من شيعتنا أين كان في الأرض شرقها أو غربها، من ترك من شيعتنا دينا فهو علينا، و من ترك منهم مالا فهو لورثته.

هركه با شيعيان ما دشمني نمايد، با ما دشمني نموده است، و هر كه به آنان مهر ورزد به ما مهر ورزيده، چرا كه آنان از ما هستند و از خميره ي (طينت) ما آفريده شده اند، كسي كه آنان را دوست داشته باشد، از ماست، و كسي كه آنان را دشمن بدارد، از ما نيست.

شيعيان ما با نور خدا مي نگرند و در رحمت او غوطه ور مي شوند، و به كرامت خدا رستگار مي گردند. هيچ يك از شيعيان ما بيمار نمي شود جز آن كه ما نيز به بيماري او، بيمار مي شويم، و چون اندوهناك گردد ما نيز به غم او، اندوهناك مي شويم و اگر خوشحال گردد ما نيز به خوشحالي او، مسرور مي شويم.

هيچ كدام از شيعيان ما از ديدگاه ما پنهان نيستند، چه در شرق زمين باشند يا در غرب آن، اگر يكي از آنان قرضي از خود بجاي گذارد ما آن را ادا مي كنيم و اگر ثروتي از او باقي بماند، مال ورثه ي اوست.

شيعيان ما كساني هستند كه نماز را برپا مي دارند، زكات را مي پردازند، حج بيت خدا را انجام مي دهند، ماه رمضان را روزه مي گيرند، و ولايت اهل بيت عليهم السلام را پذيرفته و از دشمنان آنان بيزاري مي جويند.

(آري)، آنان اهل ايمان و پرهيز، اهل ورع و تقوا هستند، هر كه آنان را رد نمايد در واقع خدا را رد كرده است و هر كه بر آنان طعنه زده و ايراد بگيرد در واقع بر خدا طعنه زده است، چرا كه آنان بندگان حقيقي خداوند و دوستداران درستكار او هستند.

سوگند به خدا! يكي از آنان در روز قيامت قادر است به اندازه ي نفرات دو قبيله اي همانند ربيعه و مضر را شفاعت نمايد، و خداوند بجهت كرامتي كه بر آنان قائل است، شفاعت آنان را مي پذيرد. [60] .

1072 / 18 در كتاب «اختصاص» منسوب به دانشمند جليل القدر شيخ مفيد قدس سره آمده است: ابوالمعزا گويد: امام كاظم عليه السلام فرمود:

من كانت له الي الله حاجة و أراد أن يرانا و أن يعرف موضعه من الله فليغتسل ثلاث ليال يناجي بنا فانه يرانا و يغفر له بنا و لايخفي عليه موضعه.

هر كس به سوي خداوند نيازي داشته باشد و بخواهد ما را ببيند و با موقعيت خويش در نزد خداوند آشنا شود، بايستي سه شب غسل نموده و با ما مناجات و گفتگو كند، در اين صورت ما را خواهد ديد و به وسيله ي ما آمرزيده شده و موقعيتش بر او مخفي نخواهد ماند.

عرض كردم: آقاي من! آيا امكان دارد كسي كه شراب خوار است شما را در خواب ببيند؟ فرمود:

ليس النبيذ يفسد عليه دينه، انما يفسد عليه تركنا و تخلفه عنا، ان أشقي أشقياءكم من يكذبنا في الباطن بما يخبر عنا، يصدقنا في الظاهر و يكذبنا في الباطن.

شراب، دين او را از بين نمي برد، آنچه باعث از بين رفتن دين مي شود ترك ما و فاصله گرفتن از ماست، به راستي كه بدبخت ترين بدبخت از شما، كسي است كه به آنچه از ما خبر مي دهد، در باطن خود، تكذيب نمايد، (يعني:) ما را در صورت ظاهر تصديق مي نمايد، ولي در باطن خودش ما را تكذيب مي نمايد.

