بازگشت
امام در زندان


روايات تاريخي نقل مي كنند كه امام كاظم (ع)از زندان با شيعيان و هواخواهانش ارتباط برقرار مي كرد و به آنها دستوراتي مي داد و مسايل سياسي و فقهي آنان را پاسخ مي گفت:به راستي امام كاظم (ع)(ع) چگونه با شيعيان خويش رابطه برقرار مي كرد؟ شايد اين ارتباط از راههاي غيبي صورت مي گرفت، اما احاديث بسياري اين نكته را روشن مي كنند كه بيشتر كساني كه امام (ع) نزد آنان زنداني مي شد از معتقدان به امامت وي بودند . اگر چه حكومت مي كوشيد زندانبان هاي آن حضرت را از ميان خشن ترين افراد و طرفداران خود برگزيند ، اما آنها( زندانبانان) از نحوه عبادت امام كاظم(ع) ، دانش سرشار و مكارم اخلاقي آن حضرت اطلاع داشتند و كرامات بسياري را از آن حضرت مشاهده كرده بودند. و حكومت شكست مي خورد پس سكي از راه هاي ارتباط امام با شيعيان از طريق برخي از همين زندانبانان بود .

در كتاب بحار الانوار آمده است كه عامري گفت: هارون الرشيد كنيزي خوش سيما به زندان امام موسي كاظم (ع)فرستاد تا آن حضرت را آزار دهد. امام در اين باره فرمود: به هارون بگو:

” بل انتم بهديتكم تفرحون “( نمل/36)

” بلكه شما به هديه خود شادماني كنيد”

مرا به اين كنيز و امثال او نيازي نيست . هارون از اين پاسخ خشمگين شد و به فرستاده خويش گفت: به نزد او برگرد و بگو: ما تو را نيز به دلخواه تو نگرفتيم و زنداني نكرديم و آن كنيز را پيش او بگذار و خود بازگرد.

فرستاده ، فرمان هارون را به انجام رساند و خود بازگشت . با بازگشت فرستاده، هارون از مجلس خويش برخاست و پيشكارش را به زندان امام موسي كاظم (ع) روانه كرد تا از حال آن زن تفحص كند. پيشكار آن زن را ديد كه به سجده افتاده و سر از سجده بر نمي دارد و مي گويد: قدوس سبحانك سبحانك.

هارون از شنيدن اين خبر شگفت زده شد و گفت: به خدا موسي بن جعفر آن كنيز را جادو كرده است. او را نزد من بياوريد . كنيز را كه مي لرزيد و ديده به آسمان دوخته بود در پيشگاه هارون حاضر كردند. هارون از او پرسيد؟

اين چه حالي است كه داري؟ كنيز پاسخ گفت: اين حال، حال موسي بن جعفر (ع) است. من نزد او ايستاده بودم و او شب و روز نماز مي گذارد. چون از نماز فارغ شد زبان به تسبيح و تقديس خداوند گشود. من از او پرسيدم؟ سرورم! آيا شما را نيازي نيست تا آن را رفع كنم؟ او پرسيد: مرا چه نياز به تو باشد؟ گفتم: مرا براي رفع حوايج شما بدين جا فرستاده اند. گفت: اينان چه هدفي دارند؟ كنيز گفت: پس نگريستم ناگهان بوستاني ديدم كه اول و آخر آن در نگاه من پيدا نبود، دراين بوستان جايگاههايي مفروش به پر و پرنيان بود و خدمتكاران زن و مردي كه خوش سيماتر از آنها و جامه اي زيباتر از جامه آنها نديده بودم، بر اين جايگاهها نشسته بودند، آنها جامه اي از حرير سبز پوشيده بودند و تاج ها و درّ و ياقوت داشتند و در دستهايشان آبريزها و حوله ها و هر گونه طعام بود. من به سجده افتادم تا آنكه اين خادم مرا بلند كرد و در آن لحظه پي بردم كه كجا هستم.

هارون گفت: اي خبيث شايد به هنگامي كه در سجده بودي، خواب تو را در گرفته و اين امور را در خواب ديده باشي؟

كنيز پاسخ داد: به خدا سوگند نه ، پيش از آنكه به سجده روم اين مناظر را ديدم و به همين خاطر به سجده افتادم.

هارون به پيشكارش گفت: اين زن خبيث را نزد خود نگه دار تا مبادا كسي اين سخن را از او بشنود . زن به نماز ايستاد و چون در اين باره از او پرسيدند ، گفت: عبد صالح( امام موسي كاظم(ع)) را چنين ديدم

آن زن تا زمان مرگ به همين حال بود. اين ماجرا چند روز پيش از شهادت امام كاظم (ع)رخ داد.

***