بازگشت
در راه امر به معروف


روش تبليغ و راه و رسم امر به معروف و نهي از منكر امام (عليه السلام) شيوه ي مخصوصي داشت كه امكان نداشت نفس گرم و مسيحائي او بر قلب مستعدي دميده گردد و او از گناه خود بر نگردد. داستان زير مي تواند نمونه بارزي از اين مقوله به شمار آيد. «بشربن حارث حافي» از هل مرو بود، مدتي از عمرش را به گناهكاري و شهوات غير مشروع گذراند روزي حضرت موسي بن جعفر (عليه السلام) از كوچه اي كه خانه ي بشر در آن بود، عبور مي فرمود، موقعي كه به درب خانه ي بشر رسيد اتفاقا در باز شد و يكي از كنيزكان بشر از خانه بيرون آمد كنيز حضرت را شناخت و آن حضرت هم مي دانست كه اين خانه بشر است.

از كنيز سوال فرمود: آقاي تو آزاد است يا بنده ؟ پاسخ داد: آزاد است. فرمود: چنين مي نمايد كه گفتي، زيرا اگر بنده بود به شرائط بندگي عمل مي كرد و از آقاي خود اطاعت مي نمود. حضرت اين سخن را فرمود و راه خود را در پيش گرفت.

كنيز به خانه برگشت و گفته ي امام را براي بشر بازگو كرد. سخن حضرت در نهاد وجود او طوفاني برپا كرد و سخت منقلبش نمود با عجله ي تمام از جا برخاست و با پاي برهنه از خانه بيرون دويد و خود را به آن امام رساند و اعتذار نمود با دست مبارك او توبه كرد و گناهان خود را ترك گفت و راه و رسم اطاعت و بندگي را پيش گرفت.

چون موقعي كه به حضور امام شرفياب شد و توبه كرد پا برهنه بود به احترام حفظ لحظه ي سعادت بخش، تا پايان عمر كفش نپوشيد و هميشه با پاي برهنه راه مي رفت، لذا معروف شد به بشر حافي: يعني پابرهنه.

چون امام و رسم تبليغ را مي دانست كه با چه زباني با فرد آلوده، سخن گويد بُشري كه چندين سال با گناه و ناپاكي آلوده بود با يك جملهء كوتاه او را متنبه ساخت و چنان منقلب نمود كه از گذشته ي خود استغفار نمود و باقيماندهء عمر خود را با پاكي و درستكاري سپري ساخت و يكي از مردان نامي و معروف تاريخ گرديد به حدي كه خطيب بغدادي در تاريخ خود از يكي از علماي آن عصر به نام ابراهيم حربي نقل مي كند كه او گويد: «شهر بغداد عاقل تر و متين تر از بشر بن حارث را در خود نپرورانده است گوئي كه در هر موي او عقل و تدبيري، نهفته است».

***