بازگشت
استراتژي مبارزه در سيره امام هفتم


به مناسبت 25 رجب سالروز شهادت امام موسي كاظم

امام موسي بن جعفر (ع) همان راه و روشي را ادامه داد كه امام صادق (ع) در روبرو شدن با اجتماع، بر محور عمل و برنامه ريزي اتخاذ كرده بود. اين محورها عبارتند از:

محور نخستين: برنامه ريزي فكري و آگاهي دادن عقيدتي و چاره انديشي در روبرو شدن با عقايد منحرف و انگيزه ها و واپس گرائيهاي شعوبي و نژاد پرستي و عقايد مختلف ديني.

از خطرناكترين اين تبليغات زهر آگين، تبليغ افكار الحادي و كفرآميز بود كه تزريق زهر آن فعاليت و گسترش در دلهاي نوجوانان مسلمان سرازير شده بود. موضع امام موسي (ع) در برابر اين تبليغات، آن بود كه با دلايل استوار در برابر آن بايستد و با پوچي و بي مايگي آن به معارضه برخيزد و دوري آنرا از منطق و واقعيت توضيح دهد و عيوب آن را بازگويد تا آنجا كه گروهي انبوه از پيروان آن عقايد به اشتباه خود و فساد خط مشي اتخاذي خويش اعتراف كردند و به اين جهت جنبش امام درخشندگي يافت و قدرت علمي آن حركت منتشر گرديد و به گوشها رسيد. چندان كه گروهي بزرگ از مسلمانان آن را پذيرفتند و اين امر به مسئولان حكومت گران آمد و با آنان با شدت و فشار شكنجه رفتار كردند و در زمينه هاي عقيدتي آنان را از گفتگو بازداشتند و امام موسي (ع) ناچار شد به هشام (يكي از اصحاب خود) فرستاده اي گسيل دارد و او را هشدار دهد تا به علت خطرهاي موجود از سخن گفتن خودداري كند و هشام تا مرگ مهدي خليفه از سخن گفتن خودداري كرد.

گروهي كثير از بزرگان دانشمندان و راويان حديث، از كساني كه در دانشگاه بزرگ امام صادق (ع) تحصيل مي كردند، هنگام اقامت او در يثرب، پيرامون امام موسي (ع) گرد آمدند و ايشان با توانائي و نيروي بسيار، بر فقه اسلامي، آراء و عقايد خردمندانه در فقه اسلامي ابراز كردند. مجموعه هاي بسيار از احكام اسلامي به آن حضرت منسوب است كه در باب حديث و فقه تدوين شده است و دانشمندان و راويان حديث همواره با آن افاضات علمي، همدم بودند و احاديث و گفتگوها و فتواهاي او را ثبت مي نمودند.

سيد بن طاووس چنين روايت كرده است كه ياران و نزديكان امام كاظم (ع) در مجلس او حاضر مي شدند و لوحه هاي آبنوس در آستين ها داشتند. هرگاه او (ع) كلمه اي مي گفت يا در موردي فتوي مي داد، به ثبت آن مبادرت مي كردند.

آن دانشمندان همه انواع علوم را با توجه به گوناگوني و وسعت آن از او نقل كرده اند. كوششهاي علمي حضرت همه مراكز اسلامي را فراگرفته بود و دانشمندان نسلي پس از نسلي، عطاياي علمي او را نقل كرده اند.

محور دوم: نظارت مستقيم بر پايگاههاي توده اي و طرفداران و پيروان خود وهماهنگي با آنها در پيش گرفتن مواضع منفي در برابر حكومت، به منظور ناتوان كردن حكومت از نظر سياسي و بريدن از آن و حرام كردن تماس با آن به منظور آماده كردن زمينه هاي سقوط آن حكومت و نابود كردن آن از نظر سياسي.

چيزي كه امام (ع) را دلير ساخت تا چنين موضع استواري داشته باشد، دگرگوني آشكار گستردگي و انتشار پايگاههاي مردمي ايشان بود.

اين مطلب با جنبش امام (ع) و با فعاليتهاي منفي او نسبت به حكومت منحرف عباسيان و فراخواندن او در حرام دانستن ياري با حكومت، در هر زمينه از زمينه ها، هماهنگ شده بود. اين موضع امام در گفتگوي وي با يكي از اصحاب، (صفوان) آشكار مي گردد:

- اي صفوان همه چيز تو پسنديده است جز يك چيز.

