بازگشت
ظلم ستيزي امام كاظم ع


ظلم ستيزي در رفتار

فرازهايي از رفتارهاي روشنگرانه و ظلمستيزانه امام كاظم(عليه السلام) را در اين زمينه ذكر مينماييم:

رخنه در درون نظام

امام كاظم(عليهالسلام) با تربيت افرادي شايسته، و تأثيرگذاري مثبت بر افكار و انديشه هاي برخي از كارگزاران حكومتي، از وجود آنان در پيشبرد اهداف الهي خويش سود ميجست. علي بن يقطين از جمله عوامل نفوذي امام در نظام حكومتي هارون بود كه تا مقام نخستوزيري راه يافته بود. او به لطف خداوند و ياري رهنمودهاي امام و بصيرت و تيزهوشي خويش، كارهاي مهمي را به نفع شيعيان انجام ميداد.

يادآوري نظرات حضرت كاظم(عليهالسلام) به طور غيرمحسوس در جلسات داخلي هيأت حاكمه، گزارش اخبار داخلي و تصميمات حكومت غاصب به امام، ارسال كمكهاي مالي به امام و شيعيان، تشكيل گروههاي حجّ از شيعيان بيبضاعت، و خدمات ا جتماعي و اداري به ياران امام هفتم، برخي از دستاوردهاي نفوذ علي بن يقطين در حكومت هارون بود.

مسيّب بن زهير نيز از شيعيان مخلصي بود كه در ظاهر، در سمت جانشين سندي بن شاهك، به فرماندهي نيروهاي نظامي هارون منصوب شده بود. او علاوه بر رساندن پيامهاي امام از داخل زندان به دوستان و شيعيان حضرت موسي بن جعفر(عليهماالسلام) معجزات و كراماتي نيز از آن حضرت نقل ميكرد كه در بيداري برخي افراد تأثير داشته است.(1) حاكم ري و برخي از كارگزاران حكومتي نيز در شبكه نفوذي حضرت كاظم(عليهالسلام) انجام وظيفه ميكردند.

حمايت از مبارزان راه حق

حسين بن علي بن حسن المثني بن الامام الحسن المجتبي(عليهالسلام) معروف به «شهيد فخّ» از افرادي است كه در زمان امامت حضرت كاظم(عليهالسلام) بر اثر ستمهاي فرماندار مدينه به علويين به ستوه آمد و بر عليه حكومت هادي عباسي به قيام مسلحانه روي آورد.

بعد از شهادت حسين بن علي(عليهماالسلام)، و ساير شهداي فخّ، حضرت موسي بن جعفر (عليهماالسلام) فرمود: «به خدا سوگند! حسين در حالي از دنيا رفت كه مسلمان و نيكوكار و روزهدار و آمر به معروف و ناهي از منكر بود.»

حسين قبل از قيام پرشور خويش، شبانه به محضر امام هفتم(عليهالسلام) آمد و امام ضمن سفارشاتي به وي فرمود: تو شهيد خواهي شد، ضربه ها را محكم و نيكو بزن! اين مردم فاسقاند، و در ظاهر ايمان دارند و در باطن خود نفاق و شك را پنهان ميسازند، «اِنّا للهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ.»(2)

بعد از شهادت حسين بن علي(عليهماالسلام)، و ساير شهداي فخّ، حضرت موسي بن جعفر (عليهماالسلام) فرمود: «به خدا سوگند! حسين در حالي از دنيا رفت كه مسلمان و نيكوكار و روزهدار و آمر به معروف و ناهي از منكر بود.»

جلوگيري از همكاري با طاغوت

آن حضرت اگر احساس ميكرد كساني كه به نظام حكومتي داخل ميشوند، نميتوانند به نفع اهل حق و شيعيان عمل نمايند، آنان را از همكاري با طاغوت نهي كرده، از عواقب وخيم آن برحذر ميداشت.

زياد بن ابي سلمه از ياران امام كاظم(عليهالسلام) بود، ولي بدون اطلاع آن حضرت در دستگاه خلافت عباسي مشغول به كار شده بود. او روزي به محضر امام هفتم آمد. حضرت از او پرسيد: اي زياد! آيا تو در امور دولتي اشتغال داري؟ گفت: بلي.

امام فرمود: چرا با حكومت ستمگران همكاري ميكني و به شغل آزاد نمي پردازي؟

زياد گفت: سرورم! مخارج من زياد است؛ چرا كه من فردي اجتماعي هستم و خانهام پر رفت و آمد است و افراد تحت تكفل دارم و هيچگونه پشتوانه اقتصادي هم ندارم. درآمد من منحصر به همين شغل دولتي است. امام كاظم(عليهالسلام) فرمود: اي زياد! اگر از كوه بلندي سقوط كنم و بدنم قطعه قطعه شود، در نزد من بهتر است از اين كه با ستمگران همراهي و همكاري نمايم، مگر اين كه غصهاي را از دل مؤمني برطرف نموده، يا مؤمن گرفتاري را نجات داده، يا مؤمن بدهكاري را از زير بار بدهي رها سازم. (3)