ما فرزندان پيامبر و رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم و اميرمؤمنان علي عليه السلام و دوستان پروردگار جهانيان هستيم.

ما سرآغاز كتاب خداييم، دانشمندان به وسيله ي ما لب به سخن گشودند، اگر غير اين بود همگي گنگ مي شدند.

ما مناره ها را بر افراشتيم، و قبله را به مردم شناسانديم. ما همان حجر بيت در آسمان و زمين هستيم. [61] .

بنا غفر لآدم، و بنا ابتلي أيوب، و بنا افتقد يعقوب، و بنا حبس يوسف، و بنا دفع البلاء، و بنا أضاءت الشمس.

آدم عليه السلام به سبب ما بخشيده شد، ايوب (پيامبر) به سبب ما مبتلا گشت، يعقوب به سبب ما يوسفش را گم كرد، و يوسف به سبب ما به زندان افتاد. [62] ، بلا به سبب ما دفع مي شود و آفتاب به سبب ما نور افشاني مي نمايد.

اسامي ما در عرش پروردگارمان نوشته شده است، در آنجا نوشته:

محمد خير النبيين، و علي سيد الوصيين، و فاطمة سيدة نساء العالمين؛

محمد صلي الله عليه وآله وسلم بهترين پيامبران، علي عليه السلام سرور جانشينان، فاطمه عليهاالسلام بانوي بانوان جهانيان است.

من خاتم اوصيا و طالب باب هستم، من صاحب صفين هستم، من انتقام گيرنده از اهل بصره هستم، من صاحب كربلا هستم.

من أحبنا و تبرأ من عدونا كان معنا، و ممن في الظل الممدود و الماء المسكوب.

هر كس ما را دوست بدارد و از دشمنان ما بيزاري جويد، با ما خواهد بود، و جزو كساني است كه در بهشت در سايه ي بلند درختان و در كنار نهر آب هاي زلال و روان خواهد بود.

نويسنده رحمه الله گويد: اين حديث شريف طولاني است، در آخر آن آمده:

به راستي كه خداوند ميان پيامبران و اوصياء در علم و طاعت اشتراك قرار داده است. [63] .

1073 / 19 باز در همان كتاب مي خوانيم: حماد بن عيسي گويد:

محضر با صفاي امام كاظم عليه السلام شرفياب شدم، عرض كردم: قربانت گردم؛ از خداوند بخواه كه براي من خانه، زن، فرزند، خادم مرحمت فرمايد و زيارت خانه ي خدا را در هر سال عنايت فرمايد.

امام كاظم عليه السلام دعا كرد و فرمود:

أللهم صل علي محمد و آل محمد، و ارزقه دارا و زوجة و ولدا و خادما والحج خمسين سنة؛

خداوندا بر محمد و خاندان محمد عليهم السلام درود فرست و بر حماد، خانه، زن، فرزند، خادم و پنجاه سال توفيق زيارت بيت الله الحرام عنايت كن!

حماد گويد: وقتي حضرت پنجاه سال حج را شرط نمود؛ فهميدم كه بيش از پنجاه سال موفق به زيارت خانه ي خدا نخواهم شد.

حماد مي افزايد: (پس از آن دعا) من تاكنون چهل و هشت سال به سفر حج رفته ام، و اين خانه ي من است كه خداوند روزي نمود، و آن همسر من است كه پشت پرده هم اكنون سخن مرا مي شنود، و اين فرزندم و اين هم خدمتكارم كه همه ي اينها را خداوند به بركت دعاي امام كاظم عليه السلام به من ارزاني داشته است.

او پس از نقل اين جريان، دو مرتبه ي ديگر به حج مشرف شد و پنجاه مرتبه كامل شد، آنگاه براي سفر ديگري آماده شد و به سوي حج حركت كرد، او در اين سفر با ابوالعباس نوفلي قصير همسفر شد، وقتي به محل احرام رسيدند، حماد وارد رودخانه شد تا غسل كند، آب رودخانه زياد شد و او را غرق نمود و پيش از انجام پنجاه و يكمين مراسم حج از دنيا رفت، خداوند او و پدرش را رحمت كند.

