بازگشت

حريم خلوت




كسي كه شمع وجودش صفاي زندان بود

گره گشاي غمش انزواي زندان بود



به پاس رحمت آزادي و كرامت نفس

غريب شهر خود و آشناي زندان بود



به رغم آن همه روشنگري و سوز و گداز

حريم خلوت او گوشه هاي زندان بود



عزيز فاطمه موسي بن جعفر آن مظلوم

كه شاهد غم او جاي جاي زندان بود



به روزه داري او تازيانه افطاري

طلب نمودن مرگش دعاي زندان بود



به ياد شهر مدينه فراق اهل و عيال

دلش گرفته به حال و هواي زندان بود



به سان جد غريبش نداشت سر در چاه

كه چاه غربت او زير پاي زندان بود



اجل براي رهائي نكرد پيدايش

ز بس نهان شده در لابه لاي زندان بود



نبود غير شهادت گواه يا زهرا

كه قتلگاه عزيزت كجاي زندان



كسي كه بود وفادار او غل و زنجير

كجا سزاي وفايش جفاي زندان بود



فداي دختر چشم انتظار او كه مدام

به خانه زمزمه اش ماجراي زندان بود



ز كودكي به اميد نگاه گرم پدر

دعاي زير لبش هم نواي زندان بود



محمد موحديان (اميد)