صفوان بن مهران جمّال يكي ديگر از دوستان امام موسي بن جعفر(عليهماالسلام) ميباشد. او شترهاي متعددي داشت و آنان را در اختيار كاروانهاي تجارتي و زيارتي قرار داده و از اجاره آنان امرار معاش ميكرد. او ميگويد: روزي امام كاظم(عليهالسلام) را زيارت كردم. امام به من فرمود: صفوان تمام كارها و رفتار تو مورد پسند ماست، جز يك عمل تو! عرضه داشتم: فدايت شوم كدام عمل؟ فرمود: شترانت را به اين مرد ستمگر (هارون)كرايه دادهاي. عرض كردم: به خدا سوگند! من آن را براي فسق و فجور و شكار و لهو كرايه ندادهام، بلكه براي زيارت بيت الله اجاره دادهام. من هيچگونه علاقهاي به آن مرد ندارم و غلامان خود را به همراه كاروان زيارتي هارون فرستادهام تا به غير از عمل حج در كار ديگري به كار گرفته نشوند.

امام كاظم(عليهالسلام) فرمود: اي زياد! اگر از كوه بلندي سقوط كنم و بدنم قطعه قطعه شود، در نزد من بهتر است از اين كه با ستمگران همراهي و همكاري نمايم، مگر اين كه غصهاي را از دل مؤمني برطرف نموده، يا مؤمن گرفتاري را نجات داده، يا مؤمن بدهكاري را از زير بار بدهي رها سازم.

امام فرمود: اي صفوان! آيا كرايه تو هنوز به عهده آنان هست يا پرداخته اند؟ گفتم: بلي، هنوز كرايه نگرفتهام. فرمود: صفوان! آيا دوست داري كه هارون و يارانش تا زماني كه كرايهات را نپرداخته اند، زنده بمانند تا برگشته و بدهي تو را بپردازند؟ گفتم: بلي. امام كاظم فرمود: «فَمَنْ أَحَبَّ بَقاءَهُمْ فَهُوَ مِنْهُمْ وَ مَنْ كانَ مِنْهُمْ كانَ وَرَدَ النّار(4)؛ هر كس بقاي ستمگران را (و لو چند روزي) دوست داشته باشد، از آنان محسوب ميشود و هر كس از آنان محسوب شود، داخل آتش(جهنم) خواهد شد.»

رسواسازي ياران طاغوت

امام كاظم(عليه السلام) با اين كه بسيار صبور و بردبار بود و به خاطر كظم غيظ و فرو خوردن خشم خود به «كاظم» معروف شده بود، اما در مقابل افراد جسوري كه ميخواستند براي اربابان ستمگر خود خوش خدمتي كنند و پا را از گليم خويش فراتر نهند و به حريم مقدس امامت و ولايت تعرض روا دارند، هيچگونه امان نميداد و با اراده قاطع و با صلابت كامل برخورد ميكرد و همفكران آنان را تا ابد پشيمان مينمود.

علي بن يقطين ميگويد: هارون الرشيد مرد ساحري را دعوت كرده بود تا در جلسهاي با حضور خليفه و ديگران با كارهاي سحرآميز و خارقالعاده خويش حضرت موسي بن جعفر(عليهماالسلام) را خوار و شرمنده سازد. هنگامي كه غذا را آوردند، آن مرد ساحر جادويي را به كار برد كه وقتي خادم امام ميخواست براي حضرت كاظم(عليهالسلام) نان بردارد و نزد حضرت بگذارد، نان از دست او ميپريد و دور ميشد. هارون از اين عمل ساحر آنچنان خوشحال شده و به وجد آمده بود كه در پوست خود نميگنجيد و به شدّت ميخنديد. امام وقتي احساس كرد كه اين نقشه براي اهانت به حجت خدا طراحي شده است، با صلابت و قاطعيت تمام سر مبارك خويش را بلند كرده و به عكس شيري كه روي پرده كشيده شده بود اشاره نمود كه: «يا اَسَدَ اللهِ خُذْ عَدُوَّ اللهِ؛ اي شير خدا بگير دشمن خدا را!»

آن تصوير به صورت شير درندهاي مجسم شد و در يك لحظه آن مرد ساحر را دريد و به كام مرگ فرستاد و سپس به جاي خود برگشت. هارون نيز از ترس غش كرد و به رو افتاد. هنگامي كه به هوش آمد از امام استدعا كرد كه آن مرد را دوباره زنده كند و از شكم شير بيرون آورد. امام فرمود: اگر عصاي حضرت موسي(عليهالسلام) ريسمانها و ساير لوازم ساحران را برگردانده بود، اين تصوير نيز آن مرد را كه بلعيده برميگرداند. (5)

***

1- معجم رجال الحديث، ج19، ص 179.

2- مقاتل الطالبين، ص449.

3- الكافي، ج5، ص110.

4- معجم رجال الحديث، ج10، ص133.

5- المناقب، ج4، ص300.