بازگشت
هارون؛ مرد چند شخصيتي


هر فردي از نظر طرز تفكر و صفات اخلاقي، وضع مشخصي دارد، و خصوصيات اخلاقي و رفتار او، مثل قيافه
خاص وي، از يك شخصيت معين حكايت ميكند، ولي بعضي از افراد، در اثر نارساييهاي تربيتي يا عوامل ديگر،
داراي يك نوع تضاد روحي و ناهماهنگي در شخصيت و زيربناي فكري هستند. اين افراد، از نظر منش و
شخصيت داراي يك شخصيت نيستند، بلكه دو شخصيتي و حتي گاه، چند شخصيتي هستند و به همين دليل اعمال و
رفتار متضادي از آنان سر ميزند كه گاه موجب شگفت ميگردد/
گرچه در بدو نظر، قبول چنين تضادي قدري دشوار است، ولي با توجه به خصوصيات بشر روشن ميگردد كه نه
تنها چنين چيزي ممكن است، بلكه بسياري از افراد گرفتار آن هستند/
امروز در كتب روانشناسي ميخوانيم كه «...بشر بسهولت ممكن است دستخوش احساسات دروغين و هوسهاي
ناپايدار و آتشين خود گردد. يعني در عين حساسيت، سخت بيعاطفه؛ در عين صداقت، دروغگو؛ و در عين
بيريايي و صفا، حتي خويشتن را بفريبد! اينها تضادهايي است كه نه تنها جمع آنها در بشر ممكن است، بلكه از
خصوصيات وجود دو بخش «آگاه» و «ناآگاه» روح انساني است»(39/)
اين گونه افراد، داراي احساسات كاذب و متضاد هستند و به همين جهت رفتاري نامتعادل دارند: در عين
«تجملپرستي» و اشرافيت، گاه گرايشهاي «زاهدانه» و صوفيگرانه دارند، نيمي از فضاي فكري آنان تحت تأثير
تعاليم ديني است، و نيم ديگر جولانگاه لذتطلبي و مادهپرستي. اگر گذارشان به مسجد بيفتد در صف عابدان قرار
ميگيرند، و هرگاه به ميكده گذر كنند لبي ترمي كنند!از يك سو خشونت را از حد ميگذرانند و از سوي ديگر اشك
ترحم ميريزند!
تاريخ، نمونههايي از اين افراد چند شخصيتي به خاطر دارد كه يكي از آنان «هارونالرشيد» است/
هارون كه در دربار خلافت به دنيا آمده و از كوچكي، با عيش و خوشگذراني خوگرفته بود، طبعاً كشش نيرومندي
به سوي لذتطلبي و خوشگذراني و اشرافيگري داشت، و از سوي ديگر محيط كشور اسلامي و موقعيت خود وي،
ايجاب ميكرد كه يك فرد مسلمانان و پايبند به مقررات آيين اسلام باشد، ازينرو، وجود او معجوني از خوب و بد و
زشت و زيبا بود/
او خصوصيات عجيب و متضادي داشت كه در كمتر كسي به چشم ميخورد. ظلم و عدل، رحم و خشونت، ايمان و
كفر، سازگاري و سختگيري، به طرز عجيبي در وجود او بهم آميخته بود. او از يك سو از ظلم و ستم باك نداشت و
خونهاي پاك افراد بيگناه، مخصوصاً فرزندان برومند و آزاده پيامبر اسلام را بيباكانه ميريخت، و از سوي
ديگر هنگامي كه پاي وعظ علما و صاحبدلان مينشست و به ياد روز رستاخيز ميافتاد، سخت ميگريست!. او هم
نماز ميخواند و هم به ميگساري و عيش و طرب ميپرداخت. هنگام شنيدن نصايح دانشمندان، از همه زاهدتر و با
ايمانتر جلوه ميكرد، اما وقتي كه بر تخت خلافت مينشست و به رتق و فتق امور كشور ميپرداخت از «نرون»
و «چنگيز» كمتر نبود!
مورخان مينويسند: روزي هارون به ديدار «فُضَيل بن عياض»، يكي از مردان وارسته و آراسته و آزاده آن روز،
رفت. فضيل با سخنان درشت به انتقاد از اعمال نارواي او پرداخت و وي را از عذاب الهي كه در انتظار
ستمگران است، بيم داد. هارون وقتي اين نصايح را شنيد به قدري گريست كه از هوش رفت! و چون به هوش آمد،
از فضيل خواست دو باره او را موعظه نمايد. چندين با نصايح فضيل، و به دنبال آن، بيهوشي هارون تكرار
گرديد! سپس هارون هزار دينار به او داد تا در موارد لزوم مصرف نمايد/
هارون با اين رفتار، نمونه كاملي از دوگانگي و تضاد شخصيت را نمودار ساخته بود، زيرا گويي از نظر او كافي
بود كه از ترس خدا گريه كند و بيهوش شود و بعد هرچه بخواهد بدون واهمه بكند. او دو هزار كنيزك داشت كه
سيصد نفر از آنان مخصوص آواز و رقص و خنياگري بودند(40). نقل ميكنند كه وي يك بار به طرب آمده دستور
داد سه ميليون درم بر سرحضار مجلس نثار شود!. و بار ديگر كه به طرب آمد، دستور داد تا آوازهخواني را كه او
را به طرب آورده بود، فرمانرواي مصر كنند!!(41)
هارون كنيزكي را به يكصد هزار دينار، و كنيزك ديگر را به سي و ششهزار دينار خريداري كرد، اما دومي را
فقط يك شب نگاهداشت و روز ديگر، او را به يكي از درباريان خود بخشيد! حالا علت اين بخشش چه بود، خدا
ميداند!(42)
بديهي است كه هارون اين ولخرجيها را از بيتالمال مسلمانان ميكرد، زيرا جد او، منصور، هنگام رسيدن به
خلافت به اصطلاح در نه آسمان يك ستاره نداشت .بنابراين آن پولها محصول عرق جبين و كَدّ يمين كشاورزان
فقير و مردم تنگدست و بينوا بود كه به اين ترتيب خداپسندانه! به مصرف ميرسيد(43)؛ اما او با اين همه خيانت
به اموال عمومي، اشك تمساح ميريخت! و همچون مردان پاك، خود را پرهيزگار ميدانست

***

39- دكتر صاحب الزماني، ناصرالدين، آنسوي چهره ها، تهران، مؤسسه مطبوعاتي عطائي، 1343 ه'.ش، ص 31/
40- جرجي زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه علي جواهر كلام، تهران، مؤسسه مطبوعاتي اميركبير، 1336 ه'.ش،
ج 5، ص 162/
41- جرجي زيدان، همان كتاب، ص 173/
42- جرجي زيدان، همان كتاب، ص 163/
43- دكتر الوردي، علي، نقش وعاظ در اسلام، ترجمه محمد علي خليلي، تهران، انتشارات مجله ماه نو، ص 39