وي از اهل جهينه بود و تا زمان امام رضا عليه السلام زندگي كرد و در سال دويست و نه هجري از دنيا رفت. [64] .


پاورقي

[1] الكافي: 1 / 310 ح 11، مناقب ابن شهر آشوب: 4 / 287 سطر آخر، بحارالأنوار: 48 / 73 ذيل ح 99، كشف الغمة: 3 / 221.

[2] كشف الغمة: 2 / 207 بحارالأنوار: 78 / 209 ح 78.

[3] سوره ي رعد: آيه ي 11.

[4] تفسير عياشي: 2 / 205 ح 18، بحارالأنوار: 6 / 56، ح 3، تفسير برهان: 2 / 284 ح 3، المستدرك: 5 / 408 ح 2.

[5] مناقب ابن شهر آشوب: 4 / 299، بحارالأنوار: 48 / 41 ح 17، عيون اخبار الرضا عليه السلام: 1 / 78 ح 1، امالي صدوق: 212 ح 20 مجلس 29.

[6] مناقب ابن شهر آشوب: 4 / 298، الارشاد: 315، الخرائج: 2 / 649 ح 1، بحارالأنوار: 48 / 57 ح 67.

[7] كنوز و گنج هاي طالقان در روايات فراواني ياد شده و اوصاف آنها بيان گرديده است.

[8] مناقب ابن شهر آشوب : 4 / 301، بحارالأنوار: 48 / 39 ح 16، مدينة المعاجز: 6 / 427 ح 150.

[9] عيون المعجزات: 100، بحارالأنوار: 48 / 85 ح 105.

[10] سوره ي غاشية، آيه ي 26،25.

[11] همان طور كه در زيارت جامعه به آن بزرگواران خطاب كرده و عرض مي نماييم: «و اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم» بازگشت خلق به سوي شما و حساب ايشان با شما است»، زيرا ايشان عهده دار امر و نهي الهي در دنيا و آخرت هستند. در حالي كه اختيار همه ي امور به دست خداست و او براي هر يك از بندگانش كه بخواهد آن را قرار مي دهد.

[12] تأويل الآيات: 2 / 788 ح 7، بحارالأنوار: 8 / 50 ح 57، و 24 / 267 ح 34، تفسير برهان: 4 / 456 ح 6.

[13] الكافي: 8 / 159 ح 154، بحارالأنوار: 7 / 337 ح 24.

[14] علامه ي مجلسي رحمه الله در بيان اين جمله مي نويسد: همانا امام عليه السلام به او فرمود: اين نوشته را به پوست منتقل كن يعني آن را روي پوست دباغي شده بنويس تا دوام آن بيشتر باشد.

[15] الاختصاص: 217، بصائر الدرجات: 408 ح 4، بحارالأنوار: 2 / 145 ح 12، و 25 / 368 ح 12.

[16] نوادر المعجزات: 163 ح 4، دلائل الامامة: 322 ح 15، مدينة المعاجز: 6 / 201 ح 15.

[17] نوادر المعجزات 160 ح 3، دلائل الامامة: 343 ح 45، مدينة المعاجز: 6 / 276 ح 74.

[18] مناقب ابن شهر آشوب: 4 / 291 بحارالأنوار: 48 / 73 ح 100 اين حديث طولاني است ؛ مؤلف رحمه الله آن را مختصر نموده است.

[19] الثاقب في المناقب، 439 ح 5، الخرائج: 2 / 720 ح 24، مدينة المعاجز: 6 / 411 ح 144.

[20] سوره ي حجرات: آيه ي 12.

[21] سوره ي طه: آيه ي 82.

