بازگشت

صاحب القرآن




به فص خاتم وي نقش بود امام الناس

دمي كه بود ظهورش نهفته در كتمان





[ صفحه 404]





جهان اگر به جهان جلال او سنجند

محيط كون و مكان قطره است و او عمان



اگر به رتبه ي او بنگري تواني گفت

كه مثل او نبود در قلمرو امكان



شميم خلق تو روحي دميده در تن روح

نسيم لطف تو جاني فزوده بر سر جان



بهار اگر ورقي خواند از گلستانت

كتابخانه ي گل را دهد به باد خزان



اگر تو پا ننهي در ميانه چون پرگار

رسد به دايره ي روزگار صد نقصان



نصيحتي ز تو رهبرتر از هزار دليل

خطابتي ز تو پرنفع تر ز صد برهان



خلاف رأي تو زان نقض دين بود كه خداي

به تار عهد تو تابيده رشته ي ايمان



خلل پذير شود پنج ركن دين يكبار

اگر نه مهر تو دين راست اعظم الاركان



اگر به خاك درت تشنه را دهند نويد

دگر هوس نكند آب چشمه ي حيوان



براي حكم تو گل گوش پهن كرده به باغ

كه تا تو نهي كني بنددي ز خنده دهان



زبان گشوده پي عرض مدعا سوسن

كه گر تو امر نمايي درآيدي به زبان



اگر ز خاك درت توتيا كند نرگس

شود چو چشم جهان ديده روشناس جهان





[ صفحه 405]





كسي كه خصم تو را ديد بر سرير چه گفت

بود به جاي سليمان گرفته ديو مكان



خلافتي كه به قد تو راست همچو قباست

اگر به خصم پسندي چه باك و نقص از آن



هواي شوكت صاحبقرانيش نبود

كسي كه در دو جهانست صاحب القرآن



بزرگوارا آني كه در مديح تو عقل

سري به جيب فرو برده با هزار بيان



نظر به درك جمال تو عاجزست و ضعيف

سخن به وصف جلال تو قاصر و حيران



شود زمين و زمان در شعاع خور مستور

گر از لباس سخن مدحتت شود عريان



من و هواي مديح تو ، كي درست آيد

متاع پيرزن و وصل يوسف كنعان!



مرا هواي مديح تو زيبد ار بالفرض

به پاي مهر جهان ذره را رسد جولان



كسي دگر نتواند تو را به مدح ستود

بس است مادحت ايزد ، مدايحت قرآن



فياض لاهيجي

ديوان / 72