- فدايت شوم، آن چيست؟

- كرايه دادن شترهايت به اين ستمكار - يعني هارون.

-به خدا سوگند آنها را از جهت تكبر و خودخواهي و يا شكار و سرگرمي كرايه نداده ام، بلكه براي اين راه - راه مكه- كرايه داده ام و خود همراهي با شتران را برعهده نمي گيرم بلكه غلامان خود را با آنان مي فرستم.

امام (ع) به او گفت:

- اي صفوان آيا كرايه ات برعهده آنان است؟

-آري فدايت گردم.

- آيا دوست مي داري زنده بمانند تا كرايه تو را بپردازند.

-آري.

-پس فرمود: هركس بقاي آنان را دوست داشته باشد از آنان است و هركس از آنان باشد وارد آتش گردد.

امام نارضايتي و خشم خود را از حكومت هارون، پياپي ابراز مي فرمود و همكاري با آنان را درهر صورت و شكل كه باشد حرام مي دانست و اعتماد و تكيه بر آن را منع مي كرد و با اين سخن كه فرمود:

به آنان كه ستمكارند تكيه مكنيد كه گرفتار دوزخ مي گرديد، مردم را از تماس با ستمكاران باز مي داشت و تمايل به آنان را بر مسلمانان حرام كرد.

و ترك كردن آنان را ضروري دانست. حتي اگر تماس با آنان به علت بعضي مصلحتهاي شخصي بوده باشد.

آن حضرت ياران خويش را از شركت كردن در سلك حكومت هارون يا پذيرفتن هرگونه مسئوليت و وظيفه دولتي برحذر ميداشت و به زياد بن ابي اسلمه فرمود:

«اي زياد، اگر از پرتگاهي بلند فروافتم و پاره پاره گردم بيشتر دوست مي دارم تا براي آنان كاري انجام دهم و يا بر بساط كسي از آنان پاي گذارم.»

اما امام (ع)، علي بن يقطين يكي از بزرگ ياران خويش را از اين فرمان استثناء كرد و اجازه داد تا منصب وزارت را در روزگار هارون عهده دار گردد و پيش از او، منصب زمامداري را در ايام مهدي بپذيرد. او نزد امام موسي (ع) رفت و از او اجازه خواست تا استعفا دهد و منصب خود را ترك كند. اما امام (ع) او را از اين كار بازداشت. و به او گفت «چنين مكن، ما به تو آموخته شده ايم و برادران تو به سبب تو عزت دارند و به تو افتخار مي كنند. شايد به ياري خدا بتواني شكسته اي را درمان كني و دست بينوائي را بگيري يا بدست تو مخالفان خدا درهم شكنند. اي علي، كفاره و تاوان شما، خوبي كردن به برادرانتان است. يك مورد را براي من تضمين كن، سه مورد را برايت تضمين مي كنم. نزد من ضامن شو كه هر يك از دوستان ما را ديدي نياز او را برآوري و او را گرامي داري و من ضامن مي شوم كه هرگز سقف زنداني به تو سايه نيفكند و دم هيچ شمشير به تو نرسد و هرگز فقر به سراي تو پاي نگذارد.

اي علي، هركس مؤمني را شاد سازد، اول خداي را و دوم پيامبر را و در مرحله سوم ما را شاد كرده است.»

محور سوم: موضوع آشكار و صريح در احتجاج با كسي كه زمامدار حكومت بود به اينكه خلافت حق آن حضرت است نه ديگري و بر همه مسلمانان در احراز اين مقام برتري دارد.

مناظره او (ع) با هارون الرشيد در مرقد نبي اكرم (ص) و در برابر توده اي عظيم از اشراف و فرماندهان ارتش و كارمندان عالي رتبه دولت اتفاق افتاد. هارون روي به ضريح مقدس به رسول اكرم (ص) چهره گشود و چنين سلام گفت: «درود بر تو اي پسرم»! و به انتساب خود به نبي اكرم افتخار مي كرد. آنگاه امام كه حاضر بود، بر نبي اكرم درود فرستاد و گفت: «سلام بر تو باد اي پدر».

هارون رشيد از اين سخن ناراحت شد زيرا امام (ع) در آن فخر و مجد بر او پيشي گرفته بود. پس با آهنگي لبريز از كينه و خشم به او گفت: «چرا گفتي كه تو از ما به رسول الله (ص) نزديكتري؟. و امام پاسخي تند به او داد و گفت: «اگر رسول الله زنده مي شد و از تو دخترت را خواستگاري مي فرمود، آيا او را اجابت مي كردي؟ هارون گفت: سبحان الله و به اين كار بر عرب و عجم فخر مي كردم.

