بازگشت
مجروح عشق


موساي طور غربتم و خسته و بي عصا

مجروح عشق هستم و محكوم بي خطا

افتاده ام به گوشه زندان بي كسي

در حسرتم به ديدن يك بار آشنا

زنداني بدون ملاقات عالمم

كز اهل و از عشير ه ي خود گشته ام جدا

در قعر تيرگي نفسم بند آمده

از دود شعله ي ستم و قحطي هوا

گاهي كه خواب مي بردم فكر ميكنم

هستم چو يك كبوتر آزاد در فضا

پر مي كشم ز دام و در آفاق مي پرم

در دست باد هر طرفي مي روم رها

ناگه ولي به ضرب لگد مي پرم ز خواب

جا مي كند به پيكر من جاي ردّ پا

زخم فلز به گردن من دائمي شده

سرتا به پا شكسته تنم زير چكمه ها

در سجده بسكه پيكر من آب رفته است

انگار روي خاك فتاده است يك عبا

گيسوي من به پنجه ي دشمن گرفته خو

مثل جنازه روي زمين مي كشد مرا

وقتي كه خسته مي شوم از لطمه هاي او

مي گريم از اسارت زنهاي كربلا

باران آتش و سر بر نيزه بود و سنگ

آواز و رقص و هلهله شده پاسخ عزا

***