بازگشت

ناله شبگير




منم آن مرغ گرفتار كه تدبيرم نيست

سالها گوشه زندانم و تقصيرم نيست



همنشيني به جز از حلقه زنجيرم نيست

مرغ بي بالم و جز ناله شبگيرم نيست



من چه گويم كه چه آمد به سرم اي صياد

از ستم هاي تو خون شد جگرم اي صياد



من به زندان تو با خون جگر خواهم مرد

زير زنجير تو با ديده ي تر خواهم مرد



شمع سان سوختم و تا به سحر خواهم مرد

دور از دختر و از چشم پسر خواهم مرد



از جفاي تو من زار ز جان سير شدم

جگرم پاره شد از زهر و زمين گير شدم



روزگاري است كه در غربت و دور از وطنم

بس كه كاهيده شد از سختي زندان بدنم



زير زنجير گران لاغر و فرسوده تنم

روزها فكر من اين است و همه شب سخنم



كه خدايا برسان مرگ من غمزده را

كن خلاص از غم زندان من ماتم زده را



[ صفحه 473]



مردم و ماند به دل حسرت روي پسرم

نيست كس باخبر از خون دل و چشم ترم



كه چه آورد فلك گوشه زندان به سرم

كاش مي بود دمي دخترم اينك به برم



كس ندانست كه آخر چه بود تقصيرم

كه دم دادن جان زير غل و زنجيرم



حاج سيد علي شجاعي