[22] كشف الغمة: 2 / 213، مطالب السؤول: 2 / 62، بحارالانوار: 48 / 80 ح 102، مدينة المعاجز: 6 / 194 ح 7، دلائل الامامة: 317 ح 6، ينابيع المودة: 362، تذكرة الخواص: 348، الفصول المهمة: 215.

[23] مصباح المتهجد: 41 چاپ بيروت، بحارالأنوار: 86 / 214 ح 27 از فلاح السائل (با كمي اختلاف).

[24] اين جملات در ضمن زيارت آن حضرت وارد شده است مراجعه كنيد به «بحارالانوار: 102 / 17» كه آن را به نقل از «مصباح الزائر: 382» ذكر كرده است.

[25] شيخ صدوق رحمه الله در كتاب «عيون اخبار الرضا عليه السلام: 1 / 77» ضمن يك حديث طولاني آن را روايت كرده است، بحارالأنوار: 48 / 216 سطر 1، 85 / 166، ح 16 و 95 / 213 ضمن ح 5.

[26] امالي صدوق: 210 ح 19 مجلس 29، مناقب ابن شهر آشوب: 4 / 318، بحارالأنوار: 48 / 107 ح 9.

[27] الكافي: 1 / 260 ح 5، مدينة المعاجز: 6 / 379 ح 124.

[28] سوره ي فتح: آيه ي 2.

[29] براي اطلاع بيشتر به تفسير برهان: 4 / 195 مراجعه كنيد.

[30] سوره ي آل عمران، آيه ي 34.

[31] قرب الاسناد: 334 ح 1237، بحارالأنوار: 48 / 24 ح 40 و ص 58 ح 68 (با اندكي تفاوت)، الخرائج: 2 / 653 ح 5 (با تفاوت). بخشي از اين روايت را ابن شهر آشوب رحمه الله در المناقب: 4/ 293 آورده است.

[32] الثاقب في المناقب: 137 ح 1، بحارالأنوار: 48 / 67 ح 89. اين روايت در الصراط المستقيم: 2 / 189 ح 2 به صورت اختصار نقل شده و نظيرش در الخرائج: 1 / 308 ح 2 آمده است.

[33] سوره ي آل عمران: آيه ي 34.

[34] الثاقب في المناقب: 171 ح 1، بحارالأنوا ر:48 /106ضمن ح 8.نظير اين روايت را ابن شهر آشوب در المناقب: 4 / 314 آورده است.

[35] الثاقب في المناقب: 459 ح 5، بحارالأنوار: 48 / 29 ح 2. نظير اين روايت را اربلي در كشف الغمة: 2 / 239 آورده است.

[36] الثاقب في المناقب: 461 ح 8، الخرائج: 1 / 310 ح 3، بحارالأنوار: 48 / 68 ح 90.

[37] الثاقب في المناقب:462 ح 9، بحارالأنوار: 48 / 70 ح 94. اين روايت را راوندي در الخرائج: 1 / 313 ح 6 (با اندكي تفاوت) آورده است.

[38] الارشاد: 297، اعلام الوري: 2 / 26 و 27، بحارالأنوار: 48 / 102 ح7.

[39] الخرائج: 1 / 312 ح 5، بحارالأنوار: 48/ 70 ح93و 100ح 4.

[40] مقاتل الطالبيين: 413، بحارالأنوار: 48/ 104ذيل ح 7.

[41] اعلام الدين: 318، بحارالأنوار: 48 / 175 ح 18.

[42] بحارالأنوار: 48 / 249 ذيل ح 57.

[43] سوره ي دخان:1-4.

[44] علامه ي مجلسي رحمه الله مي گويد: در برخي از روايات آمده: اسم او «حنه» بود، چنان كه در «قاموس» نيز آمده است. البته احتمال دارد يكي از آنها اسمش بوده و ديگري لقبش، يا اين كه يكي از آنها در ميان اهل كتاب معروف بوده است.

