بازگشت
يا رب


يارب رضاي من بود آندر رضاي تو

كه اينسان اسير بند گران براي تو

روز و شبم به ظلمت زندان يكي بود

هر چند روشن است دلم از ضياي تو

از بي كسي و ظلمت زندان مرا چه باك

چون مونسم تويي و منم مبتلاي تو

سخت است درد غربت و هجران و انتظار

اما چه غم كه سهل شود در هواي تو

از سوز زهر، جان به لب آمد مرا ولي

شادم كه مي رسم به وصال لقاي تو

ديگر زعمر سيرم و از زندگي بري

خواهم كه جان خويش نمايم فداي تو

آن كنج خلوتي كه براي عبادتت

مي خواستم نصيب شدم از عطاي تو

اي حجت خداي كه باب الحوائجي

داد اميد بر تو مؤيد گداي تو

***