بازگشت
احسان به دشمن


احسان و نيكي كردن به دوستان كار سهل و آساني است چون در آنان اميد عوض يا حس إشباع حب ذات و خود دوستي نهفته است و بالأخره او دوست و همكار محسوب مي گردد. ولي كمال كرم و سخاء در آنست كه انسان دوست و دشمن را در موقع نياز، برابر به حساب آورد و تنها خدا را مقصد و مقصود خود قرار دهد.

اين برنامه در زندگي امام (صلي الله عليه و آله) بارها اتفاق افتاده است كه تنها به نقل داستان زير بسنده مي كنيم: «در شهر مدينه مردي گمنام و فرومايه اي به سر مي برد كه با امام (عليه السلام) عداوت شديد و كينهء قلبي ديرينه داشت. حكومت وقت و ايادي او نيز او را تحريك و از عمليات او پشتيباني مي نمود و او را وا مي داشت هر كينه اي كه در دل دارد در حق خاندان پيامبر و نوادگان علي (عليه السلام) روا دارد اين مرد اصرار مي ورزيد كه كينه ي ديرينه و زهرآگين خود را منحصرا بر دامان موسي بن جعفر (عليه السلام) سرشناس ترين فرد خاندان علوي بريزد.

كار تعدي و بيدادگري اين فرومايه به جائي رسيد كه چند تن از ياران پيشواي هفتم اجازت طلبيدند كه با ريختن خون او، دفتر اين حكايت ننگين را بشويند. آنان اصرار داشتند امام اجازت دهند تا با يك ضرب شمشير كار اين فاجر خبيث را براي هميشه بسازند و خود را از آزار زبان و طعن او راحت سازند.
امام كاظم

امام هر گاه كه اين درخواست را از ياران خود مي شنيد با لحن پرخاش آميزي آنان را از اين كار باز مي داشت و مي فرمود: «من خود او را تنبيه خواهم نمود».

روزي بي آنكه كسي را امام همراه خود بردارد بر قاطر، «مركب اختصاصي» خود نشست و به سراغ آن مرد رفت و از و ضع او اطلاع گرفت. به عرض رساندند او در حومهء مدينه در كشتزار خود مشغول كشاورزي است امام به سوي مزرعه ي او رفت، و بدون رعايت آئين كشت و كار قاطر سواري خود را از ميان گندمها عبور داد. آن مرد كه از دور اين سوار بزرگوار را شناخته بود فرياد كشيد: چه مي كني ؟ كجا مي آئي ؟ امام (عليه السلام) بي آنكه به اين فريادها پاسخ گويد همچنان پيش مي رفت تا به در كومهء او رسيد و در آنجا از مركب خود پياده شد و بر دشمن كينه توز و نادان خود سلام كرد و با خنده و خوشرويي فرمود: - خوب حالا بگو از اين بي احتياطي من مزرعه ي شما چقدر خسارت ديد ؟ مردك كه هنوز اخمهايش باز نشده بود گفت: صد سكه طلا. - بگو ببينم از اين مزرعه چقدر اميد سود و بهره داري ؟ مرد با لحن تلخ و تندي گفت: من كه غيب نمي دانم. - فرمود: من هم از غيب سوال نكردم. مرد فكري كرد و گفت: دويست سكه طلا. در اين هنگام امام كيسه اي از جيب خود بيرون كشيد و در دامان آن مرد سرازير كرد كه محتواي سيصد سكه ي طلا بود. امام فرمود: اين بهره اي كه اميدوار بودي از مزرعه ات بدست آوري مي بيني كه مزرعهء تو هنوز همچنان باقي است و من اميدوارم كه خداوند متعال اميد تو را از اين مزرعه باز آورد.



هميشه مي فرمود: «يكي از عوامل مغفرت و بخشش الهي، اطعام غذا در راه خدا است».

آن مرد كه در برابر اين كرم و بخشش و در مقابل اين ماجرا، متحير و بهت زده مانده بود از جا برخاست و با انكسار و مذلت خود را به پاي آن بزرگوار افكند و ديگر از شرم نتوانست سر بردارد و در چشم امام (عليه السلام) بنگرد.

عصر آن روز كه ياران امام (عليه السلام) آن مرد را در مسجد پيامبر در مدينه ديدند كه دربارهء امام مي گفت: الله أعلم حيث يجعل رسالته: «خداوند آگاه و دانا است كه پيشوائي را به چه كسي و اگذارد». (1)

اينها نمونه هائي چند از عطايا و بخشش هاي امام (عليه السلام) بود كه بيان گرديده است و هميشه مي فرمود: «يكي از عوامل مغفرت و بخشش الهي، اطعام غذا در راه خدا است».

***

1. ابن شهر آشوب، المناقب ج 2، ص 379.