[45] علامه مجلسي رحمه الله مي گويد: اين نامگذاري به جهت آن است كه ناميدن كسي بنام يكي فرشتگان مطلوب و مورد پسند نيست.

[46] علامه مجلسي رحمه الله مي گويد: مراد از «ولي» يا امام كاظم عليه السلام، يا اميرمؤمنان علي عليه السلام يا هر كدام از اوصيا و جانشينان آن حضرت است.

[47] علامه مجلسي رحمته اله مي گويد: منظور از صدقه احتمال دارد مقدار طلايي بوده كه در صليب بوده، يا اين كه صدقه ي ثروتش را مي گفت.

[48] علامه ي مجلسي رحمه الله مي گويد: مراد از نعمت، نعمت هدايت به سوي اسلام پس از كفر است.

[49] علامه ي مجلسي رحمه الله مي گويد: مراد از «حق امام عليه السلام» يا به اعتبار خمس است، يا اين كه امام عليه السلام نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.

[50] الكافي: 1 / 478 ح 4، بحارالأنوار: 48 / 85 ح 106.

[51] گفتني است كه ما در ترجمه ي اين حديث، از بيان و توضيح آن دانشمند توانا، نهايت استفاده را نموديم. (مترجم).

[52] بصائر الدرجات: 250 ح 1 بحار الانوار: 1، 48 / 50 ح 44.

[53] در «بحارالأنوار» آمده: ابوطاهر گويد: آدم، نام يكي از دوستان صفوان بود.

[54] سوره ي نور، آيه ي 35.

[55] اشاره به آيه ي شريفه اي است كه خداوند مي فرمايد: (و من يطع الله والرسول فأولئك مع الذين أنعم الله عليهم من النبيين والصديقين والشهداء والصالحين و حسن اولئك رفيقا)؛ «كساني كه از خدا و پيامبر فرمان برند آنان با كساني خواهند بود كه خدا ايشان را گرامي داشته كه با پيامبران، راستگويان، شهيدان و شايستگان هستند كه چه نيكو رفيقانند». سوره ي نساء، آيه ي 69.

[56] سوره ي شوري، آيه ي 13.

[57] تفسير فرات: 283 ح 384، بحارالأنوار: 23 / 312 ح 20.

[58] دعوات راوندي: 51 / 127 (با اندكي تفاوت)، بحارالأنوار: 8 / 59 ح 81، الصحيفة الكاظمية الجامعة: 36.

[59] بصائر الدرجات: 276 ح 8.

[60] صفات الشيعة: 82 ح 5، بحارالأنوار: 68 / 167 ح 25.

[61] علامه ي مجلسي رحمه الله در توضيح اين فراز از سخن امام كاظم عليه السلام مي گويد: يعني اختصاص ما به بيت، همانند اختصاص حجر اسماعيل عليه السلام به آن است، كه ساكنان زمين و آسمان آن را مي شناسند. (مترجم).

[62] علامه ي مجلسي رحمه الله در توضيح اين فراز از حديث شريف مي فرمايد: منظور از ابتلاي حضرت ايوب، فراق حضرت يعقوب و زنداني شدن حضرت يوسف عليهم السلام دو جهت است:

الف) يا به جهت كوتاهي اندكي بود كه در معرفت آنان و در مورد توسل به آنان داشتند و اين به گونه اي بود كه موجب گناه نمي شده است.

ب) يا به جهت كمال معرفت و توسل به آنان، مبتلا شده اند، چرا كه ابتلا علامت و نشانه ي فضل و كمال است (مترجم).

[63] الاختصاص: 87-88 بحارالأنوار: 26 / 256 ح 32. گفتني است كه در «بحارالأنوار:»، فراز «من خاتم اوصيا هستم»... نيامده است.

[64] الاختصاص: 201 و 202، بحارالأنوار: 48 / 180 ح 23.