امام گفت: اما او دختر مرا خواستگاري نمي كرد و من دختر به او نمي دادم زيرا او پدر ما است نه پدر شما. و به اين علت ما به او نزديكتريم.

هارون كه اين دليل او را از پاي درآورد، به منطق ناتوانان پناه برد و به دستگيري امام (ع) فرمان داد و او را زنداني كرد.

موضع امام (ع) در برابر هارون، آشكار و روشن بود. امام (ع) در يكي از كاخهاي استوار و زيباي هارون كه مانند آن در بغداد و جاي ديگر نبود، وارد شد. هارون سرمست از قدرت گفت: اين سرا چگونه است؟

امام بي واهمه و بي اعتنا از قدرت و جبروت او گفت: اين سراي فاسقان است. خداي تعالي فرمايد:

«ساصرف عن اياتي الذين يتكبرون في الارض بغير الحق و ان يروا كل آيه لا يومنوا بها و ان يروا سبيل الرشد لايتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغي يتخذوه سبيلا».

(كساني را كه در روي زمين، بي شايستگي، برخلاف حق گردن مي فرازند از آيات خود روي گردان ميكنم. هرچند همه آيات را مي بينند، به آن ايمان نمي آورند و اگر راه رشد را ببينند آن راه را برنمي گزينند و اگر راه گمراهي را مشاهده كنند آنرا انتخاب مي كنند. (هود/ 113)

هارون از خشم لرزيد و موجي از تشويش او را فرا گرفت. آنگاه به امام گفت: خانه از آن كيست؟

- اين سرا شيعه ما را مجال است و ديگران را فتنه.

- چرا صاحبخانه آنرا باز پس نمي گيرد؟

- خانه را آباد ازاو گرفتند و تا آباد نگردد آنرا پس نمي گيرد.

شيعيان تو كجايند؟ و در اينجا امام (ع) سخن حق تعالي را قرائت كرد:

«لم يكن الذين كفروا من اهل الكتاب و المشركين منفكين حتي تأتيهم البينه».

(كافران از اهل كتاب و مشركان جدا نبودند تا براي آنان از جانب خداي بينه اي آمد). (بينه/1)

هارون را خشم فرا گرفت و گفت آيا ما كافريم؟

- نه، اما چنانكه خداي تعالي فرمايد:

«الذين بدلوا نعمه الله كفراً و احلوا قومهم دارالبوار.

(... آنان كه نعمت خداي را به كفر تبديل كردند و پيروان خود را در سراي هلاكت جاي دادند.)

ابراهيم- 27- 28

و اين چنين امام آشكار كرد كه هارون منصب خلافت را غصب كرده و سلطنت و حكومت را، دزديده است. اين مطلب خشم هارون را بر او (ع) برانگيخت و به هنگامي كه شنيد امام او را به مبارزه مي طلبد و در موضعي است كه در آن نرمش نيست، در سخن خود با امام (ع) به خشونت پرداخت.

و در هنگامي ديگر، وقتي هارون از امام (ع) راجع به فدك پرسيد تا آنرا به او باز پس دهد، امام (ع) از باز پس گرفتن خودداري فرمود مگر اينكه حدود آنرا نيز بازپس دهند.

رشيد پرسيد: حدود آن چيست؟

امام (ع) گفت: اگر حدود آنرا بگويم آنرا پس نخواهي داد.

هارون پاي فشرد تا حدود آنرا براي او معلوم دارد و امام (ع) چاره اي نديد جز آنكه مرزهاي فدك را تعيين كند و گفت:

«مرز نخستين عدن است» وقتي هارون اين سخن را شنيد چهره اش برافروخت. امام (ع) همچنان به سخن ادامه داد: «مرز دوم سمرقند» رنگ هارون به تيرگي گرائيد و خشمي بيكران او را فرا گرفت. اما امام (ع) گفتار خود را پي گرفت و فرمود: «مرز سوم افريقا» رنگ هارون سياه شد و با آوائي كه خشم از آن مي باريد گفت: «هيه» و امام، حد آخر را بيان فرمود و گفت: «از ساحل دريا تا ارمنستان»

رشيد خويشتنداري از دست بداد و گفت:

- آنوقت براي ما چيزي باقي نمي ماند.

- «ميدانستم كه تو آنرا بازپس نخواهي داد».


***